ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۲۴ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

"این نوشته نه "نقد" است و نه "تحلیل" – چه من شایسته نقد نوشتن و تحلیل نمودن فرا دستانم نیستم - بلکه صرفا نوشته ای جهت معرفی کتابی ارزشمند است. کتابی که خواندنش وجودم را لبریز لذت نمود،  از همین رو دوست دارم از این طریق آن را به دیگران نیز  پیشنهاد نمایم و چقدر خوب است کتابهایی را که از خواندنشان لذت می بریم به دیگران معرفی کنیم."

درست است اغلب ایرانیانی که در غرب زندگی می کنند، حداقل در عرصه ادبیات حرف چندانی برای گفتن ندارند و حتا نویسندگان ایرانی هجرت گزیده نیز، کمتر از زمان حضور خود در ایران مجال نوشتن می یابند. اما این یک قاعده نیست، و یک جمال زاده برای بطلان این نظریه کافی است.

سودابه اشرفی، قاعده شکنی است که کار نویسندگی را از غربت آغاز نمود. رمان کوتاه "ماهی ها در شب می خوابند" دومین کتاب این نویسنده و نخستین کتاب از او می باشد که در  داخل کشورمان منتشر شده است.

نویسنده کتاب، سال 1338 در تهران به دنیا آمده و نویسندگی را از سال 1990 در آمریکا آغاز نموده و اولین کتاب وی، مجموعه داستانی است با عنوان "فردا می بینمت" که در سال 1999 در آمریکا منتشر شد و ماهی ها در شب می خوابند، به همت انتشارات مروارید و در سال 1383 منتشر شده است. کتابی که در کمتر از دو سال پنج بار چاپ شده و به احتمال قوی ناشر ششمین چاپ آنرا در بیست و یکمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران عرضه نموده است.

رمان کوتاه "ماهی ها در شب می خوابند" علیرغم حجم اندکش، به دلیل سبک و میزان تاثیر گذاری، جایگاه ویژه ای را در نزد مخاطبان پیدا کرده و توانسته در اندک زمانی، سه جایزه مهم ادبی ایران یعنی "صادق هدایت"، "مهرگان ادب" و "بنیاد گلشیری" را به دست آورد.

یکی از مهمترین ویژگی های کتاب نثری است که اشرفی برای بیان روایت خود برگزیده است. اگر پیش از خواندن این رمان، "شازده احتجاب" گلشیری را خوانده باشید کاملا متوجه قرابتهای نثر این دو رمان خواهید شد. البته این شباهت، به تکرار منجر نشده و چه بسا شیوه اشرفی در "ماهی ها..." به دلیل نزدیکی به ذهن و زبان روزگار ما، زنده تر، جذاب تر و تاثیرگذار تر می دانم و بر این باورم که اشرفی، به نحوی شایسته توانسته سبک گلشیری را با شرایط زمانه ما بازسازی نماید و این، بیانگر توانمندی ها نویسنده کتاب است.

خواننده، در مواجه با روایت اشرفی، آرام آرام و با خواندن سطر به سطر داستان، به کلیت آن پی می برد و داستان، با خواندن چند صفحه یا فصل، خود را لو نمی دهد.

اشرفی، در داستان خود، جزء به جزء ماجراها را شرح نمی دهد و با ارایه تصاویری مبهم و نامنظم از داستان، عرق خواننده را در می آورد و اصلا داستانی "هلو برو تو گلو" نیست.

اشرفی در روایت خود از همان شیوه ای بهره برده که همه ما برای مرور خاطراتمان بهره می بریم. ما هرگز در مرور خاطرات خود در ذهن، از شیوه یادآوری خطی استفاده نمی کنیم و خاطرات را نه بر اساس نظم تاریخی که شیرینی و تلخی، اهمیت و میزان تاثیرگذاری شان به یاد آورده و مرور می کنیم.

اشرفی همین شیوه را برای بیان روایت کتاب برگزیده، چنانکه با خواندن کتاب، احساس می کنی فصل های "پنج"، "شش" و "هفت" می بایست به صورت "هفت"، "پنج" و "شش" تنظیم می شدند و یا فصل "سیزده" می بایست قبل از فصل "دوازده" روایت می شد. همچنین نویسنده در برخی از فصول، ماجراها را از آخر به اول تعریف کرده که این خود، زیبایی خاصی به مطلب داده است. شیوه ای که بسیار با حال  هوای رمانها کوتاه سازگار تر است.

شیوه مینی مالیستی نویسنده در روایت داستان، و ناگفته گذاشتن برخی ماجراها، این فرصت را در اختیار خواننده می گذارد تا بر اساس تجارب، علایق و ذهنیت خود، دنباله ماجرا ها را حدس بزند.

به عنوان مثال نویسنده بخشی از گرفتاری های طلائیه را در ترکیه بازگو می کند و اشاراتی مبهم به اعدام امید می نماید اما جزئیات ماجراها را بازگو نمی کند و به خواننده اجازه می دهد تا فهم و روایت خود را از داستان داشته باشد.

پیرامون این داستان و شخصیتهای آن، مطالب زیادی می توانست از جمله مادری که به دلیل "زن" بودن در جامعه ای سنتی، همواره در "حاشیه" قرار دارد و قربانی است و پدری که با همه سخت گیری اش بر خانواده، خود نیز  قربانی شیوه های ناعادلانه اقتصادی جامعه می شود و قربانیانی که با پافشاری بر بنیانهای سنتی جامعه، زمینه بدبختی خود را فراهم می آورند اما احساس می کنم که فعلا تا همین جا کافی باشد. شاید مجالی فراهم آید و در آینده ای نزدیک، شخصیتهای داستان را نیز به صورتی مستقل مورد ارزیابی قرار گیرد.

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

من با علاقه ای که نسبت به برخی ازآثار کوئیلو – همچون "ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد"، "شیطان و دوشیزه پریم"، و "کیمیاگر" – دارم، اما همدلی ویژه ای نسبت به او و آثارش در خود احساس نمی کنم و از آن بخش از داستانهایش که به نوعی ترویج خرافه پرستی، سحر و جادوگری و شیطان رستی(به ویژه بریدا) محسوب می شود منزجرم.

در واقع او با دست گذاشتن بر نقطه ضعف انسانها(مذهب یا هر خرافه ی دیگری) و دزدیدن برخی باورهای ملل مختلف و امتزاج آنها با یکدیگر ( برای نمونه در رمان "بریدا" این باور افلاطون را پیرامون نیمه گمشده ی روح هر فرد و نگاهی که این فیلسوف یونان باستان  نسبت به عشق دارد را می گیرد و با اعتقاد فلسفه های بودایی به تناسخ مخلوط و ممزوج می کند تا چیزی بسازد که نقطه ضعف مردم مذهبی را تحت تاثیر قرار دهد) آثاری عوام پسندانه خلق می نماید.

"ساحره پورتوبلو" نیز در راستای ترویج همان اندیشه های خرافی تدوین شده اما می توانیم این رمان را، پس از "کیمیاگر" که از رنگ و بویی ایرانی – اسلامی برخوردار است (چرا که آنرا از مولانا کش رفته است) بهترین رمان این نویسنده برزیلی بدانیم.

آنچه که این آخرین رمان کوئیلو را ویژه ساخته، شیوه ای است که نویسنده برای روایت این رمان به کار برده است. شیوه ای که پیش از این، در رمان میرامار نوشته نجیب محفوظ با آن مواجه شده بودم و به شدت مرا تحت تاثیر قرار داده بود.

داستان راوی مستقلی ندارد و هر راوی روایت خود را از ماجرای زندگی و مرگ "ساحره پورتوبلو" ارایه می دهد اما این روایتها- در عین تناقض و تضادهایی که بین شان وجود دارد - در کنار هم، همدیگر را تکمیل نموده و مانند قطعات پازل، یک "کلان روایت" خلق می کنند.

در پایان رمان نیز خوانده غافلگیر می شود و با خواندن روایت آخرین راوی که روایت پلیس رسیدگی کننده به ماجرای قتل "ساحره پورتوبلو" و نامزد نامرئی او است، معلوم می شود که مقتول نمرده است. رازی که آنرا نه هیچیک از راویان که تنها آخرین راوی و خوانندگان کتاب می دانند. 

ساحره پورتوبلو / پائولو کوئیلو / آرش حجازی / انتشارات کاروان / چاپ اول 1386 / ده هزار نسخه / قیمت 4500 تومان

---------------------------------------

* نوشته شده در جمعه بیست و یکم تیر 1387

 دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

دوستی که او نیز چون من، از خرافه، سحر، و شیطان پرستی کوئیلو بیزار است و لابد داستانهایش را قصه هایی پیش و پا افتاده و عوام پسندانه می داند، از من خواسته بود تا به جای گفتن درباره ی آن نویسنده ی برزیلی - که گیتار هم می زند-  از خودم بنویسم. این نوشتار، البته در ظاهر یکی از آخرین نوشته هایم پیرامون کوئیلو است اما اگر دقت کنید متوجه خواهید شد که در ستایش دیوانگی بیش از آنکه درباره کوئیلو باشد درباره خود من می باشد.

از نظر من، خودکشی و جنون دو روی یک سکه اند و این دو انتظار کسانی را می کشند که در مواجه با "هست" ها، اصالت را به "باید" های خودشان می دهد. این، آنها را درگیر تعارضی وحشتناک می کند. تعارضی که گاه آنها را از روی عجر در برابر تغییر آنچه که هست اما دلخواه نیست به انتحار وا می دارد و گاه به جنونشان کشانده و راهی دیوانه خانه ی شان می نماید.

کوئیلو در رمان "ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد" به خوبی این تعارض ها را شرح داده و چگونگی انتحار و جنون را به تصور کشیده است. دیوانگان رمان کوئیلو، مجانینی از سنخ :ملانصرالدین" و "بهلول" دیوانه اند و از آگاهی ویژه ای نسبت به جنون خود برخوردار می باشند. آنها حرفهایی پیرامون بیماری خود می زنند که به شدت حکیمانه و عاقلانه به نظر می رسد.

اهمیت این رمان از آنجا نشات می یابد که کوئیلو آنرا بر اساس مشاهدات خود و تجاربش از بیمارستان روانی – که خود نیز سه نوبت در آن بستری شده است- نگاشته است.

در نگاه کوئیلو، جنون تعریفی افتخار آمیز دارد و صرفا یک بیماری روانی محسوب نمی شود. از نظر او جنون به معنای نامتعارف بودن و بریدن از قالب های رایج و روزمره زندگی است. او تعارض به وجود آمده میان واقعیت خارجی و ایده آلهای موجود در ذهن بیمار را مهمترین عامل غلطیدن افراد در گرداب هولناک جنون و بیماری های روانی می داند .

او از زبان زدکا، که یکی از بیماران بیمارستان روانی ویلت است جنون را اینگونه معرفی می کند: "... هر کس که در دنیای خودش زندگی می کند دیوانه است. مانند اسکیزوفرنیک ها، روان پریش ها، و شیداها. منظورم اشخاصی است که با دیگران فرق دارند ..."

زدکا با ارایه چنین تبینی پیرامون دیوانگی، تمایل خود را برای تداوم همیشگی آن و حضوری دائمی در دیوانه خانه نشان می دهد چنانکه در بخش دیگری از سخنانش با ورونیکا اظهار می دارد:"...می خواهم همچنان به دیوانگی ادامه بدهم و مطابق رویایم زندگی کنم، نمی خواهم آنطور زندگی کنم که دیگران می خواهند... اینجا{در ویلت} هر کسی می تواند هر چه دلش می خواهد بگوید، هر کار دلش می خواهد بکند، بدون اینکه از رفتارش انتقاد کنند... یک دیوانه خانه جایی {است}که مردم، از گفتن اینکه دیوانه اند خجالت نمی کشند. جایی که هیچ کس به خاطر دیگران از کاری که می کند دست نمی کشد..."

مکانی را تصور کنید که ساکنانش وا نمود می کنند دیوانه اند، تا هر کاری که دلشان می خواهد انجام دهند برای چنین افرادی بیرون رفتن از چنین فضایی به معنای حذف همه آزادی هایی است که دارند.

خروج از ویلت برای ساکنان دیوانه ی این بیمارستان روانی ، به معنای ورود به فضا و دنیایی است که آنها را به دلیل تعارض میان آنچه که دوست دارند و آنچه که دیگران – همسر، فرزندان، همکاران، همسایگان، حاکمیت و جامعه بر ایشان تحمل می کنند خرد کرده و راهی تیمارستان شان نموده است.

"... کسی که یکبار در بیمارستان روانی بوده، به آزادی ای که در جهان جنون وجود دارد خو می کند و به آن معتاد می شود...{در دیوانه خانه} آدم دیگر لازم نیست مسوولیتی بپذیرد، برای بدست آوردن نان روزانه اش بجنگد، از وظایف تکراری این دنیا آزار ببیند. آدم می تواند ساعتها وقتش را صرف تماشای یک عکس یا سر دادن صداهای احمقانه کند. همه چیز تحمل می شود. چون در هر حال این شخص از نظر ذهنی یک بیمار است..."

در نگره ی کوئیلو تعارضی که انسان را در بر گرفته و به او فرصت نمی دهد تا آنگونه که می خواهد زندگی نماید عاقبت او را به جنون رهنمون خواهد شد. جامعه با قدرتی که دارد -با آن رسانه ها و هنجارهایش- در برابر خواست و اراده فرد برای زندگی متفاوت مقابله می کند، بر وی برچسب زده و در نهایت او را راهی دیوانه خانه ها می کند.

چنین انسانی احساس خفقان می کند چون آنچه می کند یا می گوید، نه دلخواه خود، که دلخواه دیگران است. آنچه او انجام می دهد چیزی است که از پیش و بدون خواست وی انتخاب و تحمیل شده است. از اینرو"... مردم وقتی دیوانه می شوند که می خواهند از زندگی روزمره خود بگریزند ... یک بیمار اسکیزوفرنیک، کسی که پیش از آن تمایلی طبیعی به خارج کردن خودش از این جهان داشته، تا اینکه عاملی، که بنابه شرایط فردی، گاهی جدی و گاهی سطحی است، او را وادار به خلق واقعیت ویژه خودش می کند... افرادی که این ضایعه به آنها حمله می کند، اندک اندک تمامی آرزو های خود را از دست می دهند و در طول چند سال، دیگر قادر به ترک جهان خود نخواهند بود، همان جهانی که نیروی عظیمی را صرف ساختن دیوارهای دفاعی آن کرده اند تا واقعیت را به آنی که می خواهند تبدیل کنند...."

در نگاه کوئیلو بهنجاری، تن دادن به چیزهایی است که "مرسوم" شده و تحمل نمودن قواعدی است که از سوی دیگران نوشته و تدوین گردیده و به فرد تحمیل می شود:"... بهنجاری صرفا یک نوافق عمومی است، به این معنا که تعداد زیادی از آدم ها  فکر می کنند چیزی درست است و بنابر این آن چیز درست است... هر انسانی موجود منحصر به فردی است، هر انسان، کیفیت ها، غریزه ها، لذتها، و ماجراهای خودش را دارد. با این حال، جامعه همواره یک روش جمعی رفتار را به ما تحمیل می کند و تعجب انسانها از اینکه چرا، باید چنین رفتار کنند هرگز تمام نمی شود..."

بیان این نکته خالی از لطف نیست که شاید بتوان اعتیاد را نیز چیزی هم سنخ جنون و خودکشی دانست. چه در اعتیاد نیز فرد معتاد با استعمال ماده ای توهم زا، سعی در گریز از واقعیتهای تلخ زندگی خویش است. واقعیتهایی که او، خود را در مواجهه  با آنها و تغییر شان عاجز می یابد.

فرد معناد با دود کردن تریاک یا هروئین سعی می کند کمبودها، کم محبتی ها و نداشته هایی را که واقعیت تلخ زندگی او را ساخته اند به فراموشی بسپارد و با دنیایی مواجه شود که در آن، هیچ نشانی از رنج و ترس وجود ندارد.

با مواردی که در بالا گفته شد می توان ادعا نمود که باید جنون در جوامعی که از تحرک اجتماعی بالایی برخودارند و یا از آزادی های لازم برخوردار نیستند بیشتر مشاهده شود. (طبق برخی آمارها بیش از 55 درصد از مردم در ایران به نحوی با بیمارهای روانی دست و پنجه نرم می کنند)

این مساله صرفا ادعایی بی پایه و اساس محسوب نمی شود و با تکیه به آمار و ارقام موجود می توان آنرا به اثبات رساند چنانکه هم اینک در کشور خودمان بیش از پنجاه درصد مردم و به ویژه جوانان به بیماری های روانی از جمله افسردگی مبتلا شده اند که بی ارتباط با نظام سیاسی و ساختار فرهنگی ما نیست.

در جوامع صنعتی، با توجه به آزادی های فراوانی که در آن جوامع وجود دارد، به دلیل تحرک اجتماعی و تغییرات سریعی که رخ می دهد افراد در این جوامع فرصت نمی یابند تا خود را با شرایط جدید به وجود آمده وفق دهند و درگیر تعارضات روانی می شوند.

همچنین در جوامعی که مردم، در برزخی از ارزشها و سنتهای سنتی و مدرن قرار گرفته اند که به اصطلاح، جامعه در حال گذار خوانده می شوند این مساله نمودی جدی تر دارد.

مجانین این نوع از جوامع، جوانانی هستند که دلزده از ارزشهای گذشته برای رسیدن به هنجارها و ارزشها و شیوه های جدید زندگی در تکاپو هستند و پیرانی که چنان به بنیانهای در حال زوال دلبستگی دارند که در برابر از دست رفتن آنها احساس عجز و یاس می کنند و این آنها را به سوی جنون راهنمایی می کند.

جوامع توتالیتار نیز با تحمیل شیوه ای خاص از زندگی و هنجارهایی که توسط حاکمیت ساخته و تحمیل می گردد و اغلب با اساس و بنیان آن جامعه ناسازگار است به نحوی در به جنون کشانده شدن افراد موثر است.

همچنین انقلابها به این دلیل زمینه ی "اعتیاد"، "جنون" و "خودکشی" را فراهم می آورند که نسبت به واقعیتهای جامعه ی انقلاب زده بی تفاوت بوده و عده ی معدودی که از نگاهی اختصاصی به انسان و جهان برخوردارند از هر ابزاری برای ایجاد تغییرات دلخواه خود در جامعه بهره می گیرند، چیزی که زمینه را برای یک اپیدمی جنون مهیا می سازد.

ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد / (رمان) / پائولو کوئیلو / آرش حجازی / چاپ بیست و ششم / کاروان 1386 / 5000 نسخه / 2200 تومان

-------------------------------

*نوشته شده در یکشنبه ششم مرداد 1387

دانلود نسخه PDF


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۴۹
  • سید حسن کاظم زاده