دین و روشنفکری(سه نوشتار و نه مکاتبه) - بخش دوم
شیما نوروزی، احمد طالبی و سید حسن کاظم زاده
بالانوشت:
در تابستان سال 1387 و در پی انتشار مقاله ای از شیما نوروزی و پاسخ من به او در قالب مقاله ای دیگر، مناظره ای مکتوب میان من، او و دوست دیگرمان احمد طالبی درگرفت که توجه بسیاری را در فضای مجازی به خود جلب نمود. اینک پس از هفت سال، گزارشی کامل از مطالبی که در این مناظره های مکتوب ارایه شد تقدیم می گردد.
فلسفه زندگی من...+ چند توضیح
شیما نوروزی
چند روز پیش٬ مست از رابطه با دوستی٬ فلسفه ی زندگی ام را در این سه جمله خلاصه نمودم...
همه چیز آشغال است
همه ی انسان ها احمقند
من به زودی می میرم. ...
و چهارم: زمان حرف احمقانه ای است!!!
ناراحتم از این که او را رنجاندم. جایی برای هیچ چیز نمانده بود و ما باید حرفهایمان را محکم می زدیم. حقیقتش را بخواهید هرچه می کشم از دست این "پال مال" لعنتی است...
پ.ن۱. چند تن از دوستان پیشنهاد هایی من باب مطالعه و جورکردن گعده های اینترنتی دادند که خیلی استقبال می کنم. از همینجا برای افزایش معلوماتم دستهایم را به سوی همه ی آنها که دانشی دارند دراز می کنم.
پ.ن ۲. من انسان احمقی هستم. ببخشید که برخی اوقات اینگونه از خود بیخود می شوم. لطف کنید و زیاد حرفهای مرا به دل نگیرید.
پ.ن۳. دوستی راجع به حجاب پرسیده بود و کمی هم فحش به این و آن داده بود و از جمله اسلام. حقیقت را بخواهید برخی از مطالبی که در این حواشی می نویسم برای این مجله و آن خبرنامه ی داخلی است که مجبورم استانداردهای آنها را هم مورد تایید و تاکید قرار دهم. من اهل دست بردن در هیچ چیز نیستم حتا در نوشته های خودم. نوشتن یک بار است و درج در اینجا و آنجا هم یکبار این است که بر من ببخشید. ضمن آنکه زیاد هم دین را در همه چیز دخیل نمی کنم. بنابراین انسان مسلمانی هستم. لیکن به همان اندازه که مسلمانم و نه بیشتر!!! مومن آنگونه که خدا برای مومنینش در قرآن وعده داده نیستم. به قول سید حسن کاظم زاده من یک لیبرال دموکرات مسلمانم(اوهم به نقل از یک اندیشمند!(
پ.ن۴. می خواهم راجع به یک موضوع جنجالی بنویسم. این که می بینید گاهی اوقات وقایع عادی زندگی ام را درج می کنم از این روست. پس، اندکی صبر کنید تا همه چیز روشن شود. من از آوانگارد بازی خیلی لذت می برم. نه این که خودم عرضه اش را داشته باشم. اما وقتی می بینم کسی ادایش را هم در می آورد لذت می برم. به آقای غالبی هم رجوع کنید!!!!
و من برای او نوشتم:
آیا زمان آن فرا نرسیده است که پوستین پاره کنید
سلام. من هرگز خود را لیبرال ندانسته ام و من تنها در مقطعی خود را سوسیال دموکراتِ...می دانستم از آن عبارت امروز تنها سوسیال دموکراتش باقی است و...بودنش بر باد رفته است.
در ضمن درک تان می کنم شما هم مانند بسیاری از دوستان روشنفکر دینی تان تنها در ظاهر مسلمانید و در شعار ولی تا کی می توانید این وضع را تحمل کنید. آیا زمان آن فرا نرسیده است که پوستین پاره کنید.
و او برایم نوشت:
و این منم، به چهار میخ آزادی آویخته
دوست عزیزم (البته اگر لیاقت دوستی تان را داشته باشم) کاظم زاده گرامی، ما پوستین مان سالهاست که دریده و پرده پاره کرده ایم که دیگر از این قماش نیستیم که بخواهیم نان دین بخوریم و دکان عرق فروشی باز کنیم! هم عرق شرم بر چهره مان نشسته و هم عرق نخورده مست مستیم. روشنفکر دینی هم نیستیم. ما فقط انسان هایی هستیم که می خواهیم خودمان باشیم. جدای از همه ی آن چیزهایی که شبانه روز در همه جا و به وسیله همه کس به ما بسته می شود.
بله، شاید از مسلمانی فقط اسمش را برده ایم. از پاکدامنی فقط بدنامی اش را و از افتخار فقط عرق شرمش را! اما جان من یک بار به من نگاه کن. دلت برای که می سوزد؟ برای خودت؟ یا برای چون منی که امروز فقط آن چیزی هستم که شما می خواهید. نه آن چیزی که خودم. که اگر چنین باشم و چنین باشیم همه ی ما را دار می زنید. حتا خود تو. تو که نمی دانم روزگاری چه بوده ای و الان چه هستی(همان که در بالا گفتی) می آیی و خودت طناب دارم را می کشی. سریع تر ازهر کس دیگر تا از کیان دین یا سوسیال دموکراسی و یا هرچیز دیگر دفاع کنی. "و این منم، به چهار میخ آزادی آویخته"...
و باز من برای او نوشتم:
سخن گفتن را بیهوده می دانم ولی گریزگاهی از آن نیز نمی شناسم
یکم: کلمه را حاملی شایسته برای انتقال معنا نمی دانم و از این روست که از کلمه بیزارم به ویژه از نوع فارسی آن که الکن تر، شلخته تر و بی در و پیکرتر از همه ی انواع کلماتی است که خرده آشنایی با آنها دارم. و بر آنم که معنا را نمی توان انتقال داد جز با جسم: اینکه دست بسائیم، ببوسیم، بخندیم یا گریه کنیم یا از خندانک های یاهو استفاده کنیم و... از اینرو شاید این آخرین کامنتی باشد که توی وبلاگ کسی می گذارم. سخن گفتن را بیهوده می دانم ولی گریزگاهی از آن نیز نمی شناسم
دوم: خدمتتان عرض کردم"درکتان می کنم شما هم مانند بسیاری از دوستان روشنفکر دینی تان تنها در ظاهر مسلمانید و در شعار ولی تا کی می توانید این وضع را تحمل کنید.آیا زمان آن فرا نرسیده است که پوستین پاره کنید." - که برآشفتید- و مرادم از این عبارت آن بود که تضادی را که میان مسلمان و لیبرال بودن وجود دارد را به شما نشان دهم. منظور این بود که به شما یادآوری کنم که میان زن مسلمان بودن و آزادیخواهی رابطه ای وجود ندارد اگر مسلمانید پس لاجرم باید پذیرای صیغه و نصف بودن زن هم باشید و به قول قدیمی ها شتر سواری دولا دولا نمی شود. یا شتر باشید و ببرید و یا مرغ باشید و بپرید مطلبی هم که با عنوان "زن ایرانی و سه چالش پیش رو" نوشتم در واقع خطاب به شما و آن مطلب "زن مسلمان و جهانی شدن" بود.
سوم: فرمودید "روشنفکر دینی هم نیستیم" ببخشید که روشنفکر دینی در این مملکت به یک تمسخر شبیه شده که نسبت دادن آن به شما –شما که نه، به افکارتان – اینقدر خشمگین تان کرد اما دوست عزیز مگر می شود از توی اسلام فیمینسم بیرون کشید و روشنفکر دینی نبود و مگر می شود لیبرال مسلمان بود و باز روشنفکر دینی نبود این واژگان همه از کارخانه روشنفکری دینی بیرون می آید. پس وقتی می گویم روشنفکر دینی هستید لابد درست می گویم. چرا که قراین و شواهد اینگونه نشان می دهد.
چهارم: فرموده اید "اگر چنین باشم و چنین باشیم همه ی ما را دار می زنید. حتا خود تو. تو که نمی دانم روزگاری چه بوده ای و الان چه هستی(همان که در بالا گفتی) می آیی و خودت طناب دارم را می کشی. سریع تر ازهر کس دیگر تا از کیان دین یا سوسیال دموکراسی و یا هرچیز دیگر دفاع کنی. و این منم، به چهار میخ آزادی آویخته"
قبول دارم که روزی دوباره در این کشور طناب دار ساخته خواهد شد این سرنوشت محتوم ملت ماست که در گذر از هر مرحله ی سترگی از تاریخ، بسیاری را بر دار می کشند اما من کسی را در آن روز به دار نخواهم کشید چون مبانی فکری ام با این کار موافق نیست در آن روز اگر کسی چارپایه از زیر پای مخالفان خود بکشد حداقل باید به این چند چیز باور داشته باشد: "همه چیز آشغال است"، "همه ی انسان ها احمقند" و باز کسانی می توانند طناب دار بر گردن دیگری نهند که حتا تاب خواندن یک کامنت را هم نداشته باشند و بر منتقدان بتوپند و آنها را به جرم ناکرده (دار زدن مخالفان) متهم سازد.
پیروز باشید.
ادامه دارد...