چهار شعر قدیمی
شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۷، ۰۴:۵۰ ب.ظ
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت...
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب باش
شب را بکش، شراره برآور
برخیز
ای ستاره قطبی
امشب بیا و تا سحرِ تازه ای بتاب
امید باش
قلب مرا در شبی سیاه
برخیز
ای ستاره قطبی
رحمی کن و دوباره مرا غرقِ نور کن
شاید،
این آخرین شب است که میهمان هستی ام
شاید،
فردا دگر نباشم و تنها شوی، بتاب...
- ۹۷/۰۹/۱۷