عجز هرمنوتیک در فهم معنای متن - بخش پنجم
بالانوشت:
این نوشته، متن پیاده شده ی سخنانی است که طی جلسات مختلف ارایه و پس از مدتی جمع آوری و به این شکل آماده شده است.
سید حسن کاظمزاده
گادامر، دیالوگی میان متن و مفسر
همانطور که گفتیم، هایدگر ساحت و گسترهی هرمنوتیک را، از روششناسی به وجودشناسی و انسانشناسی تغییر داد. او در هرمنوتیکِ فیلسوفانهی خود چنان غوطهور شد که دیگر فرصت نیافت از آن به ساحل معرفت شناسی و متدولوژی بازگردد و از ماحصل مطالعات خود برای طرح یک هرمنوتیک عملیاتی در فهم متون بهرهمند گردد.
اما پس از او گادامر تلاش کرد تا آموزههای فلسفی- هرمنوتیکی هایدگر را وارد عرصههای روششناختی و معرفتشناختی نماید و از انسان شناسی و وجود شناسیِ هایدگر به روششناسی و معرفتشناسی جدیدی در فهم متن دست یابد.
گادامر مانند هرمنوسین های دیگر، آلمانی است و در سال هزار و نهصد میلادی بدنیا آمده است. او تلاش نمود تا با استفاده از نگره ی هرمنوتیکِ عامِ هایدگر، بار دیگر پرسش دیلتای گونهای از علوم انسانی مطرح نماید و با توجه به دستیافتههای کلیتر و جدیدترِ هایدگر، به آن سوالی که از عصر دیلتای پیش روی هرمنوتیک مطرح گردیده بود پاسخ دهد.
گادامر بر آن بود که مانند هایدگر در حیطهی هستیشناسی، انسانشناسی و وجودشناسی در جا نزند و اندیشه های هایدگری را به سامان رسانده و در مجرای اصلی هرمنوتیک قرار دهد. لذا در سال هزار و نهصد و شصت، کتاب "حقیقت و روش" را به رشتهی تحریر درآورد و بدینوسیله به پایه گذار تمامی مباحث هرمنوتیکی معاصر تبدیل شد.
گادامر در کتاب خود پیرامون سه قلمرو بحث نموده که عبارتند از :
الف – زیبایی شناسی:
او در این بخش، بیشتر به دیدگاه و آراء هایدگر پیرامون شعر توجه نموده است.
ب – تاریخ:
در این بخش، اندیشههای تاریخگرایانهی دیلتای مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته شده است.
ج – زبان:
گادامر در این بخش، متنِ زبان و باطنِ آنرا، جدا از پوسته و ظاهر آن دانسته و اصالت را به باطنِ زبان میدهد.
لازم به یادآوری است که هایدگر نیز، در مورد زبان، دیدگاهی نزدیک به این نگره دارد و این بخش از اندیشههای هرمنوتیکیِ خود را با الهام از نظرات هایدگر پیرامون زبان ارایه نموده است.
محوریی بخش از مباحث مربوط به اندیشههای گادامر و هرمنوتیک خاص "موقعیت مکالمه" است. این عبارت یکی از اصلیترین و محوریترین بخشهای اندیشهیِ هرمنوتیکیِ گادامر میباشد و ضرورت آنرا در این میداند که پیش فرض همهیِ علومِانسانی و معنوی این است که ما بعنوان فهمنده از آنچه که میفهمیم تفاوت داریم و هیچگونه دیالوگ و گفتگویی میان مفسر و متن وجود ندارد و فاصلهای میان مفسر و متن هست که نمی گذارد میان آن دو در فهم، داد و ستد و مشارکتی شکل بگیرد.
این دیدگاه بر آن استوار است که هرگز بین سوژه و ابژه مشارکتِ در فهم وجود ندارد. و تنها سوژه است که فعال است و به فهم میپردازد و ابژه یا همان متن، غیر فعال میباشد. یعنی این گروه به وجود فاصلهی بین سوبژه و ابژه قایلند. اما دیدگاه گادامر برخلاف دیدگاه بالاست او، برآن است که مفسر بعنوان کسی که میخواهد متن را فهم کند، با موضوع مورد نظر میتواند نوعی مشارکت داشته باشیم و به تعبیر کاملتر در موقعیت مکالمه و گفتگو قرار بگیرد. از نظر او رابطهی میان خواننده و متن، فرایندی دوسویه است.
از نظر گادامر، این گفتگوی متن و مفسر بر دو پایهی اصلی استوار است: اول آنکه معتقد باشیم که متن، حرفی برای گفتن دارد و میتواند پاسخگوی پرسشهای مفسر باشد. دوم آنکه همه معانی و واقعیتها را در نزد متن و مولف ندانیم و بپذیریم که اطلاعاتی به همراه مفسر است که میتواند واقعیتهایی را که حتی مولف از آن بی خبر است کشف کند و پاسخ هایی را از متن بدست آورد. یعنی به عبارت دیگر بر پایه این دو باور، بعنوانِ مقدمه و پیشفرض است که میتوانیم به عنوان مفسر با متن به گفتگو بپردازیم و معنای آن را در یابیم.
منظور گادامر از مکالمه و دیالوگِ میانِ متن و مفسر اینست که یک رابطهی دو طرفه و بده بستانی میان متن و مفسر وجود داشته باشد و هرگز نباید از این مکالمهای که در اندیشهی گادامر مطرح است حمل به ظاهر نمود.
گادامر، پرسش را زیربنای شناخت و فهم دانسته و معتقد است که ابتدا باید پرسشی داشت و سپس بر اساس آن پرسش که بیانگر خواست و توقعات مفسر است متن را شناخت. و شناخت متن، منوط به نوع پرسش ما از آن میباشد و ما قادر به دریافت معنایی جدای از پرسشهایمان از متن نیستیم.
البته ممکن است که خاستگاه پرسش، خود ما باشیم و یا پرسش، در ارتباط با متن در ذهن ما پدید آمده باشد ولی خاستگاه پرسشهایمان هر چه که باشد، متن با پاسخ به این سوالات است که مورد شناسایی واقع میشود.
در نگره گادامر پرسشها که به نوعی چراغ راهنمای ذهن ما در فهم معنا از متن هستند بر دو گونهاند نوعی که ابتدا در ذهن ما پدید آمده و ما برای پاسخ گویی بدان به متن روی میآوریم و نوعی که ذهن با درگیری در متن به آن سوالات میرسد که به فهمش از متن جهت میدهد.
گادامر برآن است که فهمِ بدون دیالوگ و گفتگو نداریم و مکالمه و گفتگو لازمه فهم ما هستند. او سوال را زیربنا و لازمهیِ شکلگیری یک گفتگو میداند و معتقد است که چه سوالتمان برآمده از خودمان باشد و چه آنها را از سیر در متن کسب نموده باشیم این سوالات هستند که زیربنا و اساس مکالمه محسوب میشوند یعنی سوال و پاسخ با یک واسطه اساس و زیربنای فهم ما محسوب میشوند.
گادامر تا اینجا توضیح میدهد که این سوال با هر خاستگاهی که باشد دارای معنایی است و ما سوال عاری از معنا و فاقد آن نداریم. اما الزاما هرسوالی دارای یک معنای خاصی نیست و هر سوالی ممکن است حاوی چند معنا بوده و یا به چند شکل تفسیر شود از این رو ما باید ابتدا معنای محتمل هر پرسش را بدست آورده و پس از آن بر اساس تفسیر و معنایی که برای هر سوال در نظر میگیریم بدنبال پاسخ آن در متن باشیم.
از این رو گادامر برای درک صحیح معنای پرسش، که نقطهیِ آغازین فهم متن محسوب می شود منطق پرسش را مطرح نموده و در بیان معنای منطق پرسش میگوید: "اگر ما میخواهیم سوالی را پاسخ دهیم یا انتظار دریافت پاسخ سوالی را داریم نمیتوانیم آن سوال را جدای از زمینهیِ تاریخی و ارتباطاتی که با امور دیگر دارد در نظر بگیریم. بلکه باید آنرا در زمینهیِ تاریخیاش جست و جو کنیم و با امور دیگری که منشاء پیدایش آن شدهاند در نظر بگیریم.
گادامر فهم را وابسته به پرسش و توقعات ما از متن میداند و پرسش را امری عصری دانسته و برآن است که: وقتی شما پاسخی را در مییابید، در واقع متن را میشناسید و آنچه را که میفهمید و برداشت میکنید، فهمی امروزی و برداشتی متناسب با ذهنیت خاص شماست. این فهم محصول امروز است و درگذشته بدست نمیآمد، زیرا که اصولا این پرسش، پرسشی امروزی است و در نتیجه، پاسخ آن نیز پاسخی امروزی خواهد بود. و ما هرگز پاسخ بدون پرسش نداریم و نمیتوانیم از متن، مطلبی را دریافت کنیم، بی آن که از آن تقاضا و طلبی داشته باشیم.
در نگرهیِ گادامر هر اثر کلاسیکِ ادبی، در زمانهیِ خود پرسشهای خاص و در زمانهیِ ما پرسشهای دیگری را مطرح میسازند و یا در هر زمانهای متن موظف به پاسخ دادن به سوالهای همان زمان را دارد . به عبارت دیگر، هر اثر کلاسیکی در زمانهیِ خود باعث بروز سوالهای خاصی است و یا ملزم به پاسخگویی سوالهای آن زمان است و با گذشت زمان، هم خواننده با خواندن متن سوالاتی تازه برایش پیش میآید و هم متن ملزم به پاسخگویی به سوالاتی تازه و نویی خواهد بود.
در بخشهای پیشین گفتیم دیلتای معتقد است، که مفسر میتواند خود را جایگزین مؤلف نموده و با قرار دادن خود در موقعیت مولف به کشف نیت او و معنای مندرج در متن نایل آید، اما گادامر با این دیدگاه دیلتای موافق نبوده و معتقد است که ما بعنوان مفسر نمیتوانیم جایگاه خود را ترک نموده و وارد افق گذشتهای که مؤلف در آن زندگی میکرده شویم زیرا او مدعی است که ما هموار از حیث وجودی در موقعیت و افق خویش ریشه دوانیدهایم از این رو تفسیر و فهم متن توسط مفسر با توجه به افق مولف را نمیپذیرد و معتقد است که متن باید با توجه به افق مفسر تفسیر شود و راه دیگری برای فهم یک متن وجود ندارد.
همانطور که میبینیم گادامر در فهم متن به مفسر اهمیت میدهد و مولف را دارای کمترین نقش در فهم متن میداند. او شکل واقع گرایانهای به هرمنوتیک داده و مدعای بلند پروازانهیِ آن را فرو میگذارد چرا که به اعتقاد او مفسر نمیتواند درست مثل مولف بفهد و به نیت او دست یابد و حتا اگر خود را به افق معنایی مولف نزدیک سازد و در موقعیت او قرار گیرد باز این اوست که با دستمایههای امروزی، و ذهنیتِ شکلیافته در امروزش، به فهم متن میرسد. و ما هر قدر که در زمینهیِ زندگی و حال و هوایی که متون در آن قرار داشتهاند نزدیک شویم باز هم نمیتوانیم مانند او بیاندیشیم و بفهمیم چرا که عنصر و زمانهیِ ما عصر و زمانهای دیگر است و هر عصری افق زمانهیِ خاص خود را دارد.
او باور جزمی به وجود معنایی در متن را نفی نموده و معتقد است همانطور که به گفتهیِ هگل، تجربه زمانمند است معنا نیز زمانمند بوده و هرگونه معنایی برای متن، که با عصر و پرسشهای آن مطابقت کند درست میباشد و هیچ تفسیری نمیتواند قطعی، ابدی، ازلی باشد و ما به هیچ وجهی جزمیت در متن نداریم.
گادامر تفسیر را امری عصری میدانست و شاید دکتر عبدالکریم سروش نیز بر این اساس بوده معرفت دینی را معرفتی نسبی و عصری میداند.
او برآن است که هر شناختی در موقعیتی خاص، اعتبار دارد و ما افق و چشماندازِ مطلقی نداریم که بر اساس آن به شناخت و معرفتی مطلق از متن دست یابیم. از دیدگاه او، ما را از پیشداوریها فراری نیست و ما نه میتوانیم و نه باید از این پیشداوریها بگریزیم و اینها نه تنها در حکم موانع فهم ما نیستند بلکه ابزارهای فهم ما از متن نیز محسوب می شوند.