عجز هرمنوتیک در فهم معنای متن- بخش دوم
بالانوشت:
این نوشته، متن پیاده شده ی سخنانی است که طی جلسات مختلف ارایه و پس از مدتی جمع آوری و به این شکل آماده شده است.
سید حسن کاظمزاده
تاریخِ هرمنوتیک و اندیشهیِ هِرمُنُوسییَنها
رامباخ و نهادهایِ هرمنوتیکیِ قدسی
گفتیم که پیدایشِ هرمنوتیکِ کلاسیک، به قرن هفده میلادی بازمیگردد و در سالِ 1723 میلادی، هرمنوتیکِ کلاسیک، با تألیف کتابی با عنوان "نهادهایِ هرمنوتیکیِ قدسی" گام به عرصهیِ وجود نهاد و این، آغاز راه بود.
"رامباخ" در این کتاب، بر "اصلِ انطباق" پافشاری کرد و مدعی شد، فهم بشری قابل انطباق با معنایِ مندرجِ در متن میباشد. و مراد وی از انطباق، انطباقِ تفسیرِ مخاطب، با معنایِ مندرج توسط مؤلف در متن بود.
در واقع هرمنوتیک با همین پیشفرض، که میتوان به معنای متن واصل شد پدید آمد. و در واقع رامباخ و دیگر هرمنوسینها بر آن بودند تا قواعدی را طراحی سازند که انطباق فهم و معنا را در عرصهیِ متن ممکن سازد.
یوهانس کلادینیوس و درآمدی به تفسیر صحیح از سخنها و کتابهای خردمندانه
بیست سال بعد یعنی در سال 1742"یوهانس کلادینیوس" در کتابِ "درآمدی به تفسیر صحیح از سخنها و کتابهای خردمندانه" کوشید تا توضیح دهد معنای هر اثری، همان است که مؤلفِ آن اثر در سر داشته و تلاش نموده تا آنرا در اثرِ خود بیان نماید و تفسیر، در حکم فعالیتی برای کشف این معنا است.
هرمنوتیک برای یوهانس مارتین کلادینیوس، ابزارِ کشفِ نیّتِ مؤلف از تألیفِ متن بوده است اما بزرگترین تحّول را "شِلایرماخِر" در هرمنوتیک بوجود آورد.
شلایرماخر، کانت هرمنوتیک
او را بدلیل آنکه توانست با کثرت تألیفات، مقالات و سخنرانیهایش در هرمنوتیک تحولی بنیادین ایجاد نماید "کانتِ هرمنوتیک" ملقب کرده اند.
فردریش ارنست دانیل شلایر ماخر، تلاش اصلی خود را معطوف به این نکته نمود که فقهاللغه و تفسیری را که تا آن زمان در حوزهیِ دین پژوهی مسیحی وجود داشت، به یک بحث عمومی تبدیل کند.
او با این کار سعی نمود تا از هرمنوتیکِ خاصِ متون دینی عبور، و به هرمنوتیکی عام و جهان شمولی دست یابد. این کار او انقلابی را در مباحث تفسیری ایجاد نمود. چرا که شلایرماخر تلاش نمود تا با عمومیت دادن به قواعد تفسیرِ متونِ مقدس آنها را ابزار فهمِ کلیهیِ متون قرار دهد.
"پل ریکور" در این باره گفته است: این کار شلایرماخر در حد کاری که کانت در فلسفه و برای فلسفه انجام داد، مهم، اساسی و قابل احترام است.
چرا که مانند کانت که بدنبال قواعدِ کلیِ اندیشه بود و تلاش میکرد تا بداند فهم بصورت کلی، به چه شکلی انجام می گیرد بدون آنکه روی فهمهای خاص انگشت بگذارد.
شلایرماخر در هرمنوتیکِ خود، دو نگرش را در یکجا جمع کرده بود از یک سو "روماتیکی" فکر میکرد و از سوی دیگر "انتقادی"(کانتی) میاندیشید.
به عبارت دیگر، شلایر ماخر، در طرح اندیشهیِ هرمنوتیکی خود، از دو مکتب بهرهبرده است: یکی اندیشهیِ انتقادیِ کانتی که در فضای آلمان آن روز، غلبه داشت و بر جنبههای عمومی فهم تأکید مینمود. و دیگری مکتبِ رومانتیسم که اثر ادبی را ناشی از ذهنِ خلاق و نبوغِ صاحب اثر و قائم بر آن دو میدانست و در تحلیلِ متن به ویژگیهای فردی مؤلف توجه داشت.
این اندیشهیِ جامع و نگرش دو سویه به مباحثِ هرمنوتیک، باعث شد که وی در مباحثِ تفسیری دو اصطلاحِ "تفسیرِ دستوری" و "تفسیر فنّی" را ابداع نماید.
شلایرماخر بر آن بود که اگر ما در تفسیر یک متن به خصوصیاتِ زبانی که در یک فرهنگ، مشترک است نظر کنیم، تفسیرِ دستوری انجام دادهایم. اما در تفسیرِ فنی به خصوصیات شاعر، نبوغ و ابداع او توجه میشود.
تفسیر دستوری که جنبهیِ عمومی فرهنگ و زبان را مورد توجه قرار میدهد، بیشتر با نگرشهای کانتی -که جنبهیِ عمومی فهم را مورد توجه قرار میدهد- سازگار است، اما تفسیر فنی یا روانشاختی، با مکتب رومانتیسم، همآهنگتر است.
شلایرماخر معتقد بود که هدف نهایی هرمنوتیک، تفسیر فنی است، زیرا مقصد اصلی تفسیر را رسیدن به ذهنیتِ خاص نویسنده میدانست. از اینرو به تفسیر فنی بیش از تفسیر دستوری اولویت میداد.
شلایرماخر، بر خلاف کلادنیوس و دیگرانی که معتقد بودند متن یک معنای نهایی دارد و آن همان مراد صاحب اثر و به تعبیر خودشان "نیت مؤلف" است، باور داشت که بسیاری از اوقات، مفسر از خودِ مؤلف فراتر رفته و مطلبی را در بارهیِ مؤلف کشف مینماید که خودِ مؤلف از آن آگاه نیست یا به آن توجه ندارد.
هرمنوتیکِ شلایرماخر بر این اساس بود که برای رسیدن به معنایِ نهاییِ متن، باید مجموعِ زندگیِ مؤّلف را فهمید و کشف نیت او در لحظهیِ خاصِ خلقِ اثر، یا دانستنِ زندگیاش، چندان اثری را در فهم معنای مندرج در متن نمیتواند داشته باشد.
ساموئل بُک، نقد در کنار تفسیر
گفتیم که شلایرماخر، دو نوع تفسیر را مطرح ساخت: تفسیر دستوری و تفسیر فنی. از منظر او تفسیر دستوری یک متن، به خصوصیات زبانی که در یک فرهنگ، مشترک است نظر میشود. اما در تفسیر فنی- روان شناختی، بر ویژگیهای فردیِ صاحب اثر تأکید میشود.
او در مباحث هرمنوتیکیِ خود، اولویت را به تفسیرِ فنی داد، اما شاگرد او ساموئل بُک که پس از شلایرماخر راه استاد را در پی گرفته بود از آن جهت که زبانشناسِ قابلی بود اولویت را به تفسیر دستوری داد.
او در کتاب خود"دانشنامه و روششناسی علوم زبانشناسی تاریخی" توضیح داد که تفسیر(هرمنوتیک)، میتواند یک معنای مطلق و اصلی برای متن پیدا کند و مفسر را به معنای نهایی متن برساند. اما در کنار تفسیر، عنصر دیگری به نام نقد را مطرح ساخت.
ساموئل بُک، عنصر نقد را از عنصر تفسیر جدا دانسته و مدعی شد، تفسیر، تلاش برای فهم معنای اصلی متن در رسیدن به معنایِ نهایی است در حالی که نقد رابطهی معنایی موضوع متن، با پدیدارهای دیگر را مورد بررسی قرار میدهد. به بیان روشنتر، او میگوید که اگر بخواهیم در یک متن بفهمیم که نویسنده چه مقصودی داشته و چه معنایی را برای انتقال به مخاطب در نظر گرفته است،کاری تفسیری انجام دادهایم. اما وقتی به روابطِ مطالبِ این متن و امور خارج از آن -مثل حوادث شخصی یا اجتماعی که در محیط زندگی خصوصی نویسنده یا مؤلف رخ داده است- میپردازیم به نقد متن پرداختهایم.
تفاوت کار شلایرماخر و بُک این بود که بک برای رسیدن به معنای نهایی متن و توفیق در تفسیر فنی، بیشتر نشانههای تاریخی را مورد توجه قرار میداد در حالی که شلایرماخر به شناخت مؤلف و فهم خصوصیات روحی و ذهنیت خاص او تکیه مینمود.
ساموئل بک با پرداختن به دلالتهای تاریخی و اهمیت دادن به نشانه و پدیدههای مرتبط با متن، روزنهای به تاریخینگری در هرمنوتیک گشود. کاری که پس از او توسط دیلتای پیگیری شده و ادامه یافت.