حاشیه هایی بر کتاب آینده سوسیالیسم - بخش نخست
بالانوشت:
این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "آینده سوسیالیسم"ترجمه ناصر زرافشان نوشته ام. و به همان شکل که یادداشت شده اند منتشر می شوند.
اندیشه ها، هر قدر هم که تابناک و بی نقص باشند، در شرایط غیر دموکراتیک، به فاجعه ای بدل خواهند شد. اندیشه باید در عرصه عمل قابلیت اجرایی داشته باشد. اندیشه ای که مشتی مفاهیم انتزاعی است و با عالمِ واقعا موجود، کاری ندارد و در موهومات سیر می کند زنجیری است بر دست و پای جامعه. زنجیری است بر ذهن و زبان انسان. همچنین، اندیشه، هر قدر که قابل اثبات باشد و تابناک و درخشان، باید در حیطه ی عمل چیزی از خود ارایه دهد. دموکراسی تنها راه تسلط، تکامل، بقاء و تداوم اندیشه هاست.
***
زیربنای دموکراسی، سوسیالیسم یا سرمایه داری نیست. زیربنای دموکراسی، برابری حقوقی است. از این روست که دموکراسی می تواند در حاکمیتی سوسیالیستی و یا سرمایه دار باشد و وجه انسانی و قابل تحمل تری بدان ها بدهد و یا در صورت فقدان آن، آنها را تا سر حد مسلخ و قربانگاه انسان و انسانیت به قهقرا برد.
***
سرمایه داری در مقیاسی جهانی حتا بر زندگی جوامع توسعه نیافته اثر گذاشته و آنها را با شرایط غیرعادلانه مواجه ساخته است.
***
حرکتهایی چون جنبش 99 درصد یاجنبش وال استریت طلیعه خودآگاهی طبقاتی در جوامع لیبرال سرمایه داری بوده است. این جنبش ها، به سوسیالیسم خواهد انجامید و سرمایه داری را گریزی از آن نیست.
***
آیا آنچه که در شوروی، کشورهای بلوک شرق تحقق یافت، تحقق یافتنی ترین قرائت از سوسیالیسم و کمونیسم در جهان بود؟
***
نکته اول برای بررسی سوسیالیسم واقعا موجود این است آیا شرایط برای حاکمیت سوسیالیسم مهیا بوده است؟ شرایط برآمده از شرکت روسیه در جنگ تا چه خد در قوت یافتن احزاب سوسیالیستی موثر بود و در حین حاکمیت سوسیالیسم چه اشتباهاتی رخ داده و سوسیالیسم روسی همانقدر که در ابتدا سوسیالیسم بوده سوسیالیسم باقی مانده؟ آیا سوسیالیسم روسی برآمده از شرایط انهدامی بورژوازی و سرمایه داری است؟
***
هر نوع حرکت پیشالیبرال سرمایه داری جامعه را دچار توتالیتاریسم می کند و لیبرال سرمایه داری معبر همه اندیشه های مدرن است.
***
اکنون بیش از دو دهه است که آنچه بنام سوسیالیسم در بیش از نیمی از جهان حاکمیت یافته بود از بین رفته است. با نابودی اتحاد جماهیری شوروی و اقمار آن در بلوک شرق سوالی مطرح است: آیا نابودی شوروی، به معنای نابودی سوسیالیسم و اندیشه های مارکسیستی است؟ آیا این ناکارآمدی سوسیالیسم بود که موجب نابودی شوروی شد یا ناکارآمدی شوروی بود که مارکسیسم را از ادبیات سیاسی جهان حذف نمود؟
***
مساله اینجاست گرچه اردوگاه کمونیزم در شوروی و بلوک شرق با شکست مواجه شد اما اندیشه کمونیستی با قرائت کاسترو گرچه با افت و خیزهایی فراوان که از سوی آمپریالیسم آمریکایی با غیبت شوروی بر این کشور تحمیل شد، بیست سال پس از تاریخی که جهان گمان انقضایش را داشت توانست به حضور خود ادامه دهد. ما نمی توانیم آن انهدام را مشاهده کنیم اما این تداوم را نادیده بگیریم.
***
همچنین حزب کمونیست چین از چنان قدرتی در جهان برخوردار است که خود به دولتی جهان خوار و رقیب آمپریالیسم سرمایه داری آمریکایی بدل شده و اقتصادش در حال بلعیدن اقتصاد همه ی کشور های جهان است.
***
اما از نظر من نه حاکمیت کوبا، با قرائت ارتودکس از مارکسیسم ارتباطی دارد و نه حاکمیت سرمایه دارای–کمونیستی حاکم بر چین را می توان دولتی کمونیستی فرض کرد. همچنان است انقلاب 1917 در روسیه و تحمل کمونیسم با سیاست های میلیتاریستی بر گرده بیش از نیمی از اروپا در فرایند جنگ جهانی دوم. و مگر در آموزه های مارکس جنگ های جهانی زمینه ساز انقلاب های کمونیستی هستند؟
***
اندیشه مارکسیسم درست یا غلط بر دو جهت استوار گشته است: انقلاب پرولتاریا به عنوان موتور محرکه و آتش زنه انقلاب کمونیستی در جهان و دوم اینکه کمونیسم اندیشه ای پسا سرمایه دارانه می باشد آن سان که در قالب ماتریالیسم دیالیکتیک تشریح شده است. اگر با این دو عنصر به قضاوت انقلاب های چپ گرایانه در جهان برویم متوجه خواهیم شد که این حرکتها فاقد اصالتی مارکسیستی بوده اند و صرفا از کمونیسم در راستای اهداف انقلابی خود(مثلا استقلال الجزایر از فرانسه) بهره گرفته اند و هدفشان پیاده سازی اصول کمونیسم نبود است.
***
لذا بر این اساس می توان مدعی بود که کمونیسم آنگونه که در آموزه های مارکس و انگلس تدوین شده است هرگز وجود خارجی نیافت تا کسی مدعی شکست و نابودی آن را داشته باشد آنچه که می توان به سوسیالیسم در ابعاد حقیقی آن منجر شود جنبش هایی چون وال استریت و 99 درصد است که طلیعه طرح دوباره عدالت به روایت مارکس را به عنوان اندیشه ای پسا سرمایه دارانه در جوامعی توسعه یافته است.
***
تولد ناقص سوسیالیسم و فروپاشی اش، بزرگترین فرصت را برای انبساط سرمایه داری فراهم آورد و سرمایه داری، بیشترین بهره را از این فروپاشی برای تثبیت موقعیت خود برد.
***
ما در غرب و جوامع سرمایه داری دیگر طبقه پرولتاریا نداریم. هرچه هست بورژوا است. یعنی کارگر هم در سایه رفاهی نابرابر اما نسبی تبدیل به طبقه متوسط شهر نشین شده است.
***
سرمایه داریِ واقعا موجود به هیچ وجه دغدغه آزادی بیان و مردم سالاری را ندارد. غرب تا امپراطوری رسانه ای خود را در جایی حاکم نکند و هژمونی غرب زدگی در جایی تسلط کامل نیابد به تحقق دموکراسی در آنجا رضایت نخواهد داد. اینجاست که دیگر دموکراسی برای آمپریالیسم امریکا خطری نخواهد اشت و منافع آن را تامین خواهد کرد.
ادامه دارد...
- ۹۴/۰۷/۲۷