ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۹ مطلب با موضوع «سوسیالیسم» ثبت شده است

 در برابر هر وضعیت موجودی، دو گروه وجود دارند. گروهی که طرفدار حفظ وضع موجود بوده و تداوم آنرا به مثابه تداوم منافع، خواستها، آرمانها و برنامه های خود می دانند. و مخالفان وضع موجود، که خود به دو گروه تقسیم می شوند: طرفداران تغییر سریع وضع موجود از طریق اعمال قدرت، خشونت و بسیج توده ها(گروه انقلابیون) و طرفداران رفرم اجتماعی یا اصلاحات، که می بایست آنرا پروسه یی طولانی مدت، اما در عین حال کم هزینه و کارآمد دانست.

هدف انقلاب و انقلابیون، کسب قدرت سیاسی در جامعه است. آنان، در واقع برآنند که راه هرگونه تغییر دلخواه در جامعه، از طریق کسب قدرت سیاسی ممکن بوده و انقلابیون می توانند با قرار گرفتن در حاکمیت، تغییرات مورد نظر خود را سریع تر و موثرتر در جامعه اعمال نمایند.

اما رفرمیست ها یا اصلاح طلبان، بنا به تجربیاتی که در پی انقلاب کمونیستی روسیه، انقلاب مشروطه، انقلاب اسلامی و صدها حرکت مشابه دیگر در جهان، آموخته اند که اگر تغییرات، در بستر جامعه شکل نگیرد و آرام آرام و بصورت پروسه یی زمانمند اعمال نگردد، پس از اندک زمانی، مناسبات غیر دموکراتیک یا غیر مطلوب آن جامعه، بار دیگر از زیر خاکسترها سر برآورده، باز تولید گشته و شرایط پیشین را به نحوی دیگر و در قالبی جدیدتر شکل می دهند.

دیر زمانی، انقلاب، راه اکثر نیروهای سیاسی در جهان بود و انقلابی گری به وجهه و پرستیژ تبدیل شده بود. اما هم اکنون، رفرم، مقبول ترین الگو و مدل تغییر در جامعه محسوب می شود. به طبع، نظریه هایی که خود را انقلابی می دانند و یا درست و نادرست تصور انقلابی گری در مورد آنها وجود دارد، در چنین شرایطی مجال عرضه اندام در جامعه را ندارند.

اندیشه ی چپ یکی از آن دست اندیشه هایی است، که به اشتباه، انگ انقلابی گری بر پیشانی اش خورده و به انقلابی گری متهم می باشد. بی شک اقدامات برخی از چپ ها در برهه یی خاص از زمان موجب شده که جهانیان چنین تصوری در مورد این بینش سیاسی - اجتماعی داشته باشند. حال آنکه انقلابی گری، در ذات اندیشه ی چپ وجود نداشته و امری عارضی برای چپ گرایی به حساب می آید.

متاسفانه کسانی که اندیشه ی چپ و سوسیال دموکراسی را تفکری انقلابی می دانند برای اثبات مدعای خود به شواهد تاریخی چون انقلاب روسیه و چین استناد می نمایند. حال آنکه سوال بنیادین ما در این نوشتار آنست که آیا به واقع، اندیشه ی چپ الزاما یک اندیشه ی انقلابی است؟

شاید برای بررسی و درک یک اندیشه، توجه به تاریخ و نوع حضور آن اندیشه در عرصه های مختلف تاریخی ضروری به نظر برسد. اما بدیهی است که حقیقت یک اندیشه، هرگز، آنگونه که باید، در جامعه تحقق نمی یابد، و همواره میان حقیقت و واقعیت یک فکر، تفاوت و شکاف دیده می شود. ازاینرو، بهترین راه برای قضاوت پیرامون یک تفکر، توجه به ذات و حقیقت آن است.

لذا با استناد به اندیشه های بنیانگذاران و نظریه پردازان تفکر چپ در جهان و آثار باقی مانده از آنان برآنیم تا به این نکته دست یابیم که آیا اندیشه ی چپ الزاما اندیشه یی انقلابی است یا خیر؟ از اینرو در ابتدای کار به سراغ انگلس می رویم.

انگلس از بزرگترین نظریه پردازان اندیشه چپ بوده و اگر نگوییم در این راه بالاتر از مارکس بوده پایین تر از او هم نبود. مانیفست یکی از مهمترین آثار کمونیستی، از تولیدات مشترک او و مارکس بود. انگلس در آثار میانسالی خود، به شدت از نظریه ی انقلاب سوسیالیستی حمایت می کرد اما در آثار دوره آخر عمر خود بر اندیشه ی انقلابی پشت نموده و بر اهمیت پیروزی از طریق انتخابات پافشاری نمود.

او در مقدمه یی که بر کتاب مبارزات طبقاتی در فرانسه ی کارل مارکس نوشته اشاره کرده است: " ... دیگر دوران سنگرهای خیابانی سپری شده است..." انگلس همچنین گفته بود: "کار ما انقلابیون بیشتر با روشهای قانونی پبش میرود تا با روشهای غیر قانونی".

پس از او نیز سیر میانه روی و پرهیز از حرکتهای انقلابی در میان مارکسیستها و اندیشمندان چپ گرای اروپایی ادامه یافت چنانکه برنشتاین، شاگرد انگلس، خود به بزرگترین مبلغ اندیشه ی اصلاح و رفرم اجتماعی در برابر ایده های انقلاب سوسیالیستی تبدیل شد.

به نظر برنشتاین، "دموکراتیزه شدن جامعه به صورت تدریجی و تکاملی، ضرورت رها سازی پرولتاریا به شیوه ی انقلابی را از میان می برد و آزادی طبقه ی کارگر از وضع پرولتری و رسیدن آن به وضع شهروندی را به ارمغان می آورد."

پس از او ژان ژورس که پیش از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در روسیه درگذشت به این نتیجه رسید که "نمی توان سوسیالیسم را بر اساس اعمال زور و قدرت و سرکوب برپا داشت."

از نظر او، "میان افول سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم، خط فاصل مشخص و بارزی وجود ندارد.سوسیالیسم، همانند سرمایه داری، در دوران تکوین خود، نه بطور ناگهانی بلکه تنها آهسته آهسته نفوذ می کند." به نظر ژورس، "انقلاب تدریجی سوسیالیستی اجتناب ناپذیر است، اما این خود از طریق فعالیت آزاد و کوشش گروههای اجتماعی محقق می گردد."

اما بزرگترین ناقد انقلابی گری در اندیشه سوسیالیستی کائوتسکی بود. هرچند او نقدهایی را بر اندیشه ی برنشتاین وارد ساخت، اما به شدت تحت تاثیر برخی از اندیشه های او از جمله رفرمیسم احتماعی بود.

برنامه ی ارفورت با رهبری او در حزب سوسیال دموکراسی آلمان به تصویب رسید. در این برنامه که مارکسیسم به عنوان ایدئولوژی رسمی این حزب معرفی شده بود، ذکری از انقلاب بعنوان وسیله ی رسیدن به اهداف سوسیالیسم به میان نشده بود.

کائوتسکی بر آن بود که:"وظیفه ی ما سازمان دادن به انقلاب نیست... بلکه بهره برداری از آن است."  همچنین او"همواره مدافع انجام اصلاحات در نظام موجود بود."

کائوتسکی همواره سعی داشت تا پرولتاریا را از دست زدن به اعمال شتاب زده پرهیز دهد. او مبارزه ی پرولتاریا بر علیه سرمایه داری را مبارزه یی دراز مدت و تدریجی می دانست که به صورت قیامی کوتاه مدت و ناگهانی ظاهر نخواهد شد.

او از همان آغاز در برابر بلشویک ها (سوسیالیستهای انقلابی)موضع گیری نمود و در عوض از منشویک ها (سوسیالیستهای رفورمیست)حمایت می کرد. این موضع گیری ها، کائوتسکی را در برابر لنین قرار داد. چنانکه نزاع او با لنین و دولت سوسیالیستی روسیه، منجر به انتشار سه کتاب "تروریسم و کمونیسم"، "از دموکراسی تا بردگی دولتی" و "بلشویسم در بن بست" از جانب کائوتسکی گردید.

 پلخانوف که به تعبیر کائوتسکی مغز فلسفی جنبش سوسیالیستی و از بنیانگذاران حزب سوسیال دموکراسی روسیه بود در منازعات داخلی حزب، ابتدا از لنین حمایت می نمود اما به مرور از او جدا شد و به نقد دیدگاههای انقلابی بلشویک ها پرداخت.

وی بیست و سه سال پیش از پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه اعلام نمود: "در صورتی که سوسیالیسم به زور ایجاد شود به نحوی اجتناب ناپذیر به نظام سیاسی ناخوشایندی مانند امپراطوری چین یا استبداد تزاری خواهد انجامید."

همچنین با مطالعه تاریخ کمونیزم متوجه خواهیم شد که در سالهای پایانی قرن هجده و سالهای آغازین سده ی نوزدهم میلادی مبارزه با جناح های انقلابی و افراطی سوسیالیست در میان چپ گرایان اروپا به یک ایده ی مشترک تبدیل شده بود. چنانکه مبارزه با جناح چپ در مقابل میانه روها در درون بین اللمل دوم، به عنوان مبارزه علیه آنارشیسم و خشونت طلبی عرضه می شد و در عوض از تشکیل احزاب سیاسی کارگری و مشارکت مسالمت آمیز در سیاست حمایت به عمل می آمد. همچنین در کنگره ی هزار و هشتصد و نود و شش لندن، برخی گروههای چپ و انارشیست اخراج شدند.

منبع:تاریخ اندیشه ی سیاسی در قرن بیستم – ج اول:اندیشه های مارکسیستی – تالیف دکتر حسین بشیریه نشر نی

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

مارکسیستهای انقلابی، نسل سوم مارکسیستها بودند و بیشتر در اوایل قرن بیستم، در جناح چپ حزب سوسیال دمکراسی آلمان حضور داشتند. همچنین، پیروزی انقلاب 1905 روسیه، تاثیر فراوانی روی این دسته از مارکسیستها گذاشت، چنانکه از آنها، به عنوان مارکسیستهای نسل انقلاب 1905 یاد می شود.

مارکسیستهای انقلابی، بیشتر در حوزه ی اطریش، روسیه، ورشو و شرق آلمان فعال بوده و به دو گروه عمده تقسیم می شدند: حوزه ی آلمان- لهستان که مشهور ترین اعضای آن، رزا لوکزامبورگ و لایبنخت بودند و حوزه ی وین یا مکتب اطریش، که اعضای آن عبارت بودند از: کارل رنر، رودلف هیلفرینگ، اتو بوئر و مارکس آدلر.

دکتر رزا لوکزامبورگ، به دلیل ارایه نظرات، نگارش کتاب هایی چند، شرکت در انقلاب 1918 آلمان و مرگش در جریان این انقلاب نافرجام، مهمترین چهره ی سوسیالیستهای انقلابی محسوب می شود. و طرفدار سوسیالیسمی انقلابی، سازش ناپذیر و مبتنی بر مبارزه طبقاتی با گرایش بین اللملی (اینترناسیونال) بود.

او در سال 1899، در جزوه یی بنام "رفرم اجتماعی یا انقلاب"، نظرات اصلاح طلبانه ی برنشتاین را نقد نموده و در سال1906، با انتشار جزوه ی "اعتصاب عمومی"، عموم کارگران را به اعتصاب و اقدام جمعی به عنوان شکل اولیه ی انقلاب فراخواند.

لوکزامبورگ، در سال 1910، با جناح میانه رو حزب سوسیال دموکراسی آلمان به رهبری کارل کائوتسکی اختلاف پیدا کرد. کارل کائوتسکی بر خلاف رزا لوکزامبورگ یک رفرمیست تمام عیار محسوب می شد. یکی از دلایل اختلاف لوکزامبورگ و کائوتسکی در حزب آن بود که، حزب سوسیال دموکراسی آلمان، در خلال جنگ جهانی اول، به اتخاذ مواضع ناسیونالیستی روی آورده و از دولت آلمان حمایت می نمود. چیزی که با برداشتهای اینترناسیونالیستی لوکزامبورگ و یارانش در تضاد بود.

 او در پی این اختلاف، حزب را ترک نمود و به گروه انقلابی اسپارتاکوس پیوست. همچنین اقدامات وی بر علیه جنگ، به زندانی شدنش انجامید و او در زندان کتابی تحت عنوان "بحران در سوسیال دموکراسی آلمان" منتشر نمود که در آن، عملکرد حزب و رهبران آنرا به شدت نقد نمود.

لوکزامبورگ، پس از آزادی از زندان، طی مقالاتی، از شوراهای کارگران و سربازان، به عنوان ارگان اصلی انقلاب سوسیالیستی زودرس دفاع کرد، و سرانجام در جریان انقلاب سوسیالیستی سال 1918 آلمان، پس از سرکوب قیام برلین، در ژانویه ی 1919، در حین انتقال به زندان، به دست سربازان کشته شد.

اندیشه های لوکزامبورگ و لنین، شباهتهای فراوانی به همدیگر داشتند، و اختلاف بسیار کمی را می توان در میان تفکرات این دو انقلابی چپ یافت.

لوکزامبورگ، بیش از هر چیز دیگر، به فوریت انقلاب سوسیالیستی اعتقاد داشت، و معیار او، در انتخاب اصول و نگرشهای دیگر، همین نکته بود. همچنین، او مارکسیسم را، به خدمت انقلاب فوری گرفته، و به همین منظور، در نظریه ی انقلاب مارکس، تغییراتی اساسی ایجاد نمود.

او، شکست سرمایه داری را محصول جبر تاریخ و فایق آمدن دوره یی از آن بر دوره یی دیگر و بحرانهای اقتصادی که از درون سرمایه داری نشات می گیرد نمی دید، بلکه آنرا نتیجه ی بحران سیاسی و خیزش عمومی طبقات استثمار شده می دانست.

لوکزامبورگ، به افزایش خودآگاهی طبقاتی و سازماندهی طبقه ی پرولتاریا، به عنوان مهمترین عامل اعتقاد داشت و عوامل دیگر را بسیار کم رنگ تر می دید. او همچنین برآن بود، که سوسیالیستهای کشورهای عقب مانده، نباید به بهانه ی عقب ماندگی، از فعالیت سیاسی دست بشویند.

وی، در باره نحوه ی عمل و برخورد با دولت سرمایه داری، معتقد بود که اعتصاب توده یی، ضرورت تام داشته و به جای شیوه های نفوذ پارلمانی، که توسط برنشتاین، کائوتسکی و ... پیشنهاد می شد، به عمل توده یی باور داشت.

او همچنین اعتقاد داشت که نمی توان نشسته و دست روی دست نهاد و منتظر ظهور وضع انقلابی ماند. این دیدگاه او، بر خلاف دیدگاه کائوتسکی بود، که انقلاب را امری جبری می دانست و به انتظار جهت رخ دادن طبیعی انقلاب باور داشته و انقلاب زودرس را، بطور کامل نفی می نمود.

لوکزامبورگ، سوسیالیسم را، تنها تمایل تاریخی به مبارزه  طبقاتی دانسته و از اینکه آنرا نوعی جامعه ی آرمانی و شاعرانه بداند، که پیشاپیش تصور شده باشد اباء داشت.

او هرگونه جزم اندیشی درباره ی ضرورت پایان و غایت تاریخ، و گذار خطی و اجتناب ناپذیر از سرمایه داری به سوسیالیسم را، از اساس مورد تردید قرار می داد و بر آن بود، که ویژگی اصلی انقلاب سوسیالیستی، در خصلت توده یی و حرکت از پایین آن می باشد.

در نگره ی لوکزامبورگ، انقلاب 1917 در روسیه، علیرغم حضور ظاهری شوراهای کارگری، تنها انقلابی بورژوازی بوده و جنبش سوسیالیستی، فقط به شکل توده یی می تواند تجلی یابد.

او، حتا از نظریه مارکس در باره ی انباشت سرمایه خرده گرفته و آنرا غیر قابل دفاع پنداشته و نظرات مارکس در این زمینه را مبتنی بر فرضیات غیر قابل دفاع می دانست.

امپریالیسم نیز در نگره ی او، روبنای سیاسی فرایند انباشت جهانی سرمایه بود. او امپریالیسم را، مبین تقلای شیوه ی تولید سرمایه داری، برای ادغام و سلطه بر شیوه های تولید غیر سرمایه داری می دانست. امپریالیسم در نگره ی لوکزامبورگ، به صورتی تعارض آمیز، شیوه یی برای تطویل عمر سرمایه داری و وسیله ی تسریع سرنگونی آن بود.

*خلاصه یی از کتاب: تاریخ اندیشه ی سیاسی در قرن بیستم- ج اول: اندیشه های مارکسیستی- تالیف دکتر حسین بشیریه- نشر نی

دریافت نسخه PDF

http://nasoot.blog.ir

Hassan.kazemzadeh@gmail.com

Kazemzadeh_hassan@yahoo.com

  • سید حسن کاظم زاده