مرگ به مثابه فرصت
این روزها از همه جا بوی مرگ می آید و هر نسیمی که می وزد با خود خبر مرگ عزیزی را به همراه دارد. مرگ در هیبت یک تصادف، رشته های دوستی ده ساله ای را پاره پاره می کند. دوستی دیگر در سی و هشت سالگی سکته می کند و در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان افشار بستری می شود- دستانش را که بوسیدم اشکش جاری شد:"توقع آمدن هر کسی را داشتم جز تو..."- و دوستی دیگر داغدار عزیزترین موجود زندگانی اش می شود. مادرش، کسی که او را در جان و از جان پرورانده است.
این درست که من نیز در مواجهه با مرگ عزیزان به دسترس ترین مکانیزم مواجهه روانی پناه می برم و فقدان پدید آمده را، با هق هق گریه تسکین می دهم اما دیدن این همه مرگ، آن هم در زمانی کوتاه، مرا به اندیشیدن به پدیده مرگ وا داشته است.
در پی این اندیشیدن ها بود که دریافتم مرگ اتفاقی یکباره نیست، بلکه جریانی مداوم و رویدادی هزاران باره است و هر روز، بخشی از ما، در پی هر ثانیه ای که از کف می دهیم می میرد.
دیدن مرگ دیگران، دوستان و عزیزان این امکان را به ما می دهد تا کالای گرانمایه عمر را، زندگی را ارزان نفروشیم. و روزهای تجدید ناپذیر عمرمان را بیهوده تلف نکنیم و آن را به پای این و آن نریزیم. هَدَرَش ندهیم و تلفش نکنیم.
ما با مشاهده مرگ دیگران، از این فرصت برخوردار می شویم، تا زندگی را نه رودخانه ای همواره در جریان، که یک "فرصت" بدانیم. مواجهه با مرگ دیگران این امکان را به ما می دهد تا ارزش زمان را، که چون شتری رمیده، که لجام گسسته و می گریزد و همه ما را در زیر پای خود له می کند بدانیم. کاری کنیم و کارهای ناتمام خود را سرو سامانی دهیم.
اگر چنین نگاهی به مرگ داشته باشیم، هرگز به خود اجازه نخواهیم داد کسی را که دوستمان دارد در انتظار بگذاریم. دستی را که برای فشردن دستمان از جیب خارج شده پس بزنیم، اشتباه کنیم و ناجوانمردانه در مورد دیگران قضاوت کنیم. با چنین نگاهی است که هر ثانیه برای ما تولدی دوباره خواهد بود.
- ۹۴/۰۵/۱۳