ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۳۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

پیرامون مجموعه داستان "دارند در می زنند"

خوب تقصیر نویسنده چیست که تو از اساس با هر لهجه ای مساله داری و فارسی صحبت کردن کسی با هر ته لهجه ای که باشد را نمی پسندی و همه ته لهجه ها به یک اندازه برایت کسالت بارند. مگر همه توی این مملکت مثل تو هستند که تا به جایی رسیدی رفتی دکتر و لهجه ات را عمل کردی؟

نویسنده ای آمده و با هزار خون دل خوردن، مجموعه داستانی را به لهجه ای غریب نوشته و دیالوگهایی خلق کرده که فهم آنها به دقت نظری بی نظیر نیاز دارد و در داستانهایش فضای فرهنگی نامانوسی خلق نموده و لابد منظوری داشته که تو از فهم آن عاجزی این چه اشکالی دارد؟ تو چرا حرص می خوری؟ تو هم دقت کن شاید بتوانی از متن لذت ببری.

مگر می شود کتابی چون "دارند در می زنند" نوشته "منیرالدین بیروتی" که دوستان و همکارانش، در روزنامه های مختلف، با آب و تاب معرفی و ارزیابی کرده و همه را به خریدن و خواندش تشویق نموده اند اینقدرها که تو فکر می کنی بد و ضعیف باشد؟

تقصیر نویسنده چیست که تو با هزار و یک امید و تحت تاثیر همین نوشته هایی که در صفحه ادبی روزنامه ها خوانده ای، کتاب را خریده ای، اما تنها اولین داستان این مجموعه بوده که توانسته تا حدودی - و فقط تا حدودی نظرت را جلب کند و همدلی ات را بر انگیزاند - درست مانند برخی از آلبوم های موسیقی که تنها TRACK اولشان ارزش شنیدن را دارد .

 اصلا به تو چه که نویسنده این مجموعه داستان، برای اینکه داستانی مد روزتر نوشته باشد- و نقش خواننده را پر رنگ تر کنند- آنقدر مبهم نویسی کرده که خواندن کتابش بیشتر به شکنجه شبیه است تا مطالعه. (به قول فرامرز قریبیان در فیلم ترن: کبریت ایرانی اینقدر بی خطره که اصلا روشن نمی شه)

لهجه لهجه است دیگر وقتی کسانی می توانند بدان لهجه صحبت کنند حنما کسانی هم پبدا می شوند تا آن را بخوانند ولو اینکه جای فعل و فاعل و قید و صفت و هر چیز دیگری در آن عوض شده باشد.

اصلا نمی دانم که آیا واقعا خواندن این مجموعه داستان که صدها نفر جز تو هم آنرا خوانده و دم نزده اند آنقدر حوصله را سر می برد که آنرا با تمامی قدرت به گوشه اتاق پرتاب می کنی و چند روز بعد هم لعنتی به شیطان می فرستی و کتاب را بر می داری و دوباره سعی تلاش می کنی که بخوانی اش و شرش را بکنی و در طبقه ی کتاب های خوانده شده کتابخانه ات جای دهی ولی هنوز چند صفحه ای از کتاب را نخوانده باز احساس عجز به سراغت می آید. باز هم عاجز می شوی. و حال مانده ای با کتابی که خواندنش به نیمه رسیده چه کنی. در کدام طبقه بگذاری اش: خوانده شده ها و یا خوانده نشده ها.

دارند در می زنند(مجموعه داستان)/ منیرالدین بیروتی / انتشارات ققنوس / چاپ اول 1386/ 1650 نسخه/ 1700تومان

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۵
  • سید حسن کاظم زاده

این نوشتار، بخشی از پاسخی است که به نامه یک دوست داده ام.

... اما در مورد آن حقوق، که دیگران از تو ضایع نموده بودند و یک یک بدانها اشاره نموده بودی تو را سفارش می کنم به آنچه که ائمه ی بزرگوارمان برای ما به ارث نهاده اند و ما ملزم به اطاعت از ایشان هستیم. به ویژه توجه خالص به امام مظلوم و محروم، حضرت سجاد(ع) که خواندن نیایش های او قلوب خواب رفته ی ما را بیدار خواهد نمود. امام در فرازی از صحیفه سجادیه می فرماید:

"اللهم انی اعتذر الیک ... من مسیء اعتذر الیَّ فلم اعذره..."

"بار خدایا! من از درگاه تو پوزش می خواهم...اگر بدکرداری از کردار بد خود پوزش خواسته و نپذیرفته ام..."

درباره این فراز از صحیفه سجادیه باید گفت کمتر کسی است که حقی بر گردن دیگران یا دیگران حقی بر گردن او نداشته باشد. بالطبع اگر هر یک از ما بدون جبران این حقوق بمیریم آنچه که از حقوق دیگران زایل نموده ایم، وبال گردن ما خواهد بود و ما را در محضر حضرت حق تعالی شرمسار خواهد نمود.

برای رفع گرفتاری های ناشی از حقوقی که از بین برده ایم، راه های مختلفی وجود دارد که می توانیم با تمسک بدان ها، از گرفتاری های اخروی خود بکاهیم.

به عنوان نمونه می توان عباداتی را از سوی صاحبان حق انجام دهیم و یا در صورت عدم دسترسی به صاحب حق از سوی او صدقه داده یا انفاق کنیم.

همچنین می توانیم در صورت دسترسی، از شخص صاحب حق طلب حلالیت کنیم  و ضرر و زیان آنها را آنگونه که دلخواهشان باشد جبران کنیم.

آنچه که از نیایش امام برمی آید آن است که اگرچه عذرخواهی و حلالیت طلبی واجب است اما بخشش فرد خاطی، توسط صاحب حق نیز واجب است.

اگر شخصی خطاکار از ما حلالیت طلبید اما کینه و عداوت مانع از بخشش و عفو او شد، خودمان بدهکار حضرت حق تعالی خواهیم بود و باید نسبت به این عمل توبه نموده و از درگاهش عذرخواهی نماییم.

پس وای بر ما که عذر دیگران را نمی پذیریم و توقع داریم که خدای تعالی از خطاهای ما درگذرد و عذر ما را بپذیرد.

اگر این فراز از صحیفه را در کنار فراز دیگری از این کتاب سترگ در نیایش سی و نهم بگذاریم شاهد یکی از شکوهمندترین آموزه های اخلاقی در مکتب شیعی خواهیم بود:

"بارخدایا، از هر بنده ای اگر به من ناروایی رسیده که تو بر او حرام کرده ای، یا آبرویی از من برده است که تو او را از آن بازداشته ای، پس با مظلمه من مرده یا زنده است اما حق من نزد او برجاست، او را با ستمی که به من کرده، بیامرز و از حقی که از من برده، درگذر و او را بر آنچه با من کرده است، سرزنش مکن و برای آنچه با من انجام داده، رسوا مگردان... و به جای گذشت من از آنان، گذشت خود را از من، جایگزین فرما و به جای دعای من برای آنان، رحمتت را به من ارزانی دار تا هر یک از ما به فضل تو، نیک بخت شویم و با احسان تو رهایی یابیم."

در این کلمات می توانیم به وضوح بزرگواری امام(علیه السلام) را مشاهده کنیم. امام، که ما موظف به اطاعت و پیروی از وی هستیم، در این فراز از نیایش خود نه تنها از حقوق خود می گذرد و ضایع کنندگان حق خود را، هر چه که باشد عفو می نماید، بلکه از درگاه پروردگارش التماس می کند تا کسانی را که بر او ستم نموده اند را عفو کند و درصدد است از این طریق بخشش باری تعالی را به دست آورد.

از این بحث چند نتیجه عاید می شود:

1. نپذیرفتن عذرخواهی دیگران گناه است و ما موظف به پذیرش عذرخواهی دیگران هستیم.

2. کسی که دیگری را نمی بخشد نباید توقع بخشش از خدای تعالی را داشته باشد.

3. اگر می خواهی از موهبت بخشش پروردگار منتفع شوی، باید از روی قلب و نه از روی زبان، از محضرش بخواهی که از گناه دیگران در حق تو درگذرد...

4. یکی از عالی ترین سجایای اخلاقی بخشش دیگران حتا بدون عذرخواهی و طلب رحمت نمودن برای آنان از خدای تعالی است.

حال با توجه به سخنان امام، از تو می خواهم، که تا این حد بر حقوق خود پافشاری نکن و آنچه که از تو از میان رفته را وسیله معامله با خدایت کن تا رضایتش را به دست آوری. زنهار، حق ات موجب تسلط شیطان بر تو نشود و تو را هلاک نسازد...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۹
  • سید حسن کاظم زاده

... آه، ای محبوب من

آن قطره ی اشک

که در میانه آن شب زمستانی

از چشمانم جاری شد

پیش درآمد هق هقی بود

که امشب

امانم را بریده

و حنجره ی متورم شده از بغضم را

مجروح ساخته است...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۷
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "در پی معنا" اثر "از شاهد قدسی تا شاهد بازاری" نوشته دکتر سعید حجاریان که در سال 1380 توسط انتشارات طرح نو منتشر شده نوشته ام.

حماسه عاشورا، محصول برخورد و مواجهه ی دو چیز بود: "واقعیتِ مذموم" ولی "مسلط" و "حقیقت مطلوب" اما "مغفول". آنچه که در عاشورا رخ داد برای دستیابی به حکومتی دنیوی نبود-البته چنین تلاشی نیز مذموم نیست- چرا که قیام عاشورا از ابتدا محکوم به شکست بود. این قیام برای آن رخ داد که منبعی عظیم برای فیضان عدالت طلبی تاسیس کند که تا همیشه ی تاریخ، حقیقت طلبانِ آزادی خواه را، از سرچشمه های خود سیراب نماید و به نمونه و الگویی از "بودن" برای همه آزادگان جهان تبدیل شود. اگر حسین(ع) در عاشورا به پیروزی می رسید و حکومتی تاسیس می کرد مانند پدرش علی -ع- که در عرض 5 سال درگیر سه جنگ بزرگ شد. تلاش او در تربیت یک ملت تقریبا بی نتیجه بود و آنها که به علی اقتدا کردند در عاشورا تیغ بر حلقوم فرزندان علی نهادند. اما حرکت حسین حرکتی پرثمرتر بود چون همواره به عنوان حقیقتی مطلوب در تاریخ باقی ماند.

*

جوامع دیکتاتوری ویژگی هایی دارند که از آن جمله می توان به عدم تفکیک حوزه عمومی و خصوصی، عدم تفکیک قوا، نبود آزادی بیان و قلم و عقیده، عدم آزادی احزاب و... اشاره نمود. در چنین جوامعی جوامعی است که سیاست ورزی امری ممتنع است. آنچه که در نظام های دیکتاتوری به عنوان سیاست ورزی جریان دارد مبارزه با نظام حاکمه است.

*

غرب، اگر در حوزه تمدنی خود باقی می ماند مشکلی نبود اما اینطور نشد. غرب به حوزه تمدنی خود اکتفاء نکرد و تاریخ جدید غرب تاریخ تهاجم به "دیگری" است.

*

مرعوب شدن در برابر غرب ما را بر آن داشته که برداشتی علمانی از اسلام (قرائت سر سید احمدخان) داشته باشیم و یا به دینی حداقلی باور کنیم.

*

روشنفکران در مواجهه با دین از دو رویکرد برخوردارند: اول آنها که می خواهند با فروکاستن دین به شیری بی یال و دم و اشکم، دین را برای خود حفظ کنند و دوم آنهایی هستند دین را مزاحم زمانه خود می دانند.

*

در تفکر دینی، سعادت دنیوی عبارتی متضاد است. هرگاه سخن از سعادت است مراد همان سعادت اخروی است و دنیا جایگاه سعادت نیست. دنیا دار تزاحم و کثرت است و در تزاحم و کثرت سعادت رخ نمی دهد.

*

در اندیشه اسلامی، " بداء" محصول نگره ی رحمت خداوند است. خداوند به بشر در مواردی خاص تخفیفی خاص می دهد و این بداء است.

*

هزاره گرایی، محصول اعتقاد به موعودی است که توانایی تبدیل زمین به بهشت را دارد.

*

روایت سنت اگوستین از "زمان- روند" روایتی کاملاً ناامید کننده است.

*

تقسیم افراد به خودی و غیرخودی، باور به فلسفه تاریخ، فردستیزی و جامعه گرایی از ابزارهای تبدیل یک ایده به منبع دیکتاتوری است.

*

در نگره های آخرالزمانی، جایی برای دلخوشی باقی نمی ماند. در این نوع نگره ها، جهان و آینده آنقدر مخوف جلوه دادهمی شود تا ضرورت پیدایش یک منجی احساس شود. احساسی که موجب تداوم ارتزاق در مشایخ دینی را فراهم می سازد.

*

انقطاع وحی به معنای بی نیازی بشر به وحی نیست. و اصلاً وحی به ما هو وحی منقطع نشده بلکه نبوت ختم یافته و وحی همچون باران در حال بارش است. تصور جهان بدون وحی تصوری دهشتناک است. وحی، رابطه ی میان جهان "ملکوت" با جهان "ناسوت" است و مگر انقطاع این دو جهان قابل تصور است؟

*

حجاریان، علاقه فراوانی دارد تا تفسیری لویاتانی از ولایت مطلقه فقیه ارایه دهد.

*

ولایت با وکالت تفاوت دارد. وکیل صرفاً نماینده است اما "ولی" صاحب اختیار کسی است که فاقد قدرت تمیز و تشخیص است و از خود اختیاری ندارد.

*

دولت یک مفهومِ مدرن، با کارکردی مدرن است. ما نمی توانیم مفهومی مدرن را بگیریم و آنرا از معنا و محتوای اصلی اش خالی کنیم و با چیزی نامانوس پر کنیم و مدعی شویم که باز دولت داریم. این مثل شیری است که شکارش کنی، پوستش را پر کنی از چیزی دیگر و مدعی شوی این شیر همان شیر است. فرق دولت با گروه ها در این است که گروه ها مقاصد خاص دارند. مخاطبان خاص دارند. تامین منافع و نیازهای گروه های خاص را د نظر دارند اما دولت امری عام است. دولتی که "بخشی" و "گروهی" عمل می کند نمی تواند ادعای دولت بودن نماید.

*

جزم، ریشه ی هر خشونتی است. دین نیز امری جزمی است. پس دین ذاتا زمینه بروز خشونت را دارد. -البته خشونت صرفاً اختصاص به دین ندارد- اگر دین، که زمینه بروز خشونت را دارد با دولت همنشین باشد زمینه بروز خشونت، قطعی تر و حتمی تر خواهد بود.

*

حق، امری اعتباری و قراردادی است. حق، از تلقی عموم مردم-عرف- نشات می گیرد و مردم آنرا قرارداد می کنند. عدالت نیز رسیدن هر کس به حقی است که قبلاً قرارداد شده است.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۶
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "در پی معنا" اثر "تامس نیگل" ترجمه سعید ناجی و مهدی معین زاده به ویراستاری استاد مصطفی ملکیان که در سال 1384 توسط انتشارات هرمس منتشر شده است نوشته ام.

انسان، اسیر ذهنیات خویش است و قادر نیست مستقلاً چیزی را فهم کند. ذهنیات هر فردی و محتوای ذهن هر کسی، متفاوت با ذهنیت دیگری است. و اگر تن به مشهورات ندهیم، هیچ دو نظری یکسان نخواهد بود هرچند ممکن است تشابهاتی نیز داشته باشد.

*

میان اینکه بگویی "چیزی در خارج از ذهن ما نیست" یا "اگر هم هست قابل فهم نیست" یا "اگر هم قابل فهم باشد ملاکی برای اثبات صحت آن نداریم" که فهم خود را به آن ارایه دهیم تا از صحت آن آگاه شویم چه تفاوتی وجود دارد؟

*

چهان به این گونه نیست بلکه این ذهن ماست که انرا بدین گونه به ما نمایش می دهد. اگر ما حواس دیگری داشتیم درک دیگری از جهان داشتیم. و بالاتر از آن جهان دیگری نیز داشتیم. ابزارهای ادراکی و احساسی ما علی رقم تشابهاتی که دارند یکسان نیستند و تولیدات یکسانی هم ندارد.

*

همه چیز به شدت جدلی الطرفین است.

*

"حواسِ" ما یکسان نیست. در ضمن علایق ما نیز متفاوت است این تفاوت موجب تفاوت در ورودی ها می گردد و همچنین در خروجی های ما نیز موثر است.

*

هر چیز بر اساس قدرت و ضعف قوای ذهنی هر یک از ما به نحوه منحصر به فردی بر ذهن ما جلوه گری می کند.

*

انتظارات متفاوت، حس متفاوت، علایق متفاوت و "وضع" ما(چشم انداز و جایی که بدان پرتاب شده ایم و اختیاری در انتخاب آن نداشتیم،) متفاوت است.

*

از هر منظری که به یک چیز بنگرید چیزی جدید و متفاوت خواهید دید.

*

آیا ذهن ما در مقام اخذ ورودی ها، یکسان است؟ آیا قدرتِ پردازش ما یکسان است؟ ایا ما الزاما باید خروجی مشترکی داشته باشیم؟ آیا پیشفرض ها و مقبولات قبلی ما، در ورودی های ما موثر است و می تواند بر روی پردازش های ذهنی ما اثر بگذارد؟

*

انسان، ملاک همه چیز است.

*

آیا فهم یک چیز با اثبات وجود آن یکی است؟ اینکه بر من ثابت شود من در دهان دندان دارم دندان را فهم کرده ام؟

*

هر چیزی برای هر ذهنی نمود و جلوه ای منحصر به فرد دارد.

*

شاید ذهن ما بتواند تصادفاً جهان خارج از خودش را آنگونه که "هست" فهم کند اما آیا ما ملاک و معیاری داریم که با استناد بدان مطمئن شویم که آن را فهم کرده ایم؟ یا باید به این نکته اکتفاء کنیم که درک هر انسانی از امر خارج از ذهن، ناشی از تجارب ذهنی کاملا فردی و منحصر به فرد است؟

*

ممکن است مشابهت هایی وجود داشته باشد اما ما ملاک و معیاری برای اثبات آن نداریم. ملاک های ما کاملاً فردی و منحصر به فرد است.

*

فراموش نکنیم که ذهن ما فهمی از هر لغت دارد و ما با این لغت ها با خودمان در ارتباطیم و حتا بالاتر از آن، به واسطه این لغات که به شدت منحصر به فرد هستند می اندیشیم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۰
  • سید حسن کاظم زاده

این، بخشی از نامه ای است به یک دوست نادیده

... وبدان که شاخسار معرفت الله را دو میوه است: خوف و رجاء و چگونه ممکن است کسی عارف بالله باشد اما خائف من الله نباشد و رجاء بالله نداشته باشد.

آنگاه که در کتاب الله از کسانی یاد می شود که هر لحظه در خوف خداوند مستغرقند مراد از آن خوف نه آن خوف است که ما بدان مبتلائیم. و نه خوف از عذاب است.

آن خوف، خوفی است برآمده از ذلت و زبونی و این مقام، از آنِ دسته ای از خائفان است که خوفشان برآمده از معرفتشان باشد و چون عارف بالله اند و بزرگی ذاتش را دریافته و خوردی خود را در برابر حضرتش شناخته اند بدین حال مبتلایند.

و آن مقام مقامی است معنوی. مقامی است الهی. اینکه خدا را بشناسی و تنها از او بترسی  و نه از غیر او. از این خوف است که رجاء پدید می آید چرا؟ چون او را به بزرگی شناخته ای به او امیدوار می مانی و این عین توحید است.

اما اینگونه نیست که هرکه خوف و رجایی داشت به حقیقت ایمان دست یافته باشد. چرا که خوف و رجاء قبل از معرفت الله به هیچ نمی ارزد. تنها آن خوف و رجاء قابلیت عرضه در پیشگاه حضرت حق تعالی را دارد که برآمده از معرفت الله باشد. و معرفت الله را نهایتی نیست. چرا که حضرت الله را نهایتی نیست. اوست اقیانوس بی انتها هم در عرض و هم در ارتفاع. هر کس به اندازه تاب و توانش از آن دریای لایزال منتفع می شود.

گام نهادن در آن دریای بیکران "موهبت" است و اینگونه نیست که هر بی سر و پایی را بدین بارگاه راهی باشد. چگونه در بارگاهی خواهی رفت که صاحبش تو را نخواهد. چگونه به کاخی راه یابی که شاهنشاهش چشم دیدنت را نداشته باشد.

در این ملک جز به توسن توفیق راه نتوان برد. و آنگاه که بر کشتی معرفت اجازه نزول یافتی حضرتش باد را آنگونه که خویش را خوش آید بر بادبان تو خواهد وزاند و تو تا آنجایی را خواهی شناخت که خداوند توفیق شناختش را به تو موهبت خواهد نمود...

  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "لذت متن" اثر "رولان بارت" نوشته ام.

لذت نه ازلی و نه ابدی است. لذت امری جهان شمول نیست. لذت امری فردی است. لذت چیزی است با تاریخ مصرفی نامشخص و ما هرگز دوبار از یک چیز یکسان و به یک مقدار لذت نمی بریم.

*

تاسف اینکه ما همواره از زاویه تنگ و محدود اخلاقیات به لذت تگریسته ایم. در یک رودربایستی افتاده ایم. هرگز به لذت به عنوان لذت به ما هو لذت ننگریسته ایم.

*

شهوت بخشی از فرایند لذت است. ملاحظه لذت و تلاش برای درک و شناخت آن بدون توجه به مکانیزم شهوت ناممکن است.

*

فلسفه و اخلاق در صددند که یک قالب تکراری را در اختیار عموم قرار دهند و از طریق آن وحدتی اسارت بار را به انسان ها تحمیل نمایند. این دو با نادیده گرفتن منحصر به فرد بودن افراد و با نامردی تمام درصددند ما را مجبور کنند که مانند همدیگر زندگی کنیم و مثل یکدیگر لذت ببریم.

*

بدبختی اینجاست که ما در دنیایی اخلاقی اسیر شده ایم. این جهان اخلاقی، توانسته تصورات و تصویرهای خود را بر ما تحمیل کند. و ما خواسته یا ناخواسته، خودآگاه یا ناخودآگاه، از منظر این تصویرها و تصورها لذت را امری می دانیم که ما را به تباهی سوق می دهد. غافل از اینکه میل به لذت، میل به زندگی است. تمایل و تلاش برای وصول به امر دلخواه است. اصالت دادن به خود است. تلاشی برای جلوگیری از انهدام "خود" است. و در حقیقت این است امر اخلاقی:" پای ننهادن بر لذت"

*

فلسفه و اخلاق، در صدد ساخت انسانِ طراز برتر نیست بلکه با قربانی نمودن خواست ها، تمایلات، آرزوها و امیال فرد فرد انسان ها، درصدد بنای اجتماعی طراز برتر است. این به سرکوبی اصیل ترین، بدیهی ترین و در دسترس ترین موجود در پهنه وجود -"من"- می انجامد.

*

منم آن سوژه نابهنگام، منم سوژه ی سرگردان

*

چه تداخلی است میان لذت و اخلاقیات که اخلاق چنین بی رحمانه کمر به قتل لذت بسته است.

*

 زیبایی، مملوس ترین ارزش است. درک آن شخصی و  فردی است و نیاز به تامل چنانی ندارد. و آنچه از زیبایی بر می آید لذت است.

*

زیبایی نوعی تقارن سیستمی است. یک نوع توازن در میان عناصر و اشیاءِ موجود در یک مجموعه است. علاوه بر آن، نوعی "یک" گانگی است. همین تقارن است که موجب ایجاد وَجد در بیننده می شود.

*

زیبایی ارزش و زیبا ارزشمند است. اگر چیزی زیباست دیگر بی نیاز به دلیل و استدلال است. وقتی می گوئیم زیبا، انتظار نداریم که بشنویم چون چنین انحنایی دارد زیبا است و اگر این گودی و برجستگی را نداشت زیبا نبود. استدلالاتی که در پی زیبایی می آید همگی باد هواست.

*

پاسخِ موافق، لذت است، پاسخِ ناموافق نیز لذت است.

*

زبان یک نشانه است. یک امر قراردادی است. دالی است که ذهن را به سوی مدلول رهنمون می سازد. آنچه در درون زبان است هرگز با آنچه در بیرون از زبان قرار دارد یکی نیست. و آنچه در بیرون قراردارد با دریافت های ذهنی ما از آن یکسان نیست و این فکت و فاصله میان زبان، شیء و ذهن مانع از شناخت، به معنای دقیق کلمه خواهد بود.

*

شناخت امری فردی است .امرِ فرافردی فاقد اعتبار است. آنچه که فردیت ما را تضعیف نماید مردود است و "جزم" موجد "خشونت" است .

*

استدلال کردنِ ما، نقشی در حقانیت اندیشه ها ندارد و اصالت اندیشه ها در حیطه عمل مشخص خواهد شد. آه، اندیشه ای از اصالت برخوردار است که از رنج مردمان بکاهد و این نیز ابدی نیست. طبیعی است که اندیشه ای ابتدا موجب کاهش رنج ها در ما شود و سپس خود رنجی عظیم تر را بنیان گذارد.

*

کار ما کشف معنا نیست اختراع آن است. ما معنا را پیدا نمی کنیم بلکه آنها می سازیم و نسبت می دهیم.

*

هیچ اندیشه ی مقدسی وجود ندارد تقدس صرفا کاوِری است تا اندیشه های ضعیف را از پرسشگری انسان برهاند. آنچه اندیشه ای را نسبت به اندیشه ای ارجحیت می دهد نه تقدس که کارکرد آن برای انسان، جامعه و تاریخ است.

*

ما در هر متنی که می نگریم، انعکاسی از خود را در آن می یابیم، می بینیم

*

راستی میان این جمله ها چه تفاوتی وجود دارد: "حقیقتی نیست"، حقیقت، قابل دستیابی نیست" و "حقانیتِ حقیقت، ثابت شدنی نیست"

*

انتظارهای ما، معارف پیشینی ما، پیشفرض های ما در مورد یک متن و روش های ما در برداشت از آن، در فهم ما از یک متن و حتی فراتر از آن، "هستی" موثر است.

*

کلمه، نه تنها در قالب یک جمله، یک پاراگراف، یک کتاب بلکه در قالب یک فرهنگ معنا می شود.

  • سید حسن کاظم زاده