ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۴۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

نه این تنفس معیوب

که بعضی وقتها

کارم را به بیمارستان می کشاند

و نه این قلب بیمار

که هر لحظه مرا به زحمت می اندازد

نمی توانند

تو را از خاطر من محو کنند

و کاش می دانستی

در اینجا

بله دقیقا همینجا

در میانه ی دالانهای تودرتوی قلبم

که خون سیاه

با اکسیژن آلوده به دود سیگار

در هم می آمیزد

چه می گذرد

چه خبر است.

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

چند سال گذشته، در حوزه های فکری و روشنفکری ایران، دیدگاههای نوینی پیرامون عرصه های فقهی بوجود آمد و فقه توسط پرسشهای بنیادینی که از سوی روشنفکران دینی همچون دکتر عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان طرح شد با چالشهای نظری مواجه شد.

اهمیت این امر از آنجا ناشی می شود که نظام سیاسی حاکم بر ایران، حکومتی مبتنی بر اصول و قوانین فقهی بوده و خصایل فقاهتی آن، فربه تر از دیگر خصایل دینی اش می باشد.

در راس این نظام سیاسی، فقیهی عالی رتبه قرار می گیرد که حکومت، مشروعیت خود را از وی اخذ نموده و ولایت مطلقه ی فقیه، اساس و جوهره ی نظام جمهوری اسلامی ایران را تشکیل می دهد.

همچنین شورای نگهبان، که شش عضو از دوازده عضوش، فقیه منصوب می باشند، بر انطباق قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی با شرع اسلام و فقه شیعه، نظارت کاملی دارند.

چگونگی و عملکرد حکومت فقاهتی در ایران، خود زمینه یی برای طرح این سوال های بنیادین که آیا فقه پاسگویی زندگی امروزین و نیازها و ضرورتهای جامعه ما می باشد یا خیر، و یا اینکه آیا می تواند، به تنهایی، بار سیاست، معیشت و مدیریت جامعه را بر دوش بکشد را مهیا نمود.

این امر اندیشمندان دینی را بر آن داشت، تا فقیهان را به ایجاد تحول در اصل و اساس فقه فراخوانند.

مرحوم آیت الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، از نخستین فقها و مجتهدانی است که ضرورت تحول در فقه شیعه را احساس و آن را در عمل پیگیری نمود.

او با طرح مسایلی چون فقه پویا، احکام ثانویه و مصلحت نظام در صدد برآمد، تا فقه را، به چهره یی امروزی و کارآمدتر بیارآید.

رهبر انقلاب اسلامی ایران، مجمع تشخیص مصلحت نظام را در سالهای آخر عمر خود تاسیس نمود، تا هرگاه قوانین فقهی، با مصالح ملی یا حکومتی در تضاد بود آن احکام را بطور موقت تعطیل نمایند. همچنین، وی با فتوا دادن بر حلیت شطرنج و موسیقی، که احادیث و روایات بی شماری در حرمت و یا مذمت آنها در منابع شیعه وجود داشت، سعی نمود تا گستره ی جدیدی را در برابر فقه بگشاید. اما متاسفانه به دلیل جو قشری گری موجود در حوزه های دینی، موضعگیری منفی برخی علمای معاصر و همچنین درگذشت نا بهنگام وی، موجب شد تا پروژه ی تجدد فقهی ایشان بصورت پروژه یی نیمه تمام، بر زمین بماند.

حال با گذشت چندین سال از درگذشت وی، میوه های درختی که او بر زمین حوزه های دینی ایران قرص نمود، در حال ثمردادن می باشد. چنانکه آیت الله غروی، حکم بر مساوات زن و مرد در شهادت داده و آیت الله مکارم شیرازی مجازات جایگزین را به سنگسار ترجیح داده و آیت الله صانعی، زنان را، شایسته ی قضاوت، اجتهاد، ولایت و حکومت دانسته و شیخ محمد ابراهیم جناتی، از شاگردان برجسته بنیان گذار جمهوری اسلامی و نویسنده کتاب های ارزشمند "ادوار فقه" و "منابع اجتهاد"، با فتاوای جدید خود، عرصه ی فقه شیعه را، به طور کامل دگرگون نموده و تصویر کاملا جدیدی بدان بخشیده است.

اما متاسفم از اینکه هنوز هم، اراده حاکم بر حوزه های علمیه، و قاطبه ی مجتهدان و مراجع طراز اول، با اذعان به ضرورت نوسازی بنیانهای فقهی، در عمل، بر سنت گذشتگان، فقه جواهری و استاتیک قرون قبلی عمل کرده و از مسایل جدید کناره گیری نموده و یا با احتیاط کامل به آن عرصه وارد می شوند که از آن جمله می توان به مرحوم آیت الله منتظری اشاره نمود.

وی، یکی از سنتی ترین فقهای شیعه عصر معاصر بود، و در طول سالیان سال، که بر مسند مرجعیت شیعه قرار داشتند، کمتر تغییری را در فتاوای خود انجام داده و رساله ی عملیه ی وی، لبریز از احتیاط های فراوان می باشد.

در سال هزار و سیصد و هفتاد و هفت خورشیدی، ماهنامه ی وزین کیان، با طرح سوالاتی پیرامون جهاد ابتدایی، ارتداد، نجاست کفار، امر به معروف و نهی از منکر از حضرت آیت الله منتظری، نظر وی را در زمینه ی خشونت دینی جویا می شود.

وی مقاله یی را تحت عنوان در باب تزاحم، در اختیار نشریه ی کیان می گذارد که در شماره چهل و پنج آن نشریه منتشر می شود.

پس از آن، دکتر عبدالکریم سروش، مقاله یی در پاسخ آیت الله نگاشت که در شماره ی بعدی کیان، با عنوان فقه در ترازو منتشر شد و در آن به پاسخ های آیت الله منتظری، ایرادهایی اساسی وارد آمد و سعی شد، به پارادوکس های مطرح در مقاله ی آیت الله منتظری پاسخ داده شود.

آیت الله منتظری نیز در پی آن مقاله، پاسخی را خطاب به دکتر سروش به نشریه ی کیان ارسال نمود که دو مقاله ی اخیر در کتاب "اندر باب اجتهاد" منتشر شده است. پس از آن بود که، بسیاری از منتقدان از سر غیرت دینی!!!، به شکل بی ادبانه یی، هجوم خود را علیه دکتر سروش آغاز نموده، و در نشریات زرد افراطی، به فحاشی علیه او پرداختند.

اما کار به اینجا ختم نشد، و اساتید دیگری نیز شروع به پاسخگویی و یا ارایه نظرات خود نمودند. که در این بین، مقالات آقای "احمد عابدینی" و آیت الله"جعفر سبحانی" از اعتبار بیشتری برخوردار بوده و در کتاب منتشر شده اند.

پاسخی که آیت الله منتظری، به دکتر عبدالکریم سروش ارایه می دهد، پاسخ مناسبی نیست. مرحوم از کنار بسیاری از سوالات بنیادین سروش، به آرامی عبور نموده و آن سوالات را به صورتی کلیشه یی جواب گفته و ارایه ی پاسخ برخی از آنها را نیز به زمانی دیگر موکول می نماید.

اما جعفر سبحانی، علی رقم پاسخی مناسب تر از دیگران به سروش، به دلیل عدم تسلط کافی به زبان ،ادبیات و مبانی فکری وی، گاه برخی از سوالات مطرح شده توسط سروش را، به درستی درک ننموده و پاسخهایی نامربوط به آنها ارایه نموده است.

ایرادی دیگری که می توان بر کار سبحانی گرفت، انتشار مقاله اش در روزنامه ی اطلاعات می باشد. چرا که این مباحث، مباحثی کوچه و بازاری محسوب نمی شود و باید تنها در حیطه ی نخبگان عرضه گردد و مطالعه ی این گونه مقالات توسط افرادی با بنیه ی علمی اندک، ممکن است شبهات فراوانی را برای آنان ایجاد نماید.

دو مقاله ی دیگر نیز، توسط آقایان "سعید عدالت نژاد" و " مجتهد شبستری " در کتاب گنجانده شده که مطالعه ی آنها نیز خالی از لطف نبوده و هر یک از این عزیزان از موضعی متفاوت به موضوعات مورد مناقشه نگریسته اند.

کتاب "اندر باب اجتهاد"، در صفحاتی بسیار کم، حاوی شش مقاله ی کوتاه اما خواندنی است که توسط شش نظریه پرداز دینی، در باب فقه ارایه گردیده و چاپ دوم آن، به قیمت هزار و چهار صد تومان، توسط انتشارات طرح نو، روانه ی بازار شده است.

اندر باب اجتهاد/ طرح نو / 1382

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

"این همه در باره سال و زمان حساسیت نشان ندهید. شما که در کار شعر و شاعری هستید نباید زیاد سخت بگیرید. مگر زمان چیست؟ خطی قراردادی که یکطرفش گذشته است و آن قدر می رو د تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر می رسد به تاریکی. خب همه این جوری راضی شده ایم و داریم زندگی می کنیم. بعضی وقت ها می بینی یکی از ما از این خط ها خارج می شویم . پای مان سر می خورد این ور خط که می شود گذشته یا یک قدم آن طرف خط به آینده می رویم."(پشت جلد کتاب)

سفر در زمان و سرک کشیدن به گذشته یا آینده، یکی از آرزو های دیرین، اما دست نیافتنی بشر است. آرزویی که چون در واقعیت نمی توانیم به آن دست یابیم، در عرصه ی داستان و سینما به جستجویش می پردازیم.

احمد پوری، که پیش از این، او را به عنوان مترجم اشعارِ بزرگترین شاعران جهان، از جمله آنا آخماتووا، نرودا و...می شناختیم این مساله را دستمایه خلق اولین رمان خود نموده، و داستانی به سبک رئالیسم جادویی را به نگارش درآورده است.

در ابتدا که خبر انتشار کتاب را در مطبوعات خواندم، نتوانستم آنرا جدی بگیرم. طبیعی هم بود، نخستین رمان یک مترجم، چه چیزی می تونست برای من داشته باشد. از این رو کتاب را برآمده از بلند پروازی این مترجم ایرانی می دانستم تا نبوغ و خلاقیتش.

خوب زندگی پر است از همین قضاوت های شتابزده و پیش داوری های ناصحیح. چند ماه پس از انتشار رمان موفق شدم تا به شکلی کاملا اتفاقی رمان را بخوانم و آنرا داستانی یافتم متفاوت از داستانهایی که در این چند ساله از نویسندگان ایرانی خوانده بودم.

داستانی که نویسنده در آن خود را روایت نموده و نقش نخستین را به خود داده است. پوری در رمانش همان احمد پوری مترجم است که با ترجمه هایش سرگرم است.

او در داستان خود از جانب ناشناسی که از زمانی دیگر آمده وسوسه می شود تا به گذشته برود و نامه ای عاشقانه از  آیزیا برلین را به آنا آخماتوا برساند.

او از تونل زمان عبور می کند و ناگهان خود را در آذربایجانِ پس از سرکوبی دموکرات ها می یابد و روایت شخصی خود را از ماجرای آن سالها به خواننده ارایه می کند و آنگاه که قدم به اتحاد جماهیری شوروی می گذارد هول و هراس زندگی و تنفس در چنین کشوری را به خوبی به خواننده انتقال می دهد.

او در کتاب خود، تصویری واضح از درماندگی های آخماتوا - شاعره روس - ارایه نموده و از ارتباط عاشقانه برلین و آخماتوا پرده برمی دارد.

از مهمترین ویژگیهای این رمان، می توان به عبور آرام خواننده از دیواره ی زمان و قدم نهادن به گذشته اشاره نمود و خواننده در هنگام عبور از این دیواره، چنان آنرا واقعی می پندارد که دچار کوچک ترین بهت و تردیدی نسبت به آن نمی گردد. آنرا دروغ و ساخته ذهنی رویا پرداز نمی داند و چنان با آن مواجه می شود که تو گویی با امری روزمره مواجه شده است.

دو قدم این ور خط/احمد پوری/نشر چشمه/چاپ اول: پائیر 1387 / 2000 نسخه / ۳۵۰۰ نومان

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

ترجمه و انتشار داستان معرکه، اثر لویی فردینان سلین- رمان نویس فرانسوی-، یکی از مهمترین اتفاقات نیمه نخست سال 1387در عرصه داستان و ادبیات کشورمان بود. پیش از این نیز مرگ قسطی، دسته دلقک ها و سفر به انتهای شب از همین نویسنده ترجمه و راهی بازار کتاب کشورمان شده بود و هر سه اثر و به ویژه مرگ قسطی و دسته دلقک ها به دلیل قرار گرفتن نام زنده یاد مهدی سحابی به عنوان مترجم بر روی جلدشان، از اقبال فراوانی در میان خوانندگان ایرانی سلین برخوردار شدند.

من در میان تمامی آثار باقی مانده از سلین، که به زبان فارسی برگردانده شده اند تنها همین "معرکه" را خوانده ام و شناختم از این نویسنده فرانسوی به همین داستان و چند مقاله ی دیگری که در اینترنت یافته و خوانده بودم محدود می شود.

بی شک، اهمیت سلین در آن است که با گشودن روزنه ای جدید بر روی ادبیات جهان که تا سلین یکسره در سیطره زبان پرتکلف و پر فیس و افاده ی بالاشهری و بورژوا قرار گرفته بود زبان آرگو را که زبان اراذل، اوباش، دزدان، گدایان، و لات و لوت هاست را وارد ادبیات نمود. کاری که از سوی منتقدان به شدت مورد طعن قرار گرفت. آنها که سلین را نویسنده ای فاقد سبک می دانستند که صرفا همانگونه که سخن می گوید می نویسد.

در واقع سلین نخستین کسی است که به این وسعت، دایره المعارفی از کلمات رکیک، فحش ها و ناسزاها، تهدیدها و توهین ها را در داستانهای خود و به ویژه معرکه به کار گرفته و به ساختار شکنی دست زده است. کاری که او در عرصه ادبیات انجام داد بی شباهت به کاری که محسن نامجو در موسیقی سنتی ایرانی انجام داد نیست. او نیز با سه تار و ترانه هایش کاری را انجام داد که سلین پیش از او با قلمش انجام داده بود.

همچنین سلین در کنار زبان شلخته بی در و پیکر آرگو، انبانی از سر و صدا و ازدحام خلق می کنند. سر و صدایی که خواننده را دچار سرسام می سازد.

انصاف نیست که از زحمات سمیه نوروزی - مترجم داستان - در ترجمه چنین اثر دشواری به زبان فارسی، آن هم به شکلی که به روح زبان حاکم بر این نوشتار آسیب وار نشود قدردانی نکرد. من ترجمه چنین اثری را حتا توسط مترجمان مرد، کاری دشوار می دانستم و برایم باور کردنی نبود که زنی قادر باشد تا ظرافت های زبان آرگو را که زبانی مردانه محسوب می شود به این خوبی به فارسی ترجمه نموده و از عهده آن برآمده باشد.

کل داستانِ "معرکه" در یک شب اتفاق می افتد. داستان معرکه از سر شب با ورود سربازی مانند سربازان دیگر، به پادگانی فرانسوی آغاز و تا سپیده دم صبح فردا ادامه می یابد و مضحکه ای  از خشونت و حماقت را به نمایش می گذارد.

او در این اثر، به خوبی توانسته نظامی گری را مورد استهزاء و ریشخند قرار دهد و آنرا به کاریکاتوری تهوع آور و غیر قابل تحمل تبدیل سازد. طنزی سیاه بر علیه نظامی گری که هر ایست - خبرداری را برای خواننده منفور می سازد.

بسیاری، داستانهای سلین را آئینه تمام نمای زندگی پرفراز و نشیب وی می دانند. از نظر آنان، معرکه محصول تجربه شخصی سلین از نظامی گری در قشون فرانسه است.

به هر حال اگر هوس کردید کلماتی چون: "...می خواین برینین به همه چی..."،  "...بدو! کون گنده ها! بس که کونش گنده اس جلو راهشو گرفته..."، "...گه بگیردت..."، "...اگه به خاطر این فانوسه نبود چنگکمو تا ته می کردم تو ماتحتش..." را بخوانید این شما و این هم داستان معرکه.

معرکه / لویی فردینان سلین / سمیه نوروزی / نشر چشمه / چاپ اول: تابستان 1387 / 111 صفحه / 2000 نسخه / 2000 تومان

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

"آنگاه که به سراغ دیگری می روی، آفتابه ات را به همراه داشته باش"

از تو می خواهند که متعارف باشی و از قواعد، آداب و رسوم، عرف و آنچه که دیگران فهمیده یا نافهمیده بدان پا فشاری می کنند تبعیت نمایی اما شایسته است که بی توجه به این همه، بکوشی که همواره بر خلاف جریان آب شنا کنیچه، تنها در این صورت است که موجود خواهی بود اثری خواهی گذاشت و دیده خواهی شد.

شاید که در این بین دیگران تو را آدم مشکل داری فرض کنند که مساله دار شده ای و شبهه در افکار و کردارت رسوخ یافته و شاید به سحر شعر، جادو و جنبل و قدرت خواهی متهمت سازند دیوانه و شاعر و ساحرت بخوانند و حتا کمر به قتلت ببندند و تصمیم بگیرند که نابودت کنند و ببرند سر این خروس بی محل را که این گونه بی محابا در میانه شب سیاه، دیوانه وار و از سر شوریده گی، ندای قوقولی قوقو سر می دهد و خواب این خفته چند را بر می آشوبد.

راستی ما را چه شده که این گونه از "خود" گریزانیم و از نگاه "دیگری"، از منظر و چشم انداز "دیگری"، به جهان می نگریم و چرا چشم اندازی بیگانه را بر چشم انداز خود ترجیح می دهیم.

راستی چرا برای دیگری زندگی می کنیم و از خود فارغ می شویم؟ تنها برای اینکه محبوب و مجذوب دیگری باشیم؟! وای بر ما که این گونه خود را فراموش نموده برای دیگری زندگی می کنیم و برای دیگری می میریم و از خود فارغ می شویم  و می کوشیم تا در برابر دیگری سرافکنده نباشیم. کارهایی می کنیم، (ریا، تملق، چاپلوسی و تعارف) حرفهایی می زنیم که با خویشتن ما بیگانه است و تنها، چیزی است که دیگری می پسندد و توقع اش را دارد. خودمان را قربانی توقعات این و آن و می کنیم. آیا زمان آن نرسیده که دیگری را فرو گذاریم و خود باشیم.

وای که چه سخاوتمندانه "خود" را زیر پا نهاده ایم تا صدای تشویق و هوراهای دیگران رابشنویم و باعث افتخار این و آن باشیم. برای دل دیگران، لذت دیگران، نگاه دیگران، لبخند دیگران، تعریف و تمجید دیگران، از "خود"مان چشم پوشی کرده ایم.

کاری را می کنیم که دیگران دوست دارند، دیگران می پسندند، و دیگران از آن لذت می برند. و بالعکس، کاری را که خودمان دوستش داریم و از آن لذت می بریم فدای دوست داشته ها، پنداشته ها، پسنده ها و لذت های این و آن می کنیم.

سوار بر ارزشهای رایج جامعه می شویم، تا به کسب محبوبیت بپردازیم. محافظه کاریم و جرات نداریم که درگیر شویم و تغییر دهیم. ترجیح می دهیم که همرنگ جماعت باشیم.

جان ما در برابر دیگری تسلیم شده و ما خود را از خودمان رانده ایم به خواستهای خودمان بی توجهی کرده و تا توانسته ایم خود را در برابر  دیگران سانسور کرده و "خود"مان را فدای محبوبیت در برابر دیگران کرده ایم .

خود و احساساتمان را محدود می کنیم برای اینکه دیگری ما را دیوانه نخواند از ما فرار نکند ترکمان نکند و نگریزد.

ما، همواره در حال "تکدی" "تحسین" از دیگرانیم و باور نداریم که "دیگری" قاتل است. او تا "منِ" شما را نکشد و شما را در وجود خود حل نکند رهایتان نخواهد کرد.

"دیگری" خاصیت انگل را دارد در کالبد ما زندگی می کند و از ما ارتزاق می نماید. و آداب، رسوم، مسلمات، مشهورات، بدیهیات، عرف و سنت اموری هستند که "دیگری" از طریق آنها خود را بر ما "فرو" می کند.

متعارف بودن و قاعده مندی، ما را محدود نموده و مانع بروز استعدادهایمان می شود. این قالبها و این سنتهای از پیش تعیین شده، ما را به ظاهر سازی وا می دارد و فریبمان می دهد که گویی برای خوشبختی، تنها همین یک قالب وجود دارد.

انسان در عینیت با "دیگری" است که "خود" را گم کرده و فراموش می نماید. دیگری را مایوس کن. همان دیگری را که درونی ات شده و از درون صدایت یا به جای تو سخن می گوید به جای تو تصمیم می گیرد و تو چون بنده ای ذلیل در درونت به سوی او کرنش می کنی.

بسیاری از این قالبها و قوانین که ما خود را اسیر آن ساخته ایم، قوانینی احمقانه و غیر قابل دفاع اند اما ما کورکورانه از آنها پیروی می کنیم تا مبادا در نظر دیگران متهم شویم. راستی چرا باید تبعیت کنیم و تابع باشیم.

شایسته است که در برابر بتهایی که در برابر ما سر برآورده اند شورش کنیم، بدانها اعتراض نماییم نظم کهن را براندازیم و نظم دلخواه خودمان را در اندازیم.

پیر می شویم و خود را در مواجهه با مرگ می یابیم و درست آنگاه است احساس می کنیم تمام عمر خود را به جای دیگران زندگی کرده ایم. استعدادها و فرصتهایمان را به تمامی در اختیار دیگران قرار داده ایم بی آنکه خود از این استعداد ها و فرصتها بهره ای برده باشیم. آه از آن لحظات و آن احساس غبن، آه از آن خسارت و زیان بزرگ و جبران ناپذیر. آه از آن حسرت عظیم و افسردگی شدید.

پس وقتی که می خواهی کاری بکنی حرفی بزنی یا تصمیمی بگیری از دیگری خالی شو. خودت باش و اجازه نده که دیگری با خوشحالی ، ناراحتی، تشویق، تهدید و ... در تصمیم تو سهیم شود.

مهارناپذیر باشید، هیچ عیبی ندارد که دیگران بر شما خرده بگیرند، و از دست شما و کارهایتان عصبانی شوند و حتا دق کنند.

خر ما هستیم اگر دوست داشته باشیم، با کسانی هم صحبت شویم که ما را می فهمد به ما احترام می گذارد و جدی مان می گیرد و شهوت خودپرستی مان را با تعریف و تمجید و عرض ارادت سیراب می سازند.

خر ما هستیم اگر که ما نیز خود ایشان ماشیم.

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

من از دیرباز می دانستم

که آبی بیکران زنده رود

مرا با خود خواهد برد

و سپیده صبح

در آغوشم خواهد کشید

می دانستم

که از شاخسار ثریا

ستاره خواهم چید

و راه، همسفر من خواهد بود

من،

باور داشتم

تحقق رویا را


دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

چشم انتظار دستهای دیگری نباش و تنها به دستهای خود ایمان داشته باش

 

رشد و توسعه، مهمترین اولویت کشورها در قرون اخیر بوده و هر یک، به میزانی که توانسته اند به رشد و توسعه دست یابند، در عرصه های جهانی نیز از حضور تاثیر گذارتری برخوردار می باشند. اما توسعه، گاه در میان ملتهای مختلف، با اختلال و پارازیتهایی نیز مواجه شده و ممکن است چون سدی در برابر آن قد علم نموده، و فرایند نوسازی را از مسیر صحیح خود، منحرف نموده و یا به سکونش بکشاند.

برخی از این عناصر مخل، عناصری خارجی هستند. یعنی کشورهای دیگر، برای اینکه از منبع ارزان قیمت و خام مورد نیاز خود و کارخانه هایشان برخوردار شوند و یا محصولات خود را در کشورهای دیگر به فروش برسانند و در عرصه ی سیاسی و اقتصادی و نظامی یا توان نظامی، با رقیب و رقابتی جدی مواجه نشوند، می کوشند در برابر ملل دیگری که دیرتر به فکر نوسازی خود افتاده اند، اختلال ایجاد نمایند.

اما نمی توان دخالت خارجی را، یگانه عامل عقب ماندگی این کشورها دانست. چنانکه هستند کشورهایی که مورد توجه بیگانگان قرار نگرفتند، ولی کاری هم از پیش نبردند و یا باز، بودند کشورهایی که استعمار شدند، اما بیش از کشورهای دیگر رشد و توسعه یافتند.

لذا باید ریشه عقب ماندگی کشورها را، در فرهنگ آنها جستجو نمود. و دید که این کشورها از درون، با چه عناصری مواجه هستند، که در برابر توسعه ی آنها، سدی محکم ایجاد کرده است. البته برخی کشورها، به مرور زمان، توانسته اند، این عوامل مخل را شناسایی و در رفع آن بکوشند، اما برخی دیگر که بیشتر عوامل خارجی را در عقب ماندگی خود موثرتر می دانستند و با  توهمات دایی جان ناپلئونی دست و پنجه نرم می کردند، از خود و عناصر فرهنگی شان غفلت ورزیده و از پالایش این عوامل بازمانده و نتوانسته اند به رشد و توسعه دست یابند. کشورهایی مانند کره، چین، مالزی و هند و... که در زمانی نه چندان دور، از ساختاری سنتی برخوردار بودند، توانستند بسیاری از عناصر فرهنگی مخل خود را، چنان پالایش کنند، که تاثیر منفی چندانی را، در پروسه ی توسعه ی اقتصادی ایشان نگذارد. ولی، در کشورهایی چون ایران و...، هنوز تکلیف عناصر این چنینی مشخص نشده، و توسعه در این گونه کشورها، فرایند بسیار کندی را طی نموده و گاه با افت و خیزهایی جدی مواجه شده است.

به راستی چرا ایرانیان نتوانستند توپ بسازند، تفنگ تولید کنند و در جنگ، ایالتهای جنوبی روسیه را تصرف نموده و قراردادهایی مانند ترکمان چای و گلستان را بر آنها تحمیل نمایند. چرا ما ایرانیان نتوانستیم با لشکرکشی، به استعمار دیگران بپردازیم، کشتی بسازیم اختراع کنیم و کارخانه احداث نموده و ثروت اندوزی کنیم. به راستی چرا نتوانستیم هواپیما، خودرو و قطار تولید کنیم و هم اکنون نیز به جای آنکه تولیدکننده ی این مصنوعات باشیم، مصرف کننده ی تولیدات کشورهای دیگریم و در زندگی روزمره خود افتخار می کنیم که جاروبرقی یی که در منزل استفاده می کنیم آلمانی بوده و تلویزیون پلاسمای مان ساخت ژاپن است.

هرچند بیگانگان و استعمارگران نیز در جریان عقب ماندگی ایرانیان و برخی دیگر از کشورها تاثیر گذار بودند، اما مساله اینجاست که چرا ما نتواستیم در فرایند توسعه ی کشورهایی چون انگلستان و فرانسه اخلال ایجاد نماییم. و چرا ما ابتدا به توسعه دست نیافتیم تا در برابر توسعه دیگران پارازیت ایجاد کنیم. پاسخ به این سوال، در فرهنگ ایرانی ما نهفته است و در واقع عناصری که که در برابر توسعه یافتگی ما مانع ایجاد می کنند در درون خود ما و فرهنگ ملی مان نهفته است و توسعه ی ما بیش از آنکه قربانی سیاست غرب و بیگانگان باشد، محصول عناصر موجود در فرهنگ خود ماست.

یکی از عناصر فرهنگی ما ایرانیان که به شدت در برابر توسعه ی ما تاثیرات منفی گذارده، فرهنگ تقدیرگرایی و جبری گری است.

در واقع، ما ایرانیان در طول تاریخ، به شدت گرفتار تقدیرگرایی و جبری گری بوده و هستیم و تمام شئونات زندگانی خود را با استناد به تقدیر، مشیت و قسمت تفسیر و تحلیل می کنیم و این میل شدیدی که به تفال و استخاره در میان ما وجود دارد ریشه در همین عنصر فرهنگی دارد.

برخی پیدایش رشد و تثبیت تقدیرگرایی و جبری گری ایرانیان را با استیلای هزاران ساله ی حکومتهای استبدادی مربوط دانسته و عده یی نیز حمله مغولان و قتل عام وحشیانه شهروندان ایرانی توسط آنان و زندگی وحشت بار ایرانیان در سده های میانی و گره خوردن با فرهنگ مسلمانان عرب را عامل رشد تقدیرگرایی و جبری گری در کشورمان می دانند.

اما باید گفت که اعتقاد به تقدیر گرایی و جبری گری و اراده یی ماوراء بشری که بر تمام شوون زندگی و مرگ بشر سایه گستر بوده و دستش از آستین بشر بیرون آمده و مانند باد که پرچمی را تکان می دهد (جمله شیرانیم شیران علم) و صاحب اصلی قول و فعل و فکر او می باشد تنها اختصاص به ایران و ایرانیان نداشته و از قدیم الایام در میان اقوام دیگر نیز وجود داشته است.

در آیات قرآن شیطان پس از عصیان بر خدا، که از دستور کرنش به انسان سرپیچی نموده و از درگاه خداوند رانده شده بود او را مورد خطاب قرار داد که:" اغویتنی – فریبم دادی". اگر چنین داستانی را بپذیریم باید اذعان نماییم که شیطان نخستین فردی است که تقدیر گرایی و جبری گری را بنیان نهاده و اولین موجودی است که تقصیرات خود را بر گردن خدا افکنده است. از اینرو برخی از مومنین و علمای دین اسلام با استناد به همین آیه از قرآن، تقدیر گرایی را مکتبی شیطانی می دانند.

گفتیم که نه تنها ایرانیان که ملتهای دیگر نیز هر یک به نحوی به قضا، قدر، تقدیر و جبر اعتقادی راسخ داشته اند. در واقع از آنجا که انسان در زمانهای دور، خود را موجودی ضعیف می دید که همه چیز بر او مستولی بوده و توان دفع شر و جذب خیری را برای خود نداشت، به فکر افتاده که اراده یی فوق بشری پدیده هایی مختلف را بر انسان عرضه می دارد.

آدمی، گاه دردی را در قفسه ی سینه ی خود احساس می نمود، و پس از چند روز در پی همان درد - بی آنکه بتواند از آن سر درآورد - می مرد. بعضی شبها می خوابید و بر اثر زلزله یی که نمی دانست چگونه و از کجا آمده است، خود را گرفتار آوار می دید.

همه ی این ضعف ها و نادانی ها* او را به تحلیلی اسطوره یی از زندگی و مرگ سوق می داد، و اعتقاد به تقدیر گرایی و مشیتی فرا انسانی، می توانست به همه ی سوالهای او را پاسخ داده و به دستگاه فکری، مذهبی و فلسفی او غنا و معنا دهد و همه ی نادانی ها و ناتوانی های او را توجیه کند.

مسلمانان نیز از این امر مستثنا نبودند و در میان آنان، اشاعره تقدیر را به عالی ترین شکل ممکن، در باورهای کلامی خود گنجاندند و تا جایی پیش رفتند که عدالت خداوند، از حیث تئوریک زیر سوال رفت. در واقع آنها نتوانستند توجیه نمایند، خداوندی که صاحب اصلی و علت العلل اعمال ماست و ما را به کارهای نیک و بد وا می دارد، چگونه می تواند به ما تکلیف نموده و کار غیر منطق و نامعقولی را از ما بخواهد. و همچنین ما را به واسطه ی اعمالی که از خود، اختیاری در ارتکاب یا عدم ارتکاب آنها نداشتیم به دوزخ یا بهشت بیافکند.

"...آنان معتقد بودند که که انسان دارای قدرت اختیار و اراده یی نیست که بتوان افعالی را که انجام می دهد به او نسبت داد، بلکه همه ی قدرتها و خلقت ها از ناحیه ی خداوند است".**

همچنین،"اشاعره برای اینکه نسبت ظلم به خداوند ندهند، موضوع را اینگونه بیان کرده اند: تعیین مقیاسی برای افعال خداوند متعال، نوعی تعیین تکلیف است و چگونه ممکن است احکامی که همه مقهور و مخلوق الهی هستند، به وسیله آن ها اعمال خداوند را بسنجیم و ظلم و عدل بودن آنرا معلوم کنیم***"...

 این اندیشه، در یک مقطع زمانی، وارد ادبیات ما شد. حافظ، سعدی و دیگر شاعران سبک عراقی، که پرورش یافته ی مسلک کلامی اشاعره بودند، اندیشه ی تقدیر گرایی و جبری گری را به زیباترین شکل ممکن به جامعه عرضه نمودند. و امروز، به مدد ماترک باقی مانده از چنین شاعرانی است که اعتقاد به قسمت و تقدیر، در ناخودآگاه ذهن ما ایرانیان جا خوش کرده و ما را، ناخواسته بر آن می دارد، تا در تحلیل هر رخدادی، دست به دامان اسطوره ها و اساطیر الاولین شده، و هر تغییری را که در زندگی ما رخ می دهد ، بنام تقدیر و قسمت فرموله کنیم.

حال سوال اینجاست که اعتقاد به تقدیر، مشیت، قسمت و جبر فوق بشری، چگونه می تواند، در پروسه ی توسعه ی همه جانبه ی کشوری، اختلال ایجاد نماید؟

در پاسخ به این پرسش، ذکر موارد زیر ضروری به نظر می رسد:

 

یکم: تقدیر گرایی به مثابه مکانیزم روانی.

هیچ دیده اید که وقتی کودکی کار بدی را انجام می دهد آنرا به گربه یا فلان همکلاسی خود در مهد کودک منتسب می نماید؟ در واقع این نشان گر وجود نیرویی به نام برون فکنی در میان انسانهاست و تقدیر گرایی به عنوان یکی از محصولات انحرافی این نیروی بی کران می باشد.

تقدیر گرایی و جبری گری بیش از آنکه اعتقادی دینی و مذهبی باشد مکانیزمی روانی است. در چنین حالتی انسان تلاش می کند تا از زیر بار مسوولیت افعالش فرار کند. لذا شروع به متهم نمودن دیگران  و در مراتب بالاتر، بخت، اقبال، چرخ و فلک، زمانه و مشیت الهی نموده و گناهان و کاستی های خود را بر گردن خدا یا خدایان می افکند.

در واقع انسانها، با اعتقاد به تقدیر، سعی می کنند تا رفتاری برون فکنانه از خود بروز دهند. همچنین طبیعت و روان انسانها، بصورتی بیولوژیک، مسلح به این مکانیزمی روانی است، تا انسان، بواسطه ی آن بتواند از فشارهای روانی ناشی از نادانی ها و ناتوانی هایش بکاهد. به چنین مکانیزمی در روان شناسی برون فکنی گفته می شود.

در واقع انسان با استفاده از چنین مکانیزمی روانی، نادانسته و ناخواسته و ناخودآگاهانه  بخشی و یا حتا تمامی قصورات خود را، بر گردن دیگران و یا محدودیتها می اندازد تا خود را از زیر بار سنگین فشارهای روانی یا اجتماعی برهاند

حافظ در این زمینه می گوید:

                           برو ای زاهد و بر درد کشان خرده مگیر

                                          کار فرمای قدر می کند این، من چه کنم

 

دوم:تقدیر گرایی و جبری گری به مثابه سیاست ورزی

دو گروه از تقدیر گرایی و جبری گری در عرصه های سیاسی بهره مند می شوند. گروه اول عافیت طلبان و قائدینی هستند که از تقدیر گرایی، بصورتی ابزاری برای توجیه "بی عملی" خود بهره مند می شوند. اینها که عرضه و جرات دخالت در سیاست و دادن هزینه را ندارند، و از ترس اینکه جان و مالشان در خطر افتد، با نسبت دادن وضع موجود به مشیت و خواست خدا، هرگونه کوشش احتمالی خود را بی تاثیر نشان می دهند.

                      فلک به مردم نادان دهد زمام مراد

                                تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس

گروه دومی که از تقدیر گرایی در عرصه ی سیاست بهره می برند، حکام و دولتمردانی هستند که در صددند تا با استفاده از تقدیر، ناتوانی و بدکرداری خود را "لاپوشانی" نموده و وضعیت نابسامان جامعه را در قالب تقدیر گرایی و جبری گری توجیه نمایند.

در اسلام، "بنی امیه اولین گروه سیاسی بودند که از بحث اعتقادی، در راستای استحکام قدرت خود استفاده کردند...بنی امیه برای دوام، ثبات و محکم کردن پایه های قدرت خود به تغییر زیر ساخت اعتقادی لازم در ذهن مردم نیاز داشت. بهترین وسیله در این راستا تبیین نادرست و اشتباه از مساله سرنوشت بود"***

"...آنها{بنی امیه}، جداً از مسلک جبر طرفداری می کردند و طرفداران اختیار و آزادی بشر را به عنوان مخالفت با یک عقیده ی دینی می کشتند و یا به زندان می انداختند"... ****

...بعد از حادثه ی غمبار کربلا، یزید و عبیدالله بن زیاد، پیروزی خود در شهادت امام حسین (ع) را خواست خدا دانستند... "*****

با توجه به مباحث مطرح شده در بالا، می توان تصور نمود که حکومتهای دیکتاتوری در طول تاریخ، چه بهره هایی را از جبری گری و تقدیر گرایی برده اند. همچنین ذکر این نکته لازم است که حضور اندیشه ی جبری گری و تقدیر گرایی در حوزه ی سیاسی، به توجیه گری عافیت طلبی و بی عملی و مسوولیت ناشناسی در حوزه های سیاسی و اجتماعی می گردد.

                    چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند

                                   گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر

 

سوم: تقدیر گرایی به مثابه حتمی نگری

لب لباب تقدیرگرایی و جبری گری، "حتمی نگری" است. انسانی که به تقدیر و مشیت اعتقاد دارد، در واقع دنیا را به صورت دستگاهی می بیند که از قبل توسط نیروی فوق العاده یی برنامه ریزی شده و بدون اینکه اراده بشر، اجازه ی دخالت در آن را داشته باشد، به سویی که خدا، برایش برنامه ریزی کرده اند پیش می رود.

در این بینش، حرکت فوق، قابل چون و چرا نبوده و امکان ایجاد تغییر و دگرگونی در آن وجود ندارد. این نگره به گسترش دو حالت یاس و نا امیدی از یک سو و بی عملی از سوی دیگر می شود. در واقع انسانی که این حرکت را به سود خود نمی بیند چاره یی جز تسلیم در خود نمی بیند و چون رخداد های عالم را رخدادهایی از پیش تعیین شده می بیند، هرگونه عملی را بر تغییر در وضع موجود خود یا جهان بیهوده می انگارند.

                        در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

                                        کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد

 

چهارم:حتمی نگری به مثابه "مسوولیت ناپذیری"

انسان مدرن، انسانی مسوولیت پذیر است. در واقع همین مسوولیت پذیری اوست که این تمدن درخشان و این اختراعات بی نظیر را پدید آورده است. اما انسان تقدیر گرا، فردی فاقد مسوولیت است. در واقع او بهانه یی به عنوان تقدیر یا مشیت را در انبان استدالات خود دارد تا بدان وسیله بتواند، گناهان و عملکرد بد خود را بدان منتسب نموده و با برون فکنی اشتباهاتش و سر باز زدن از پذیرش آنها و انتسابشان به نیرویی بیرونی، امکان اصلاح را نیز از کف می دهد.

                           چون دور فلک یکسره بر منهج عدل است

                                              خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل

 **دین و آزادی محمد حسین فهیم نیا / چاپ اول / زمستان 1384 / انتشارات جمکران / صفحه ی 30

***همان/ صفحه ی 26

****مرتضی مطهری / مجموعه ی آثار ج 1 / صفحه ی 375

*****فهیم نیا / صفحه ی بیست و هفت

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده