کوتاه نوشته ای در باب نیچه
زندگی در سایه سار فلسفه
من نیچه را می خوانم و از خواندنش لذت می برم. اما زیاد روی آن حساب نمی کنم. بخواهیم یا نخواهیم، بیماری نیچه از اعتبار فلسفه ی او می کاهد.
او یگانه فیلسوف هستی نیست. پیش از او فیلسوفانی بوده و پس از او نیز فیلسوفانی بوده و خواهند بود.
به باور من، فلسفه باید گشایشی بسوی امکان های زیستن باشد.
چیزی خارج از زیستن و مستقل از آن ارزشمند نیست. زیستن عالی ترین امکان معنامندی در هستی است.
ما برای ارزش گذاری و حتا پذیرش مرگ هم ابتدا باید به زندگی بله بگوئیم.
این چون و چرایی که در هستی طنین افکن شده، محصول همین بودن شانسی و نیم بند ما است.
پس زندگی مقدم به هر پرسش و پاسخ و تعبیر و معنایی است و اگر زندگی نباشد هیچ پرسش و پاسخ و چون و چرایی محقق نخواهد شد.
هر معنایی بر زیست انسانی ما بنا شده است. نمی توان بر شاخه نشست و بن برید. هیچ معنایی نمی تواند بر خاستگاه خود -زیستن- حمله ور شود.
بدون زندگی چیزی برای پرسیدن و پاسخ دادن وجود ندارد و زندگی شرطی اساسی برای خلق معنا است. -پیش از این گفته بودم که معنایی برای کشف وجود ندارد، ما معناها را انتزاع و اختراع می کنیم-
برای هر گونه فلسفه ورزی و ارزش گذاری ابتدا ناچاریم به زندگی بله بگوئیم.
فلسفه ای که درصدد زندگی زدایی از هستی است هر چه می خواهد باشد چرا که دیگر فلسفه نیست.
هیچ چیز خارج از چارچوب زیستن معنایی ندارد. اگر این زیستن وجود نداشت هستی هم بود و نبودش فرقی نداشت.
زیستن، علاوه بر زیستن یک کشف مدام است. هر چیزی در این هستی، در ارتباط با زیستن پدیدار می شود، و معنایی را می پذیرد.
همه چیز در برابر زیستن، امری منفعل است و زیستن به خودی خود امری فعال است.
آنچه بر خلاف زیستن باشد، کفر-cover- است. و کفر -cover- پوشش است. و پوشش یعنی پنهان کردن...نادیده انگاشتن تکذیب کردن، نه گفتن.