زندگی
ابوحامد محمد بن محمد بن محمد غزالی، یکی از بزرگترین تئوریپردازان دینی در جهان اسلام بوده و از چنان شأن و منزلتی برخوردار میباشد که کمتر عالم دینی مسلمانی را میتوان با وی قیاس نمود.
در مورد او دیدگاههای مختلفی مطرح بوده چنانکه گروهی وی را در شمار اولیای صاحب کرامت دانسته و برایش کرامات و مکاشفاتِ مبالغهآمیز نقل کردهاند و برخی نیز برای انکار فضایل واقعی وی تا بدان حد از راه انصاف منحرف شدهاند که به ناروا مادی، زندیق و گمراهش شمردهاند.
غزالی در سال چهارصدوپنجاه هجری قمری، در طابرانِ طوس دیده به جهان گشود و در همان ایام کودکی از نعمت داشتن پدر محروم شد.
پدرش مردی پارسا بود که به مشایخ صوفیه علاقهای وافر داشت و برای گذران زندگی، به ریسمانفروشی میپرداخت. از اینرو خانوادهیِ وی به غزالی(ریسمان فروش) شهرت یافتند. زمانی که پدر در بستر مرگ افتاد، فرزندانش محمد و احمد را به مردی از هم مسلکان صوفی مشرب خود سپرد و تمامی اندوختهی خود را به وی داد تا برای تعلیم و تربیت آنان خرج نماید.
قیم محمد و احمد، بر حسب وصیت پدر به تعلیم و تربیت ایشان همت گمارد تا زمانی که ثروت باقی مانده از پدرشان پایان یافت و از اداره زندگی و تحصیل ایشان بازماند لذا به آن دو پیشنهاد کرد تا برای گذران زندگی و ادامه تحصیل به مدارس دینی رفته و علاوه بر ادامه تحصیلاتشان با شهریهای که این مدارس در اختیار طلاب خود قرار میداد به تأمین معاش مورد نیاز خود بپردازند این چنین بود که هر دو برادر از سیزده سالگی قدم در مدرسه گذاردند.
غزالی در ابتدای نوجوانی، در طوس به کلاسهای درس فقه استاد احمد بن محمد رادکانی شتافت و پس از اتمام دوره فقه به گنبد قابوس که در آن زمان از شهرهای علم و ادب محسوب میشد شتافت و از محضر امام ابونصر اسماعیلی کسب علم نمود و در طول سه سال، از جلسات درس این استاد یادداشت برداری کرد و سپس بطور موقت به طابران که زادگاهش بود بازگشت تا دروس استاد را مورد دقت نظر بیشتری قرار دهد.
این درنگ در وطن، سه سال طول کشید و او پس از این مدت به نیشابور رفت تا در نظامیه این شهر به سلک شاگردان امامالحرمین ابوالمعالی جوینی در آمد و به چنان جایگاه علمی دست یافت که استاد برای داشتن چنین شاگردی بارها به خود بالیده و فخر نمود.
در سال چهارصدوهفتادوهشت هجری قمری بود که امام الحرمین درگذشت و غزالی به پیشنهاد خواجه نظامالملک طوسی وزیر بزرگ و قدرتمند سلجوقیان، به لشگرگاه ملکشاه - پادشاه قدرتمند سلجوقیان- دعوت شد.
غزالی در آن زمان بیست و هشت ساله بود اما در مناظره با دانشمندان کهنسال، فقیهان کارآزموده و مخالفان عقیدتی پیروز میشد لذا چیزی نگذشت که نامش در سراسر جهان اسلام بعنوان دانشمندی نابغه بر سر زبانها افتاد.
خواجه نظامالملک طوسی به پاس خدمات علمیاش وی را به زینالدین و شرف الائمه ملقب نموده و دوبار او را بعنوان سفیر ملکشاه روانهیِ بغداد - مرکز خلافت عباسیان- کرد و بدینوسیله کارایی وی را آزموده و در سی و چهارسالگی وی را به مقام استادی در نظامیه بغداد منصوب نمود.
من اطمینان دارم که خواجه نظامالملک در پی آن بود که با اثبات کفایت این استاد جوان او را برای جانشینی خود در وزارت سلجوقیان مهیا سازد اما تقدیر به گونه ی دیگری رقم خورده بود.
محمد غزالی نخستین کسی است که در تاریخ اسلام به لقب حجتالاسلام ملقب شده و پس از دریافت حکم استادی دانشگاه-نظامیه- بغداد از دست خواجه نظامالملک طوسی، در سال چهارصدوهشتاد و چهار هجری قمری، با شکوه و جلال فراوان و وارد شهر بغداد شد.
مردم در استقبال از این استاد فرزانه، مقدمش را گرامی داشتند و حشمت و شوکتش در جهان اسلام به پایهای رسید که حتا در امیران، وزیران و پادشان نیز اثر گذاشته و آنان را به ادای احترام و فروتنی در برابر وی وا میداشت.
اما پس از اقبال عموم مردم و سلاطین به وی بود که امام دریافت، از این راه نمیتوان به آسایش و آرامش روحی و معنوی دست یافت.
لذا پس از تردیدهای فراوان و مستولی شدن شک بر کلیه مبانی عقیدتی و علمیاش، سرانجام دنبالهرو صوفیان وارسته و بینام و نشان شد و راه خود را از دنیاطلبان و رکابداران قدرت جدا نمود و بصورت گمنام و با لباسهایی مندرس که مانع از شناخته شدنش بودند به بهانهی زیارت کعبه از بغداد بیرون رفت و هرگز به آنجا باز نگشت و مدتها به سیر در آفاق و انفس پرداخت تا حقیقتی را که در جستجوی آن بود بیابد.
غزالی دو سالی را در حجاز، شام و فلسطین گذراند و در فلسطین بر تربت پاک حضرت ابراهیم علیه السلام شتافت و در آن مزار پاک، سه عهد با خدای خود بست که تا آخر عمر بر آن پایبند ماند چنانکه خود وی در این باره مینویسد: "...چون بر سر (تربت) خلیل - علیهالسلام- رسیدم در سنهی تسع و ثمانین و اربعمائه(چهار صد و هشتاد و نه هجری قمری) - و امروز قریب پانزده سال است- سه نذر کردم: یکی آنکه از هیچ سلطانی، هیچگونه مالی قبول نکنم، و دیگر آنکه به سلام هیچ سلطانی نروم. و سوم آنکه مناظره نکنم. اگر در این نذر نقص آورم، دل و وقت شوریده گردد."
در سال چهارصدونودونه هجری قمری بود که امام محمد غزالی، پس از دوازده سال عزلت و گوشهنشینی، جهت تدریس به نظامیهی نیشابور دعوت شد. خود وی در این باره چنین نوشته است:" نویسندهی این حرفها، - غزالیرا- تکلیف کردند ... که به نیشابور باید شد و به افاضت علم و نشر شریعت مشغول باید گشت که فترت و وهن به کار علم راه یافته است."
امام در نظامیهی نیشابور، با وضعیتی جدید مواجه شد. روحانیون حنفی مذهب که در دستگاه حکومتی سلطان سنجر، شوکت و قدرتی به هم زده بودند با فقهای مذهب فقهی مالکی متحد شده بودند تا شافعیان را که غزالی نیز به مذهب فقهی او وابستگی داشت از دستگاه حکومتی - که وی روزی آن را سخاوتمندانه به دیگران واگذاشته و ترکش گفته بود- و مدارس و دانشگاهها - که به اصرار پس از سالهای سال به تدریس در آنها دعوت شده بود- دور نمایند.
این روحانیون که با دیدن امام در نظامیه نیشابور، موقیت خود را در برابر توانمندیهای علمی امام در خطر یافته و بازارشان را در معرض کسادی میدیدند، شروع به شایعه پراکنی، حسدورزی و نسبت دادن مسایلی کذب به وی نمودند.
علمای قدرت طلبحنفی و مالکی، سنجر را در مورد غزالی تحت فشار قرار داده و وی را به دشمنی با نعمان ابوحنیفه مؤسس مذهب فقهی حنفیان متهم نمودند.
سنجر طی نامهای از امام بازخواست نمود و امام نیز در نامهای پاسخ سنجر را چنین داد: "...اما آنچه به علوم عقلی تعلق دارد: اگر کسی را بر آن اعتراض است عجب نیست، که در سخن من غریب و مشکل، که فهم هرکس بر بدان نرسد بسیار است. لکن من یکیام. آنچه در شرح، هر چه گفته باشم، با هر که در جهان است درست میکنم و از عهده بیرون میآیم، این سهل است. آما آنچه حکایت کردهاند که من در امام ابوحنیفه - رحمة الله علیه- طعن کرده ام، احتمال نتوانم کرد."
البته شایان ذکر است که غزالی از آن جهت که نظریهپردازی دینی بود، خردهگیری و انتقادهایی به طریقهی فقهی امام ابوحنیفه و برخی از رهبران این مذهب فقهی داشتهاست. اما اینکه وی را به استهزاء گرفته باشد، نه با مشی و طریقهی امام سازگار بوده و نه مدرکی برای این کار در دست است. این امر، بیشتر میتواند ساخته و پرداختهی حنفیان متعصب و قدرتطلبی باشد که از قوت گرفتن مجدد شافعیان در سیستم آموزشی و سیاسی سنجر هراسان بوده و موقعیت خود را با ورود امام به سیستم آموزشی نظامیهها متزلزل میدیدند از اینرو سعی داشتند با شایعهسازی در مورد شافعیان و از جمله محمد غزالی، به زعم خود، قدرت و اقتدار ایشان را در حکومت و جامعه محدود نمایند. اما غزالی نیز با ارسال نامهای که بخشهایی از آن را در بخش پیشین مطالعه نمودید و بیانگر درایت و در عین حال استواری در دیدگاهها حتا در گاه خطر و ضرر میباشد، شر این گروه را بازگرداند.
اما کار خاتمه نیافت و باز مدتی دیگر، حسد حاسدان در دل سنجر اثر نمود و شاه، وی را از طابران طوس که محل زندگی، تدریس، و عبادات وی بود به لشگرگاهش در تروغ - نزدیکیهای مشهد- فراخواند.
غزالی که متوجه خشم بیش از اندازهی سلطان سنجر- که پادشاهی نادان، متعصب و بی کفایت بود - شد از مشهد مقدس پبشتر نرفت و از آنجا در نامهای که به سنجر فرستاد از وی به خاطر عدم حضورش در تروغ اینگونه عذرخواهی نمود: "...این داعی... مدتی در بیتالمقدس و مکه مقام کرد، و بر سر مشهد ابراهیم- صلوات الله علیه - عهد کرد که نیز پیش هیچ سلطانی نرود و مال سلطان نگیرد و مناظره و تعصب نکند و دوازده سال بدین عهد وفا کرد و امیرالمؤمنین- منظور خلیفهی وقت عباسیان است- و همه سلطانان وی را معذور داشتند. اکنون شنیدم که از مجلس عالی اشارتی رفته است به خاطر آمدن. فرمان را به مشهد رضا آمدم و نگهداشت عهد(بر تربت) خلیل - علیهالسلام- را به لشگرگاه نیامدم. پس بر سر این مشهد (حرم امام علی بن موسی الرضا) میگویم: ای فرزند رسول، شفیع باش تا ایزد تعالی مَلِکِ (پادشاه) اسلام را در مملکت دنیا از درجهی پدران خویش بگذارند و در مملکت آخرت به درجهی سلیمان - علیهالسلام- برساند که هم مَلِک بُود و هم پیغامبر، و توفیقش ده تا حرمت عهد خلیل، ابراهیم- علیهالسلام- نگاه دارد و دل کسی را که روی از خلق بگرداند و به تو که خدایی- تعالی شأنه- (روی)آورده، بشولیده نکند. "
محمد غزالی، پس از رحلت شمس الاسلام کیا، فقیه عالیرتبهی فقه شافعی در جهان اسلام، و استاد صاحب کرسی نظامیهی بغداد، از جانب خلیفهی عباسی مأمور شد تا جانشین کیا در نظامیه بغداد شود اما وی به این بهانه که نمیتواند آن یکصدوپنجاه شاگردی که در خراسان از وی طلب علم میکنند را رها نموده و راهی بغداد شود، از خلیفهی عباسی عذرخواهی نموده و از رفتن به نظامیهی بغداد خودداری کرد.
محمد غزالی، در روز دوشنبه چهاردهم جمادی الآخر سال پانصدوپنج هجری قمری درگذشت و در بیرون روستای طابران، در نزدیکیهای طوسِ امروزی، پیکرش را به خاک سپردند.
یکی از نویسندگان معاصر وی، از قول برادرش احمد غزالی پیرامون نحوهی رحلت این استاد فرزانه چنین نوشته است "روز دوشنبه به هنگام صبح، برادرم وضو ساخت و نماز بگذارد، و گفت: کفن مرا بیاورید. آوردند. گرفت و بوسید و بر دیده نهاد و گفت: سمعاً و طاعتاً لِلْدُّخولِ عَلَی الْمَلِک (یعنی: شنیدم فرمان ورود به سرزمین پادشاهیات را و اطاعت نمودم از آن)، آنگاه پای خویش را در جهت قبله دراز کرد، و پیش از برآمدن خورشید راهی بهشت گرددید."
غزالی در مذهب، تابع آراء فقهی امام محمد شافعی-ره- بود. اما با این همه، نسبت به پیشوایان سایر مذاهب فقهی نیز خصومت و دشمنی ابراز نداشته و در کتب مختلف خود، شافعی، مالک، ابوحنیفه، سفیان ثوری -که طریقه فقهی وی به مرور زمان و شاید به دلیل عدم ارتباط با نظامهای فکری یا سیاسی رایج منسوخ شد- را بسیار ستوده اما این ستایشها، گواه آن نیست که او خود را از ایشان پایین تر می دانست و یا هر عقیده ای که از ایشان صادر شده باشد را کورکورانه پذیرفته و تسلیم آنان بوده است.
ادامه دارد...
- ۱۰ تیر ۹۴ ، ۱۴:۱۷