سه شعر قدیمی
عزیز دلم،
این روزها
خیلی چیزها هستند که مرا یاد تو می اندازند
گرما
دریا
انگور
آه...
*********
دریا،
این آبی سترگ و فریبا
امواج پر خروش
در حال یک تکلم زیبا
با ساحلی به وسعت دنیا
باران،
این قطره های عاشق و شیدا
مشغول شستن رخ گل ها.
می ایستم به زیر چناری
مشغول می شوم به تماشا
بر شاخه های تازه ی افرا.
آرام میزنم قدمی من
در امتداد جاده، همین جا
می جویمت دوباره و تنها
در خنده های زینب و سارا.
اکنون،
در دیدگان من اثری نیست
از غصه های دیشب و فردا
اما،
خالی است جای خالی ات اینجا.
***************
... هنوز یادم هست
که روی پل را با هم قدم زدیم آن روز
و من همان جا بود
که دستهای قشنگ تو را گرفتم و گفتم:
-چقدر زیبایی
شبیه آن گل سرخی که گوشه ی باغ است
شبیه قطره ی باران،
شبیه شبنم صبح،
که روی صورت گل های باغ می رقصد.
و صورت تو گل انداخت، زیر لب گفتی:
-چه حرفها ی قشنگی،
چقدر حال تو خوب است،
و من چه خوشحالم،
که از لطافت این رودخانه لبریزی
- ۹۷/۰۹/۱۷