بالانوشت:
این نوشتار، یک دهه پیش، ابتدا به صورت یک "گفتگو" در "انجمن اعوان یزد" ارایه شد و اندکی بعد، به این صورت تنظیم گردید.
واژهها، دنیای اسرارآمیزی داشته و رابطه تنگاتنگی با دنیایی که در آن متولد شده و زمانهای که در آن به سر بردهاند دارند. چنانکه اگر زمانی ناگزیر شوند، تا از دنیاهایی که در آن زاده شده و بدان تعلق خاطر دارند فاصله بگیرند، فهمشان بسیار مشکل خواهد بود. و علیرقم تلاش دانشمندان و روشنفکران، در ترجمه و توضیحشان، باز هم مردمی که در ساختاری جداگانه، و تمدن و تاریخ و زمانه ای دیگر زندگی میکنند، قادر به درک صحیح آنها نخواهند بود.
چرا که این واژگان غریب، از دنیایی دیگر به میهمانی ما آمدهاند، و به شدت با تجارب تاریخی و فرهنگ حاکم بر زندگی مردمانی که در میان ایشان متولد شدهاند، عجین بوده و اگر بخواهند از آن چارچوبها و قالبهای تمدنی خارج شوند، معنایشان نافهم میگردد. در چنین شرایطی است که هر ذهنی، در تکاپو میافتد، تا آن واژگان را بر اساس، ذهنیت و تجاربش، به تحلیل و بررسی بنشیند.
این واژگان، در ذهن مردمی که در ساحت ایشان، متولد شدهاند از معنای مشخصتری برخوردار بوده و آن مردمان که در واقع خویشاوندان آن معانی مندرج در واژگانند، به حقیقت نزدیکتر میباشند. چرا که ایشان، همواره با این واژگان زندگی نموده و آنرا با گوشت و پوست و خون و استخوان خود لمس کرده، و به درکی شهودی از آن واژه دست یافتهاند. و آن واژگان محصول همین مردم و برخاسته از نوع زندگی و تجارب تاریخی و روابط حاکم بر زندگی ایشان میباشد و رها از این تجارب قابل معنا شدن نیستند.
بسیار اتفاق میافتد که این کلمات "بالضروره" یا "بالعرض" بر ما عارض شده و توسط ما بصورت یک ابزار بکار گرفته می شوند. یادم میآید، در کودکی، ابزاری یافته بودم که شباهت زیادی به تفنگ داشت و در عالم کودکی، از آن بجای تفنگ در بازیهایم استفاده مینمودم. بعدها که اندکی از کودکیهایم فاصله گرفتم، فهمیدم که آن وسیله، تکهای از یک دوش حمام بوده است. ما هنوز هم با بسیاری از واژگانی که از غرب آمده اند چنین برخوردی می کنیم.
آنچه این مشکل را برای ما ایجاد نموده، آن است که این کلمات از درون ما و جامعه و تاریخی که بدان تعلق داشته و در آن زیستهایم نجوشیده بلکه بر ما عارض شدهاند، بیآنکه آنرا تجربه نموده و یا دمی با آن زیسته و مقدمات و مؤخرات آن را شناخته باشیم. در واقع، این واژگان و معناهای مندرج در آن، فرزندان معنوی سرزمینهایی دیگرند، فرزندانی که با ما و دامان فهم دایهوارمان بیگانهاند .
اینکه فهم هایدگر برای یک آلمانی، سهلتر از یک غیر آلمانی است، شاید به این دلیل باشد که، معناهای حاصل در تفکر هایدگری، محصول یکسری تجارب آلمانی است و آلمانیها مقدمات و مؤخرات آن اندیشه را در زندگی و عرصههای مختلف تاریخ و جامعه خود تجربه نمودهاند و با ظرفی که آن واژگان در آن زاده شدهاند آشنایند، فلذا فهم شان از هایدگر، تفکراتش و واژگانی که افکارش بر آن واژگان حمل شده، فهمی فخیمتر و به حقیقت آن تفکرات و واژگان نزدیکتراست
یکی از واژگانی که ما در قرن اخیر، آنرا مانند خیلی چیزهای دیگر، از غرب وارد نمودهایم بیآنکه معنا، یا ضرورتهایی که به تولید یا تولد آن واژه، و اندیشهای که در پس زمینهی آن پنهان شده را بشناسیم، "سکولاریسم" است.
واژه و تفکر سکولاریسم، محصول تجربهای غربی بوده و غربیها، سالهای سال با آن زندگی کرده و به تجربهای تاریخی پیرامون آن دست یافتهاند. تجربهای که فهم آنرا برای ایشان سهلتر و سادهتر میسازد.
اما ما شرقیها و به ویژه ایرانیان، که دیری است به نوعی "دشمنی" یا "دوستی" "توهم آلود" با غرب مبتلا شدهایم، و همین امر، چونان سدی سترگ در برابر فهم صحیح و عقلانی ما از غرب، و واژگان و معناهای تولید شده آن دیار ایستاده، هنوز که هنوز است نتوانستهایم به فهمی مطابق با واقع از سکولاریسم دست یابیم.
موانعی از این دست، همواره فهم صحیح ما را از سکولاریسم تحتالشعاع قرارداده، و اندیشمندان و روشنفکران ما را برآن داشته، که تنها راه شناخت و فهم سکولاریسم، در مواجه ساختنش با وضعیتهای مختلفی چون "امر قدسی" و "حکومت دینی" است.
اینگونه است که اندیشمندان و روشنفکران ما، به فهمی حداقلی از سکولاریسم دست یافته، و از بررسی آن، مستقل از "وضع" ناتوان بوده و برآنند تا سکولاریسم را با وضعیتهای مختلفی که در آن زندگی میکنیم، رو در رو نموده و از این طریق بتوانند به درکی مناسب و متناسب با زندگی و زمانه خود از سکولاریسم دست یابند.
ایشان برآنند، در مواجهه سکولاریسم با وضعیتهای مختلف، قادر خواهیم بود به فهمی نسبی اما در عین حال ناقص دست یابیم. فهمی که همواره بخشی از حقیقت سکولاریسم را - و نه تمام آنرا- با خود دارد.
در نگره ی اینان، سکولاریسم حایز هیچ معنای مستقلی نبوده و در هر جایی و درمیانهی هر فرهنگ یا در بطن هر تاریخ و جامعهای، حایز معنایی بوده و فاقد شرایط لازم برای به کاربردن آن، به صورت معنایی عام و جهانشمول میباشند.
این اشتباهات در فهم معنای سکولاریسم است، که ما را برآن داشته تا بیتوجه به اصل و اساس سکولاریسم و چگونگی وقوع آن در جوامع، از آن بعنوان "سلاح" یا "مطالبهای" در برابر نظام های حاکم بهرهمند شده و در مبارزات سیاسی خود برآن تکیه و تاکید نماییم.
از طرف دیگر نیز، رکابداران حکومت که سکولاریسم را موی دماغ خود در سیاست ورزی می بینند در تلاشند که از آن، در کنار واژگان نامانوسی چون لیبرالیسم و پلورالیسم، ابزاری برای فروکوفتن مخالفان ساخته و آنرا تا حد یک فحش پایین آورند.
در این نوشتار کوشیده ام تا با بررسی عوامل موثر در پیدایش سکولاریسم و گریزناپذیری آن، فهم صحیحتری پیرامون سکولاریسم و فرایند سکولاریزاسیون ارایه دهیم.
در اینجا لازم به توضیح میدانم که ابدا قصد ارایه بحثی"ارزشی" و مبتنی بر "باید"ی و "نباید"ی پیرامون سکولاریسم ندارم. بلکه سکولاریسم را امری حتمی و گریز ناپذیر میدانم. امری که تحقق آن، محصول حرکت جبری تاریخ، موتورهای محرکه "دانایی" بر آمده از علم تجربی و "توانایی" مبتنی بر تکنولوژی و صنعت بوده، اراده و انتخاب بشری را، چه به صورت جنبشهای اجتماعی و چه غیر از آن، در تحقق وضع مطلوب مورد نظر سکولاریسم مؤثر نمیدانم.
از نظر من سکولاریسم مطالبه ای مطلوب و امر دست یافتنی نیست بلکه سکولاریسم وضعی است تحقق یافتنی که هر روز در حال شدن و تحقق یافتن در جامعه و بالاتر از آن، در ذهن ماست.
و آنانی که بدنبال چنین ایدهآلی هستند را، هرگز دارای فهم و شناخت درستی در مورد سکولاریسم و چیستی آن نمیدانم. چه، آنان بیآنکه حتی معنای سکولاریسم را به تمامی دریافته باشند، در اندیشه آناند که متناسب با "وضع" و حال و هوای امروز جهان، که دین در آن به گونههای مختلف مورد "سوء استفاده" یا "استفاده ابزاری" قرار گرفته و از سوی اهل حُکم، همچون "چماقی" بر سر آزادی خواهان فرود آمده و یا به مانند "خلال دندانی برای آدمخوارها" در جهت تنزیه گناهان بزرگ و نابخشودنی شان مورد استفاده قرار می گیرد، بدنبال جدا کردن حوزههای "سیاست" و "دین" بوده، و درکی فراتر از این، پیرامون سکولاریسم به ذهنشان نمی رسد.
عدهای از این داعیان سکولاریسم، به این قصد، که دین را از "ابزاریت" قدرتمندان، و "آلت" شدن برای حاکمان در قدرت ورزی غیرمنصفانهشان رهایی بخشیده، و بدینوسیله خود و جامعه خود را از اجحافی که بدان میرود رها ساخته و دین را از آلودهتر شدن در ساحتِ قَدر قدرتها نجات داده و مردمان را از غلطیدن در دام دینگریزی، رها سازند، به دفاع از سکولاریسم پرداخته و از احتجاجات درون دینی برای مشروعیت بخشیدن بدان و تبدیلش به یک مطالبه اجتماعی بهرهمند می برند.
تفاوت این دوگروه در آن است که، گروه اول درصدد نجات بشر و جامعه از شر دین ورزی جابرانه و خارج نمودن شمشیری برّان از کف "زنگیانی مست"، به ضرب و زور براهین بروندینی بوده و گروه دوم درپی نجات دین از آلت و ابزار دست شدن بوده و درصدند تا بدین طریق و از موضعی دینی، سکولاریسم را بر جامعه حاکمیت بخشیده و دین را از حوزههای عمومی برحذر دارند.
یعنی در واقع، تمامی داعیان سکولاریسم، در برابر قدرت دینی، در صدد یک فعل مشترک اما با دو نوع رویکرد و به مدد دو گروه از "ادله" و "براهین" می باشند. اینان برداشت مشترکی از سکولاریسم داشته و حقیقت آن را بدینگونه به حداقلی نامفهوم تقلیل میدهند .
اشتباهی که اینان بدان دچار شدهاند، آن است که بر گمان اینان، جامعه، توان و حق انتخاب یا رد سکولاریسم را دارد. اما به باور من، اعتقاد به انتخابی بودن سکولاریسم یک اشتباه بزرگ است. اشتباهی که نه فقط ما ایرانیان بدان دچاریم، بلکه روشنفکران و دولتمردان غربی(که آن را بیتوجه به مقدماتش، به ما ایرانیان و تمامی ملل دیگر، بعنوان یک نسخه شفابخش تجویز می نمایند) نیز، دچار چنین اشتباه فاحشی میباشند.
چه، از نظر من "سکولاریسم" "وضعی" است که به مرور "زمان" و با "پیشرفت" دو مولفه "دانش" و "تکنولوژی" بر "جامعه" "عارض" می شود. و تمکیم و عدم تمکین ما در این امر تاثیر بسزایی ندارد.
من، نه مانند گروه اول، دین را اصالتا دارای یک ساختار سکولار به معنای جدا بودن ذاتی از حکومت می دانم و نه سکولاریسم را بدان گونه مبتذل می پندارم، که معنایش منحصر در "جدایی دین از حکومت" باشد. بیچاره آنانکه، دین را در ذات و گوهره خود از سیاست جدا پنداشته و نادان آنانکه سکولاریسم را تنها و تنها به معنای "جدایی دین از سیاست" میدانند.
من، پیش از اینکه سکولاریسم را یک "هدف" یا "ایده آل" بدانم، آنرا یک عارضه(و نه لزوما یک بیماری) که بر ساحَت دین و دینداری ما عارض شده میدانم. وضع جدیدی که رفته رفته، عمومیت یافته، و چون لکه سپیدی در دل تاریک دنیای قرون وسطایی تمامی تمدنهای بشری، رشد میکند و پیش میرود، چه بخواهیم و چه نخواهیم.
هر چند نوع برخورد و حضور دین در جامعه و نوع حضور دین در دنیای روانی افراد جامعه در تندی و کندی سرعت سکولاریزاسون مؤثر بوده و میتوانند بر شدت و حدّت آن بیافزاید، اما این امر بدان میزان نیست که قادر باشد تا وقفهای بلند مدت در این فرایند ایجاد نماید. چرا که سکولاریسم محصول یک "جبر تاریخی" است و مردم هیچ کشوری، اجازه انتخاب بین سکولار شدن و نشدن را پیدا نمیکنند، بلکه هر لحظه در حال سکولار"تر" شدن میباشند.
تاکید میکنم، من هرگز ادعا نمی کنم که "دین ما سکولار است و در ذات خود، خواهان مداخله در سیاست نیست و سیاستورزی بر آن عارض شده است"، "یا دین به دلیل پیچیدگیهای جامعه بشری در حال سکولار شدن است". بلکه به باور من، "جامعه ما بعنوان جزیی از جامعه بشری، در حال دگردیسی عظیمی است و خواسته و ناخواسته، در حال حرکت به سوی دنیویتر شدن، و منحصرتر شدن، در دنیایی کاملا مادی یا مادیتر است.
به بیان دیگر، در فرایند سکولاریزاسیون جامعه، "دین" از حوزههای عمومی به حوزههای خصوصیتر و فردیتر رانده میشود و لحظه لحظه در حال محدودتر شدن میباشد. و جامعه هر چه که در ساحت زمان پیشتر رود، از "امر قدسی" به سوی "امر عرفی" دورتر گشته و تعلق خاطرش را به امور غیردنیوی از کف میدهد. سوالی که در اینجا میتوان بدان پرداخت این است که چگونه و چرا داریم سکولار می شویم بیآنکه بخواهیم و یا بی آنکه انتخابش کرده باشیم؟
میتوان سکولاریسم را، در دو عنوان کلی "رازدانی" ("راززدایی" به مدد دانش جدید از هستی) و "بسنده بودن امر دنیوی" (نوعی احساس بینیازی بشر به امر اخروی یا قدسی به مدد رشد تکنولوژی) دانست. در واقع باید دو امر را در پیدایش سکولاریته در جوامع بشری و فرایند سکولاریزاسیون آنها مؤثر دانست: اول تغییر ماهیت دادن "علم" در دنیای جدید و تلاش آن برای تئوریزه نمودن عالم مادی و "راززدایی" از ساحت آن.
این بدان معناست که بشر، بواسطه پیشرفتهای علمی خود، توانسته شرایطی را فراهم آورد، که دیدش را نسبت به عالمی که زمانی آنرا یکپارچه "راز آلود" و لبریز از "اسرار" می پنداشت، تغییر داده و به درک معقولتری از هستی برسد.
دقت کنید که نتایج علم زمین شناسی در مورد زلزله، چه تغییری را در بینش دینی مردم ایجاد نموده است؟ زمانی مردم سراسر جهان، زلزله را ماحصل خشم خدایان پنداشته و حال به مدد پیشرفتهای علم و دانش بشری و گشوده شدن اسرار و رازهای عالم امکان، با تحلیل و درک صحیح و عالمانه این پدیده طبیعی، زلزله دیگر یک امر قدسی محسوب نمیشود، و بشریت، از هیچ زلزلهای بعنوان پیامی از جانب خدایان، که بیانگر خشم ایشان میباشد تعبیر نمی کنند. و بدین گونه سنگرهایی را که این خدایان در طول تاریخ، به مدد "جهالت" و بی دانشی مردمان و یا "ناتوانی" ایشان به دست آورده بودند، آرام آرام به مدد دانش جدید تجربی از دست داده و این چنین زمینه برای سکولار"تر" شدن جامعه بشری مهیا شد.
در واقع بشریت، هر جا که برایش رازآلود بوده و در آنجا فاقد دانش لازم برای درک و تحلیل شایستهی پدیدهیی بوده، به "تحلیل اسطورهای" از آن پرداخته و "خدایی برایش"، یا "خدایی از آن" برای خود تراشیده است.
اینکه در روم باستان، همه چیز تا حتی لولای درب خانه افراد خدایی داشته، از همین رازها و اسراری نشات میگرفت که بشریت و سراسر زندگی او را در خود احاطه نموده بودند و آدمی در پی آن بود تا با تحلیل اسطورهیی از آن پدیدهها، مساله را برای خود قابل هضم نماید.
بطور قطع میتوان ادعا نمود که انقراض نسل خدایان، محصول شکوفایی علم، و رازدانی بشر به مدد علم تجربی جدید بوده است. و تاریخ کفر و عصیان بشر بر خدایان، دارای عمری کوتاهی به اندازه رنسانس در غرب میباشد.
بیشک دومین خاستگاه سکولاریسم، دست یافتن بشر به تکنولوژی منبعث از علم تجربی بوده است. و آدمیان به مدد تکنیک و ابزاری که علم تجربی در اختیار ایشان نهاده بود به نوعی احساس "بسنده بودن امر دنیوی" دست یافته و نیازهایی که زمانی او را به ملکوت گره می زد، بر روی زمین، به مدد تکنیک رفع و رجوع شد. و خدایانی که به مدد "ترس" و "جهل" مردمان فربهتر شده بودند عقب نشسته و انسان، به مدد "شجاعت مبتنی بر تکنولوژی" و "آگاهی مبتنی بر دانش" نسبت به وجود خدا در عالم به "استغناء" رسید.
بشر، هر قدر که توانست اسرار را دریابد و رازها را بگشاید، نسل خدایانشان رو به "زوال"و"انقراض" و "ضعیف" گذارده است. لذا نشان سادگی است که سکولاریسم را به معنای جدایی دین از حکومت یا سیاست دانست، بلکه سکولاریسم به معنای محدودتر شدن عالم ملکوت و عقب نشینی همه جانبه آن، در برابر عالم مادی است. چرا که در این دنیای جدید، که هر لحظه بسوی "دانایی" و "توانایی" پیش میرود، جهل مردمان نسبت به طبیعت، به مدد علم زدوده و اسرار آن گشوده شده و از طرف دیگر، بشر از طریق ماشین و صنعت ((تکنولوژی)) در یک وضع جدید قرار گرفته، که او را در برابر عالمی غیر مادی بینیاز مینماید.
بعنوان مثال، همین بیمه که از الزامات و بروندادهای تمدن علمی و تکنولوژیک جدید غرب میباشد، از نیاز بشر به امور غیر مادی و "توسل"ها، "نذر"ها "حاجتخواهی"ها و... کاسته و اگر دقت نماییم درمییابیم هریک از برون دادهای تکنیک و دانش در دنیای جدید، چگونه چون برزخی در برابر خدایان و بشر ایستاده و سدی محکم در میان آنان ایجاد نموده است.
بدین ترتیب، تکنولوژی از یک طرف، و علم از طرف دیگر، در کنار یگدیگر بنیانگذار "وضعی" هستند که در آن "وضع"، نیاز و ضرورت دیانت در میان مردم کمرنگتر شده و از این روست که میتوان سکولاریسم را، نه یک "انتخاب"، که یک عارضهی "عارض" شده دانست و اراده و خوشآمد آدمیان را، در غلبه آن بر تمامی شؤن زندگی بشری، فاقد تاثیری چشمگیر دانست و آنرا، مفعول، محصول، و برون داد رشد بشر در دو جبهه "دانش" و "تکنولوژیِ" برآمده از آن پنداشت.
- ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۶