دو شعر آرشیوی
تویی آن واژه ی شفاف، که از آینه ها می آیی
دست در دست بهار.
می رسی تا نفس باغ کمی تازه شود
و چکاوک ها را
می سرایی از شوق
بر سر شاخه ی انگور که سر مست خداست.
آه ای باور سر سبز قناری
باغ لبخند تو را می فهمد
کوه مشتاق قدم های تو و باران است
و چمن زار هوایت را دارد.
کاش می دانستی
که چه احساس قشنگی دارند
شاپرک ها در باد
و چه دیدن دارد
چشم وا کردن گل ها در باغ...
*******************
ماه فروردین است
و درختان بیدارند
برف ها آب شده
کوه سر سبزترین منظره ی آبادی است
نفس باد گلاب انگیز است
و چه دیدن دارد
چشم وا کردن گل ها در باغ.
گاه باران می بارد
تا زمین بار دگر تازه شود.
جویباری که در این نزدیکی هاست
باز هم پر آب است
و اگر دانه ی گندم خوب است
همه از لطف خداست
بذر ها منتظرند
تا کشاورز بکارد آنها را در خاک
گوش کن
باد خوشحال ترین زمزمه ها را دارد
و کبوتر ها در پروازند
دشت لبریز شقایق هایی است
که خدا را می فهمند
- ۹۷/۰۹/۱۷