ریشه های قانون گریزی و قانون ستیزی در ایران
نوشته سید حسن کاظم زاده
چه کسی باید حکومت کند؟!
این پرسش بنیادین بشر در دوره پیشامدرن بود که افلاطون نیز با ارائه نظریه "حکم حکیم-فیلسوف- حاکم بر حکومت است" به این پرسش دامن زد.
من در آینده پیرامون نقش تخریبی افلاطون و به ویژه تاثیر منفی نظریه مثل او در عرصه سیاست سخن خواهم گفت و نشان خواهم داد که چگونه این نظریه به صورت مستقیم یا غیر مستقیم به باز تولید یا قوت گرفت حکومت های توتالیتار در جهان کمک کرده است.
این پرسش بنیادین گاه مساله حاکمیت را تحت عنوان فره ایزدی، حکومت الیت ها و ... تبیین می نمود.
پیش فرض این نگرش آن بود که عده ای در جهان زندگی می کنند که ذاتی مصلح و عقلی کامل برای حکومت کردن دارند و به دلیل نسبت خانوادگی با خدا یا خدایان، همواره موید به تائیدات الهی هستند.
با ودود بشر به دوران مدرنیته و زیر سوال رفتن بنیان های فکری و اعتقادی بشر، تغییری در آن پرسش بنیادین رخ داد.
بشر با فهم این مساله که هیچ تائید آسمانی وجود ندارد و هیچ کس بالذاته برای حکمرانی خلق نشده و هیچ بشری دارلی ذهن فهمنده کامل و فرا تاریخی نیست به پرسش بنیادین دیگری رسید.
انسان مدرن بجای پرسش پیشین چه کسی باید حکومت کند به پرسش بنیادین چگونه باید حکومت کرد دست یافت.
از این پرسش بنیادین احساس ضرورت جهت تدوین آئین نامه ای برای چگونگی حکومت نمودن و سازوکار حکمرانی پدیدار شد.
بشر برای خروج از نظم کهن و ورود به نظم جدبد انقلاب های بزرگی انجام داد که انقلاب مشروطه ما از جمله ی آنهاست.
آنچه در پی انقلاب مشروطه هدف قرار گرفته بود نه عزل سلطان و تخریب نهاد پادشاهی که انداختن زنگوله قانون به عنوان آئین نامه حکومت کردن بر گردن شاه بود.
مفهوم دقیق مشروطیت نیز همین مشروط بودن حکمرانی حاکم به قانون بود.
این تغییر ضرورت داشت تا با محدود کردن حاکم و اراده او منطقه ی آزادی برای مردم شکل بگیرد.
طبیعی است که باید حاکم پاهایش را جمع می کرد تا مردم هم بتوانند به قدرت وسعشان پای خود را دراز کنند.
پس نقش قانون در چنین جامعه ای که حاکم حق داشت هر گونه که دوست دارد حکومت کند و مردم فاقد هرگونه حقی در مواجه با حاکم و حکومت بودند محدود کردن حکومت و حمایت از توده هاست.
چنین قانونی اگر درست محقق شود توسط توده ها مورد حمایت قرار می گیرد.
اما پرسش اینجاست که چرا مردم ایران دارای روحیه قانون گریزی یا حتا قانون ستیزی دارند.
پاسخ این است که در ایران امروز قانون از رسالت نخستین خود عدول نموده و بیش از آنکه زنگوله ای بر گردن حاکم باشد زنگوله ای بر گردن خود آنهاست.
قانون به جای محدود کردن حاکم بیشتر مردم را در برابر حاکم محدود و ضعیف می کند.
قانون بیش از آنکه برآمده از اراده مردم و متناسب با منافع آنها باشد برآمده از اراده حاکم و حکومت و در تضاد با منافع توده هاست.
در چنین شرایطی مردم چرا باید از این قانون حمایت نموده و به آن تمکین کنند.
چنین قانونی برآمده از تفکرات پیشامدرن است که در قالبی نو رخ نموده است و تا چنین رویکرد باقی بماند درب به همان پاشنه خواهد چرخید.
قوانین برای ایجاد محدودیت برای مردم نیست بلکه رسالت اصلی آن محدود نمودن خواست و اراده حاکم و حکومت به خواست و اراده ملت در قالب قانون است.
اگر حکومت بخواهد هر روز با تصویب قانون هایی چون ممنوعیت استفاده از ماهواره، طرح صیانت فضای مجازی و ... محدوده ی مردم را محدود تر کند نمی تواند توقع قانون پذیری از آنان را داشته باشد.