این سطور، بخش های قابل انتشار مطالبی است، که بر حاشیه ی کتاب "زبان
باز"نوشته داریوش آشوری نوشته ام.
این
خشونتی که در زندگی ماست و کلیت آن را در بر گرفته است بیش از هر چیز دیگری، خود
را در زبان ما نشان داده است. از این رو ابتدا باید از زبان که اولین نشانه و شکلی
است که خشونت خود را به واسطه ی آن نشان می دهد آغاز کنیم. اگر این درد را درمانی
باشد باید از همین گام اول و پله ی نخست یعنی زبان مورد بررسی و ارزیابی قرار
گیرد.
*
زبان
پارسی به دلیل ظرافت ها و ظرفیت های خود، در مقطعی از تاریخ، زبان دیوانی (اداری و
دفتری) کشورهایی بود که زبان رسمی آنها چیزی دیگر بود. به عنوان مثال می توان به
دولت عثمانی اشاره نمود که در مکاتبات خود از زبان فارسی بهره می برد و حتا سلطان
سلیم دفتر شعری به زبان فارسی از خود بر جای نهاده است.
*
رابطه
بینابینی میان فرهنگ و زبان وجود دارد. فرهنگ بسته، زبان بسته و زبان بسته، فرهنگ
بسته را می سازد. از این رو است که در جوامع بسته، وضعیت زبان، هر روز بسته تر و
در عرصه زبان بسته هر روز فرهنگ بسته تر و وضعیت وحشتناک تر می شود.
*
واژگانی
که ما در اختیار داریم محدود است اما در هر عصری، مفاهیمی جدید خلق می شود که مردم
آن مفاهیم را بر گرده ی همان واژگان قبلی تحمیل می کنند.
*
این
همه طلاقی که در میان ما ایرانیان است - و شاید در ظاهر علل روانی و اقتصادی دارد-
ریشه در جزم اندیشی ما دارد. جزم اندیشی ریشه خشونت است. این خشونتی که در زبان ما
و در فعل ما و در مناسبات اجتماعی ما وجود دارد ناشی از جزم است. ما ایرانیان،
نتوانستیم از مرحله جزم اندیشی عبور کنیم. ما هنوز دلبسته ی جزم های خویشیم و این
مانع از آن می شود بتوانیم از این خشونتی که همه ی ما را گرفتار ساخته رهایی
یابیم.
*
ما
ایرانیان هستیم که به دلیل عداوتی که به خاطر ترکتازی اعراب و تحمیل گفتمانی
بیگانه با روح ایرانی بر ایشان و جدالی هزار ساله با ایرانیت ما نسبت به ظرافت ها
و ظرفیت های زبان عربی که بی شک از کامل ترین و شیرین ترین زبان های تاریخ بشریت
بوده بی توجهی کنیم و با آن زبان سره، آن می کنیم که از روی تعصب و پیروی از نگرش
های افراطی حاکیمت، با عرب می کنیم.
*
تصور
کنید که جوانی، گردنبندی از طلا با حرفM بر گردن آویخته است این
M فی نفسه چیزی در خود
ندارد بلکه این ذهن آن جوان و ذهنیت اوست که آن M را در فرادست قرار داده است.
*
این
خشونتی - قساوتش بخوانید- که در زبان و زندگی ماست محصول جزم هایی است که بر ذهن و
زبان ما مسلط شده است. این جزم ها، مانع آن می شوند که همچون یک انسان، نسبت به هم
نوعان دگر اندیش خود رواداری کنیم و با آنها به تساهل و تسامح رفتار نمائیم. و
متاسفم از اینکه مشاهده می شود دیدگاه دیگران درباره چادر سیاه را همچون محاربه با
امام زمان تعبیر می نمایند.
*
زبان،
یعنی یک عده از مردم برای تصورات خود از اشیاء که عموما برداشت هایی شخصی و فردی
است واژگانی مشترک بر می گزینند. وضعیت وقتی بغرنج تر می شود که همانها، بخواهند در
بیان احساسات خود از چنین ابزاری استفاده کنند.
*
زبان
تابع وجه های مختلف زندگی مردم است.
*
فرهنگ
های بسته مانع تداخل فرهنگ ها با یکدیگر می شوند. این امر باعث جلوگیری از دگرگونی
های مثبت در میان این نوع زبان ها می گردد.
*
سبک
عراقی، به عنوان درخشان ترین و پر طرفدارترین سبک ادبی در فارسی، زمانی پدید آمد
که آمیزش شدیدی میان زبان فارسی با زبان عربی رخ داد و زبان فارسی با کمک زبان
عربی به چنان قوتی دست یافت که قادر به تولید بسیار از آثار ادبی فاخر گردید.
*
هرگاه
می گویند زبان پارسی، من می گویم کدام پارسی، پارسی ادبی، پارسی فلسفی یا پارسی
علمی؟ ممکن است زبان در یکی از نمودهایش محکم و مستحکم باشد اما در نمود های دیگرش
ضعیف و غیر قابل استفاده باشد.
*
زبان
چیزی از خود ندارد. زبان، خود یک محصول است. زبان محصول روابط سیاسی، اقتصادی،
اجتماعی و... حاکم بر جامعه است. زبان بسته محصول حاکمیت های بسته و زبان باز محصول
حاکمیت های باز است. در جوامع بسته است که زبان همواره واجد نوعی ابهام است.
*
هر
انسانی، جهانی است منحصر به فرد که مستقلا قابل تعریف است. این جهان های مستقل،
شبهات هایی نیز با یکدیگر دارند اما این شباهت ها دلیل نمی شود که این افراد را در
قالب یک "نوع" دسته بندی نمود. و مگر شباهت میان گوریل ها، اوران اوتان
ها، و میمون ها موجب می شود تا همه آنها را در قالب یک نوع دسته بندی کرد؟