فقه، فقیه و تفقّه در اندیشهی امام محمدغزالی - بخش دوم
مذهب و تالیفات
غزالی در مذهب، تابع آراء فقهی امام محمد شافعی بود. اما با این همه، نسبت به پیشوایان سایر مذاهب فقهی نیز خصومت و دشمنی ابراز نداشته و در کتب مختلف خود، شافعی، مالک، ابوحنیفه، سفیان ثوری -که طریقه فقهی وی به مرور زمان و شاید به دلیل عدم ارتباط با نظامهای فکری یا سیاسی منسوخ شد- را بسیار ستوده اما این ستایشها، گواه آن نیست که او خود را از ایشان پایین تر می دانست و یا هر عقیده ای که از ایشان صادر شده باشد را کورکورانه پذیرفته و تسلیم آنان بوده است.
اما برخی علمای شیعه، پیرامون مذهب وی نظری دیگر دارند. از شیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب ارزشمند الذریعه الی تصانیف الشیعه - که در آن کتابهایی که توسط شیعیان به رشتهی تحریر درآمده فهرست شده است- نقل شده است که می گفت: " این گونه سرکشی و استقلال طلبی که در آثار برخی از دانشوران با ذوق و لطیف اندیشهی مسلمان جلوهگر شده بیشتر از آگاهی و تمایل درونی ایشان به مذهب اثناعشری- دوازده امامی- مایه می گیرد. "
همچنین ملا محسن فیض کاشانی نیز در مقدمه المحجة البیضاء که بازنویسی کتاب - احیاء علومالدین میباشد - می نویسد: "غزالی به هنگام نگارش احیاءعلومالدین از پیروان مذهب عامه - اهل تسنن- بود، ولی در پایان عمر به لطف خدا این سعادت نصیبش شد که شیعه شود."
اگر این دو سخن از علمای شیعه را در کنار ارادت غزالی به حضرت امام رضا(ع) قرار دهیم، بخوبی در می یابیم که امام -ره- از نوعی تمایل به تشیع برخوردار بوده که بیانگر روحیه آزاداندیشی وی میباشد و همین روحیهی آزاداندیشی و حقیقت جویی ممکن است در پایان عمر به استبصارش - شیعه شدن- انجامیده باشد.
مناظرهی او با استاد اسعد مهنه، نشانگر این است که او تا چه حدی فرد آزاد اندیشی بوده است چنانکه استاد اسعد از وی پرسید: تو مذهب ابوحنیفه داری یا شافعی؟ و غزالی در پاسخ گفت: "من در عقلیات مذهب برهان دارم و در شرعیات مذهب قرآن. نه ابوحنیفه بر من خطی دارد و نه شافعی بر من براتی." و این سخن دلالت بر آن دارد که روح آزاداندیشی وی همواره مانع از آن بوده که خود را در قالب این مذهب و یا آن مذهب محدود و یا محصور نماید.
دکتر عبدالرحمان بدوی، اسین پلاسیون، مونت گمری وات، موریس بویژ، گشه، مک دونالد و گلدزیهر از جمله شرق شناسانی هستند که تحقیقاتی را پیرامون زندگی و آثار امام محمد غزالی انجام داده اند. اما نخستین شرق شناسی که در کتابش، زیر عنوان ترتیب تاریخی تالیفات غزالی سخن گفته لویی ماسینیون - استادی که دکتر علی شریعتی از وی به بزرگی یاد می کرد و کتابهای سترگی چون سلمان پاک و حلاج را به رشته ی تحریر درآورده - است که این طبقات به ترتیب زیر می باشد:
مرحله ی اول: که از سال چهارصدوهشتادوچهار آغاز و تا سال چهارصدوهفتادوهشت ادامه داشت. و دوره یی را در بر می گیرد که امام در نظامیه ی نیشابور و گرگان تحصیل نموده و به استادی نظامیه ی بغداد رسید و در دستگاه حکومتی عباسیان و سلجوقیان عالی ترین مقامات را کسب نمود.
وی در این مرحله کتاب الوجیز را در علم فقه به رشته ی تحریر درآورد. این کتاب در نگره ی اهل فقه و فقاهت شاهکار فقهی امام محسوب می شود و امام فخر رازی که از اعاظم مشایخ اهل سنت محسوب می شود شرحی گرانسنگ بر این کتاب نوشته است.
مرحله ی دوم: که تا سال چهارصدوهشتادوهشت ادامه داشت و در این مدت کتاب های مقاصد الفلاسفه، تهافت الفلاسفه، الاقتصاد فی الاعتقاد، فضایح الباطنیه نگاشته شد.
امام در این مرحله از دوران حیات با دو گروه فلاسفه و باطنیان درافتاد و به نقد ایشان و رد عقایدشان پرداخت. البته هدف وی در این کار، مبارزه با عقلانیت نبود بلکه هدف وی برخورد با اندیشه های باطلی بود که به ظاهر، عقلانی بوده و تنها پوستینی از عقلانیت بر تن نموده بود و در باطن تکرار طوطی وار اندیشه های یونانی بوده است.
فلاسفه در آن زمان از فلسفه بعنوان ابزار فهم حقایق الهیه استفاده می کردند اما امام که همچون کانت فلسفه و عقل بو الفضول بشری را در درک آن مائده های آسمانی ناتوان و ناقابل و شهود و تصوف را تنها ابزار بشری در راه وصول به آن حقایق می دانست از این جهت که ناتوانی فلسفه به ایمان خلق آسیب وارد می سازد با اندیشه های فلسفی دوران خود درگیر شد.
مرحله سوم: این دوره تا سال چهارصدونودوپنج ادامه یافت و امام در این مرحله کتابهای المستصفی در علم اصول، کیمیای سعادت، منهاج العابدین الی جنه رب العالمین را نوشت.
آثار غزالی در این مرحله به تصوف و عرفان نزدیک تر شده و با قرائت رایج از دین در دوره ی خودش فاصله می گیرد از این رو طعن ها و تهمت ها به وی شروع شده و بارها در ادامه زندگی با خطر مواجه می شود.
هدف وی در این دوره اصلاح دین و علوم بر آمده از آن بوده و کتاب سترگ احیاء علوم الدین که بزرگترین، مهمترین و شورانگیزترین اثر از آثار غزالی نیز در این دوره تالیف شده است.
دوره چهارم: که تا سال پانصدوپنج و تا زمان وفات غزالی ادامه داشت. وی در این دوره، پرکارترین دوره حیات خود را گذراند و آثار به جای مانده از وی در این دوره به شدت صوفیانه، عرفانی و اخلاقی بوده و نشان از پختگی شخصیت او داشت.
او در این مرحه در روستای خود مدرسه و خانقاهی را برای تعلیم و تزکیه جوانان تاسیس نمود.
کتابهای بی شماری نیز در این دوره توسط غزالی تالیف شد که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره نمود: معیار العلم، محک النظر، المقصد السنی فی شرح اسماء الحسنی، الأجوبه المسکته، میزان العمل، جواهر القرآن، المنقذ من الظلال - که شرح زندگی و ماجرای نجاتش از شک و تردید و روی آوردنش به تصوف و عرفان است-،الجام العوام و...
برخی از صاحب نظران، پیرامون کتابهای تالیف شده توسط غزالی آنقدر غلو نموده اند که تعداد آنها را تا شش برابر رقمی دانسته اند که خود وی دو سال قبل از وفاتش عنوان نموده است.
این مساله می تواند ناشی از دو چیز باشد اول غلو از روی علاقمندی به امام و بالا بردن شان و رتبه وی در نگاه دیگران از طرق انتساب کتب مختلف بی نام و نشان به وی و دیگر اینکه بدلیل کثرت آثار باقی مانده در شرح و تفسیر و استقبال از آثار وی، عده ای به اشتباه همگی آن آثار را از امام می دانستند.
به هر حال کتب باقی مانده از امام باید کمی بیش از هفتاد عنوان باشد چرا که وی دو سال قبل از وفاتش؛ در نامه ای که به دفاع از خود به سلطان سنجر نوشت این گونه به تعداد آثار خود اشاره نمود:
"این داعی، پنجاه و سه سال عمر بگذاشت. چهل سال در دریای علوم دین غواصی کرد تا به جایی رسید که سخن وی از اندازه ی فهم بیشتر اهل روزگار درگذشت. بیست سال در ایام سلطان شهید (ملکشاه سلجوقی) روزگار گذاشت و از وی به اصفهان و بغداد اقبالها دید، و چندین بار میان سلطان و امیر المومنین رسول بود در کارهای بزرگ. و در علوم نزدیک به هفتاد کتاب کرد."
عالی ترین اثر بر جای مانده از حجت الاسلام، کتاب عظیم احیاء علوم الدین می باشد. این کتاب در دوران سوم زندگی وی تالیف شده و غزالی در این دوره پس از فایق آمدن بر شک و تردید و رسیدن به ساحل یقین و شکل گرفتن شخصیت و هویتش، دست به تالیف این کتاب ارزشمند زده است.
هدف امام از تالیف کتاب سترگ احیاء علوم الدین اصلاح در وضع موجود مسلمانان بویژه ایجاد تغییرات اساسی در نگاه آنان به علوم دین می باشد.
چرا که غزالی نگاه مسلمانان به علوم دین و اولویتهای جامعه ی مسلمانان در گرایش به هرکدام از این علوم را نمی پسندید و درصدد بود تا با تالیف چنین کتابی، علوم اصیل دین را از علومی که خود را به دین منتسب ساخته جدا نماید و اولویت هر یک از علوم اسلامی را مناسب با حقیقت دین و گوهره ی آن مشخص نماید.
دکتر عبدالکریم سروش پیرامون اینکه چرا غزالی، احیاء علوم الدین را تالیف نمود چنین می نویسد: "غزالی احیاء علوم الدین را به این سبب نوشت که می دید از وارثان راستین پیامبر کسی نمانده است و بر اکثر عالمان دین ، شیطان غلبه کرده و این شیطان زده گان، چنان به مردم وانموده اندکه گویی علم چیزی نیست جز فتاوای قضایی و جدل و مناظره برای کوفتن خصم و سخنان زیور شده و میان تهی واعظان برای صید دل عوام. اما علمی که صالحان سلف بدان می پرداختند و خداوند آن را فقه و حکمت و علم و ضیاء و نور و هدایت و رشد خوانده پاک متروک و مهجور افتاده است. در واقع غزالی نگران آن بود که از علوم دین جز ظاهری باقی نمانده است و در میان علوم آنچه که به کار تفاخر و و امر دنیای مردم می آید در اولویت قرار گرفته و فقه دنیایی عرصه را بر فقه اخروی، که اصل و اساس دین و جوهره ی آن و اولی ترین علم در میان دیگر علوم می باشد تنگ نموده و علوم دینی به علم عرضه ی فتاوای فقهی و علم جدل و مناظره و فن خطابه محدود شده و شکل عوام زده و ظاهرگرایانه ای به خود گرفته است."
در نگره ی محمد غزالی، نوع نگاه مسلمانان به علوم دینی و قرائت ایشان از آن علوم، نگاه و قرائتی ناقص بوده و وضعیت نامطلوبی که دین را در آن عصر دچار نموده بود را به شدت با تلقی مسلمانان پیرامون علوم دینی در ارتباط می دانست.
وی کتاب احیاء علوم الدین را در چهار بخش اصلی یا چهار مجلد با عناوین عبادات، عادات، مهلکات و منجیات تالیف نمود و هر بخش را در ده باب یا موضوع فرعی تر بسط داد.
یکی از ویژگی های برجسته ی کتاب که آنرا از دیگر آثار غزالی جدا می نماید نوع نگاه عریان و انتقادهای بی پرده ی وی نسبت به فقه، فقیهان، و نوع تفقه ایشان می باشد.
نظر به جایگاهی که فقه در آن دوران و اهمیتی که در نظام اسلامی حاکم بر بلاد داشته، می توان حدس زد که غزالی دارای چه درجه ای از جرات و شهامت بوده که فقه و فقیهان را تا این حد به چالش کشانده است.
این اصلاح طلبی غزالی در طول دوران زندگی اش، بویژه در دوران سلطان سنجر که – بدلیل نادانی اش – فقها بر وی تسلط بیشتری یافته بودند بارها او را با مخاطرات فراوانی مواجه ساخته است.
سخنان امام در دوره خود ، پیرامون فقه و فقها، سخنانی نادر، تازه و بی سابقه بود و اگر هم درگذشته کنایاتی از این دست در مورد فقه و فقهیان بیان شده باشد حداقل از زبان یک فقیه عالی رتبه چون امام محمد غزالی که کتب مختلفی را پیرامون فقه و اصول آن تالیف نموده، تازگی داشت.
بطور قطع می توان ادعا نمود که اگر نبود جایگاه ویژه امام در عرصه فقه و دیگر علوم دینی و آن سابقه ی سیاسی و اداری در نظام حکومتی زمان خود و آن آثار و تالیفات گوناگون در عرصه ی دین چه بسا به خاطر دیدگاهش بدیعش پیرامون فقه تکفیر شده و خونش مباح شمرده می شد.
امام به فراست دریافته بود که رنج های جهان اسلام ار آنجا نشات یافته که به دلیل دنیازدگی و ظاهرگرایی علما و افراط و تفریط ایشان، کفه های ترازوی علوم دین به سود آن علومی که با دنیای خلق و حکومت ظاهری سرو کار دارند سنگین تر شده است. لذا به قصد بازگرداندن این تعادلِ فراموش شده، این گونه به فقه که عرصه را بر دیگر دانشهای اسلامی تنگ نموده بود فشار آورده است.
دکتر عبدالکریم سروش در کتاب قصه ی ارباب معرفت در این باره می نویسد: "غزالی با تالیف کتاب احیاء علوم الدین توانست...داد باطن شریعت را از ظاهر آن بستاند و علم سلوک باطن و تفقه احوال دل را از ستم فقه و کلام و فروع بی فایده، به سیر در اطوار قلب و کشف مکاید شیطان و ستردن رزایل و تطهیر باطن و علم طریق آخرت فراخواند."
در واقع غزالی در زمان نگارش این کتاب، در کسوت تصوف درآمده بود لذا فقه را علم ظاهر می دید و از اینرو به نقد آن می پرداخت. او فقه را بدین گونه تحقیر می نمود که فقه علمی دنیوی است که با تعطیلی خصومتِ خصومت پیشگان در دنیا بازار فقیهان و فقه ظاهر پرستانه ی ایشان کساد خواهد شد.
هرچند امام ریشه فقه را حکمت بالغه ی الهی می داند اما تحلیل جالبی پیرامون آن دارد که از کاریزمای این علم در میان عوام و خواص می کاهد و آنرا در ردیف علوم درجه دوم قرار می دهد.
ادامه دارد...