ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۲۴ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

ترجمه و انتشار داستان معرکه، اثر لویی فردینان سلین- رمان نویس فرانسوی-، یکی از مهمترین اتفاقات نیمه نخست سال 1387در عرصه داستان و ادبیات کشورمان بود. پیش از این نیز مرگ قسطی، دسته دلقک ها و سفر به انتهای شب از همین نویسنده ترجمه و راهی بازار کتاب کشورمان شده بود و هر سه اثر و به ویژه مرگ قسطی و دسته دلقک ها به دلیل قرار گرفتن نام زنده یاد مهدی سحابی به عنوان مترجم بر روی جلدشان، از اقبال فراوانی در میان خوانندگان ایرانی سلین برخوردار شدند.

من در میان تمامی آثار باقی مانده از سلین، که به زبان فارسی برگردانده شده اند تنها همین "معرکه" را خوانده ام و شناختم از این نویسنده فرانسوی به همین داستان و چند مقاله ی دیگری که در اینترنت یافته و خوانده بودم محدود می شود.

بی شک، اهمیت سلین در آن است که با گشودن روزنه ای جدید بر روی ادبیات جهان که تا سلین یکسره در سیطره زبان پرتکلف و پر فیس و افاده ی بالاشهری و بورژوا قرار گرفته بود زبان آرگو را که زبان اراذل، اوباش، دزدان، گدایان، و لات و لوت هاست را وارد ادبیات نمود. کاری که از سوی منتقدان به شدت مورد طعن قرار گرفت. آنها که سلین را نویسنده ای فاقد سبک می دانستند که صرفا همانگونه که سخن می گوید می نویسد.

در واقع سلین نخستین کسی است که به این وسعت، دایره المعارفی از کلمات رکیک، فحش ها و ناسزاها، تهدیدها و توهین ها را در داستانهای خود و به ویژه معرکه به کار گرفته و به ساختار شکنی دست زده است. کاری که او در عرصه ادبیات انجام داد بی شباهت به کاری که محسن نامجو در موسیقی سنتی ایرانی انجام داد نیست. او نیز با سه تار و ترانه هایش کاری را انجام داد که سلین پیش از او با قلمش انجام داده بود.

همچنین سلین در کنار زبان شلخته بی در و پیکر آرگو، انبانی از سر و صدا و ازدحام خلق می کنند. سر و صدایی که خواننده را دچار سرسام می سازد.

انصاف نیست که از زحمات سمیه نوروزی - مترجم داستان - در ترجمه چنین اثر دشواری به زبان فارسی، آن هم به شکلی که به روح زبان حاکم بر این نوشتار آسیب وار نشود قدردانی نکرد. من ترجمه چنین اثری را حتا توسط مترجمان مرد، کاری دشوار می دانستم و برایم باور کردنی نبود که زنی قادر باشد تا ظرافت های زبان آرگو را که زبانی مردانه محسوب می شود به این خوبی به فارسی ترجمه نموده و از عهده آن برآمده باشد.

کل داستانِ "معرکه" در یک شب اتفاق می افتد. داستان معرکه از سر شب با ورود سربازی مانند سربازان دیگر، به پادگانی فرانسوی آغاز و تا سپیده دم صبح فردا ادامه می یابد و مضحکه ای  از خشونت و حماقت را به نمایش می گذارد.

او در این اثر، به خوبی توانسته نظامی گری را مورد استهزاء و ریشخند قرار دهد و آنرا به کاریکاتوری تهوع آور و غیر قابل تحمل تبدیل سازد. طنزی سیاه بر علیه نظامی گری که هر ایست - خبرداری را برای خواننده منفور می سازد.

بسیاری، داستانهای سلین را آئینه تمام نمای زندگی پرفراز و نشیب وی می دانند. از نظر آنان، معرکه محصول تجربه شخصی سلین از نظامی گری در قشون فرانسه است.

به هر حال اگر هوس کردید کلماتی چون: "...می خواین برینین به همه چی..."،  "...بدو! کون گنده ها! بس که کونش گنده اس جلو راهشو گرفته..."، "...گه بگیردت..."، "...اگه به خاطر این فانوسه نبود چنگکمو تا ته می کردم تو ماتحتش..." را بخوانید این شما و این هم داستان معرکه.

معرکه / لویی فردینان سلین / سمیه نوروزی / نشر چشمه / چاپ اول: تابستان 1387 / 111 صفحه / 2000 نسخه / 2000 تومان

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

سال بلو، داستانهای دیگری هم نوشته، داستانهایی که هر کدام از آنها، شهرت و محبوبیتی فوق العاده برای او به هم زد اما این آمریکایی روسی الاصل یهودی تبار که خانواده اش ابتدا از پطرزبورگ به کانادا و آنگاه به شیکاگوی آمریکا مهاجرت کردند، جایگاه ادبی و بخش بزرگی از محبوبیتش را مدیون رمان کوچک "دم را دریاب" است.

دم را دریاب، رمان کوتاهی است که مورد توجه داوران آکادمی سلطنتی سوئد قرار گرفت و نوبل ادبیات را برای سال بلو به ارمغان آورد. کتابی که در اعلامیه هیات داوران این جایزه ادبی از آن به عنوان "یکی از آثار کلاسیک دوران ما" یاد شده بود.

این رمان گرچه داستان یک روز از زندگی تامی ویلهلم است اما در همین یک روز، خوانندگان، با تمام زندگی او و رخدادهای آن آشنا می شوند. آنها در می یابند که چگونه و با چه هدفی نامش را عوض کرده و مورد غضب والدینش قرار گرفته،‌چگونه کالج را به امید تبدیل شدن به یک فوق ستاره سینما رها کرده و امیدهای خانواده را با یاس مواجه ساخته و به سیاهی لشکری ناموفق در هالیوود بدل شده است.

همچنین خوانندگان این اثر با خواندن آن می فهمند که تامی ویلهلم که همواره به دنبال خیالات و اوهام خوشبختی، سرگردان بوده و از این شاخه به ان شاخه می پریده، چگونه شغل خود را در اعتراض به یک تصمیم اداری ترک می کند، از همسرش جدا می شود و در نهایت با شرایطی مواجه می شود که آرام آرام او را به سوی جنون می کشاند.

من این اثر را علاوه بر اینکه دارای نگاهی نقدآلود به مناسبات عاطفی در جوامع سرمایه داری دارد، منظومه ای بر علیه آرمانگرایی و ستایش محافظه کاری می دانم. سال بلو در این اثر نشان می دهد که چگونه ترک یک وضعیت برای دستیابی به شرایط بهتر، می تواند وضع را بدتر و شرایط را دشوارتر نماید.

خواننده با خواندن این اثر، از خود می پرسد که اگر تامی ویلهلم کمی در زندگی خود محافظه کاری پیش می گرفت و از دست زدن به ریسک های بدون توجیه پرهیز می نمود و حال متوسط خود را قربانی آینده مطلوب اما نامعلوم نمی نمود، آیا باز هم با چنین شرایطی مواجه می شد؟

همچنین داستان از این نظر که اولویت را نه به آرمان که به واقعیت می دهد از جنس رمانهایی چون "دن کیشوت" و "مادام بواری" است. شخصیتهایی که برشوریدنشان بر علیه واقعیت و جستجوی اتوپیای دلخواهشان، از آنان درس های عبرتی برای دیگران ساخت و انگشت نمای این و آنشان کرد.

دم را دریاب / سال بلو / بابک تبرایی / نشر چشمه / چاپ اول:زمستان ۱۳۸۶ / ۲۵۰۰ تومان / ۱۷۷ صفحه 

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

اریک امانوئل اشمیت، یک نابغه بود چه او نخستین کتابش را در یازده سالگی و نخستین نمایشنامه اش را در شانزده سالگی نوشت. در دانشسرای عالی پاریس فلسفه خواند و آنگونه که خود گفته، طی تجربه ای عرفانی در صحرای هوگار مغروق ایمان گردید و از آن پس به نویسنده ای با علقه های دینی تبدیل شد.

او آثار بسیاری خلق نموده که من "خرده جنایتهای زناشوهری" را یکی از برترین آثار او و تمام بشریت در طول همه زمانها می دانم و همین اثر بود که به تنهایی مرا به مرید اشمیت تبدیل نمود. دیدن نمایشنامه تلویزیونی این اثر ارزشمند در ابتدا، و خواندن نمایشنامه آن در ادامه، مرا شیفته اشمیت کرد و پس از آن بود که تمایل پیدا کردم که دیگر آثار او را نیز مطالعه نمایم.

من "انجیل های من" با ترجمه قاسم صنعوی را در کنار دل سگِ بولگاکف، تیمبکتوِ پل آستر، توگینف خوانی و سفر فلیشیا اثر ترِوِر را در یک روز خریدم. و ابتدا دل سگ بولگاکف را خواندم. کتابی که مدتها در پی اش بودم و بالاخره پیدایش کرده بودم. پس از آن تیمبکتو پل استر را خوندم که در باره اش خیلی خوانده بودم.

داستان سرگذشت سگی تنها را روایت می کرد که صاحبش را از دست داده بود و پس از آن رخدادهایی را که برایش بوجود آمده بود را تعریف می کرد. داستان از چنان غنایی برخوردار بود که با خواندن این کتاب به خوبی با سگ احساس هم ذات پنداری می کردم و گاه فاصله ی میان "من" و "سگ" از میان برداشته می شد به نحوی که تفاوتی میان خود و سگ نمی توانستم پیدا کنم.

تورگینف خوانی یا سرگشته در دنیای تورگینف و آن دیوانه بازی های مری لوئیس بیچاره و تنهایی اش در آن دکان پارچه فروشی و خواهر شوهرهای نق نقو و نفرت انگیزش نیز لذت بخش بود. تا اینکه نوبت به انجیل های من اثر اریک امانوئل اشمیت رسید. کتاب را در یک نصف روز خواندم. اشمیت در این کتاب روایتی تازه و نامتعارف از زندگی عیسی، مرگش و برخاستنش از گور و تجلی نمودن بر مردم ارایه می دهد. روایتی که در آن حتا خود عیسی نسبت به پیامبری اش به دیده تردید می نگریست و آن را باور نداشت.

کتاب چیزی بین رمان و شعر است و نویسنده آن را به دو بخش تقسیم نموده. بخش نخست از زبان یا منظر عیسی و بخش دیگر از زبان یا منظر پیلاطس حاکم رومی یهودیه که در ماجرای قتل عیسی دست داشت. روایت عیسی از دوران کودکی آغاز و تا شام آخر و دستگیری او ادامه می یابد و روایت پیلاطس نیز در بیست و سه باب بیان شده، باب هایی که برخی از آنها تنها از چند سطر یا پاراگرف تشکیل می شوند.

همچنین اشمیت در این داستان چهره ی جدیدی از یهودا - که در روایت سنتی مسیحیان خیانتکاری است که باعث گرفتاری و مرگ مسیح می شود- ارایه می نماید که بسیار خواندنی است.

انجیل های من / اریک امانوئل اشمیت / قاسم صنعوی / نشر ثالث / 1650 نسخه / 2500 تومان / چاپ دوم 1388 / 139 صفحه

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

نه از جلال چیزی خوانده بودم و نه در مورد او مطالعه ای داشته ام. تنها با استناد به مطلبی از ضیاء موحد که شهروند امروز منتشر کرده بود و برخی اظهار نظر دوستان کتاب خوان و اهل مطالعه، تصور می کردم که  جلال می بایست آدم مزخرفی بوده باشد و درست مثل خودم در زندگی،هزاران بار از این شاخه و آن شاخه پریده و دنبال چیزی یا کسی تازه افتاده و فکر و مشی عوض کرده. تا اینکه یک روز در کتابفروشی کمند بودم که چشمم به داستان سنگی بر گوری*افتاد و به سرم زد که لااقل این کتاب جلال را مطالعه کنم. به ویژه اینکه حرف ها و حاشیه های فراوانی در مورد کتاب به گوشم خورده بود که انگیزه ام را برای خواندن کتاب دو چندان می کرد.

کتاب را خریدم و کل آن را در یک نیمروز خواندم و خلاص. نثرش جالب، و برایم کاملا تازگی داشت و تا آن روز کتابی به این سبک و سیاق نخوانده بودم. اما محتویاتش، علی رقم سنت شکنی هایی که در آن شده، به شدت سخیف، زشت و آزار دهنده به نظر می رسید. با خودم فکر کردم که یک نویسنده، چقدر می تواند آدم وقیحی باشد که اینگونه بی محابا کثافتکاری هایش را، با خوانندگان در میان بگذارد.

البته اعتراف می کنم که از ساختارشکنی های او در این کتاب و اینکه با شجاعت تمام آفتابه اش را بر داشته و سراغ سنگ مستراحی به نام فرهنگ ایرانی!!! رفته خوشم آمد. اما آنجا که وارد حوزه خصوصی اش می شود و در مورد سفر اروپا و روابطش با زنش می نویسد بارها و بارها کلافه شدم، کتاب را بستم و توی دلم بد و بیراهی نثارش کردم که بیا و ببین.

آنجا که می نوسد: می دانی زن. در عهد بوق که نیستیم. بچه می خواهی؟ بسیار خوب. چرا لقمه را از پشت سر به دهان بگذاری؟ طبیعی ترین راه اینکه بروی و یک آدم خوش تخم پیدا کنی و خلاص. من از سر بند این دکتر امراض زنانه، مزه قرمساقی را چشیده ام. هیچ حرفی هم ندارم. فقط من ندانم کیست. شرعا و عرفا مجازی.

و یا آنجای دیگر که نوشته: یک روز دنگم گرفت که ببینم با نطفه ام می شود نیمرو درست کرد یا نه. سر زنم را دور دیدم و کلیه آن روز را ریختم توی تابه. و چه نیمرویی! آب دماغ سفت تر شده. مایه ای از سفیدی در آن دویده و بی مزه. به ضرب فلفل و نمک هم نتوانستم بخورم. اما به گمانم در وضع پایین تنه گربه ها اثر کرد. چون آن سال یک دفعه بیشتر از معهود بچه گذاشتند.

و باز آنجا که از سفر فرهنگی اش!!! به اروپا چنین یاد می کند: به سوئیس که رسیدم دختر مهماندار چنان زیبا بود که پای شخص اول لنگید. شخص دوم شد اختیار دار کارِ تَن. و افسارم را گرفت و کشید همانجاها که هر لر دوغ ندیده ای را باید سراغ گرفت.

و یا آن نوزده روزی را که در آمستردام و لندن با زنی مطلقه همخوابگی می کرده: زنی تازه از شوهر طلاق گرفته و توی  اندازه و همسن و سال خودم. و خدمتکار به تمام معنی. و لری دوغ ندیده تر از من. هفت روز بسش نبود. دنبالم آمد لندن. ده روز هم آنجا. و برگشتن هم مرا کشید به آمستردام. و دو روز از نو. و اگر بچه دار شدم؟... و که خوب. معلوم است. می گیرمت. و از این حرفها و سخن ها.

البته این، همه آن احساسی نیست که من با خواندن سنگی بر گوری نسبت به جلال پیدا کردم. بلکه با خواندن کتاب، دریافتم که این بابا دچار یک روان نژندی حاد و اساسی هم بوده است. و تل انبار شدن عقده هایش- مثل بچه دار نشدن آن هم در خانواده و جامعه ای مذهبی و سنتی-  او را تا سر حد تبدیل شدن به یک مازوخیست تمام عیار پیش برده است.

حال، من که خواننده جلال باشم پس از مطالعه چنین کتابی، دیگر رغبت نمی کنم که حتا اسم این بابا را هم بشنوم یا به زبان بیاورم تا چه رسد به اینکه کتاب دیگری از او را بدست بگیرم و بخوانم.

راستش را بخواهید نمی توانم برای نویسنده ای که زنش را خرج خواننده کرده تره هم خرد کنم. خودتان قضاوت کنید که نوشتن داستان میان مایه ای چون سنگی بر گوری (که البته به نوعی دفتر اعترافات وی نیز می باشد) ارزش این همه بی آبرویی و این همه حاشیه سازی برای خود و دیگران را دارد. مگر اینکه باور کنیم این بابا در هنگام نوشتن چنین داستانی، از اساس دیوانه بوده است.

*سنگی بر گوری/جلال آل احمد/تهران/جامه دران/1384چاپ سوم/5500 نسخه/1100 تومان

دریافت نسخهPDF  

  • سید حسن کاظم زاده

"ورونیکا منم، تویی، او ورونیکاست همه ما ورونیکا هستیم"

خودکشی ها را می توان به دو دسته کلی تقسیم نمود: آنهایی که از جنبه هایی عینی برخوردارند مثل خودکشی از روی فقر، بیکاری و... که برای ما ایرانیان ملموس تر و شناخته شده تر است و آنهایی که از جنبه های ذهنی برخوردارند مانند انتحار به مثابه امر فلسفی که در این نوع از خودکشی ممکن است که فردی بی هیچ مشکل مادی و مالی دست به انتحار بزند. عوام - که قدرت درک اینگونه از انتحارها را ندارند-  این نوع از خودکشی ها را ناشی از زیادی خوش بودن می دانند.

کوئیلو در رمان "ورونیکا تصمیم می گیرد"بمیرد به خودکشی، از همین جنبه ی دوم نگریسته و داستان دختری از اسلونی را روایت نموده که بنابر دلایلی صرفا ذهنی و فلسفی دست به انتحار می زند. "... به خاطر فقدان عشق خود را نمی کشت. و نیز نه به خاطر احساس کمبود محبت از سوی خانواده اش، یا به خاطر مشکلات مالی و یا بیماری غیر قابل درمان..."

تعابیری که کوئیلو در این رمان پیرامون جنون به کار برده، آنرا تا حد افتخاری بزرگ و فضیلت متفاوت بودن و نه بیماری بالا برده، فضیلتی که حتا خود وی را نیز بی نصیب نگذاشت و سه بار راهی تیمارستانش نمود.

ورنیکا دختر جوانی است که به خوبی از زندگی لذت می برد و فارغ از هر دغدغه ای روزگار می گذراند و بی هیچ مشکلی- البته در ظاهر- روزی تصمیم می گیرد که خود را بکشد از این رو قرصها یی را که مدتی قبل برای همین کار تهیه نموده می خورد و در بستر، مرگ را انتظار می کشد و لحظه به لحظه افکاری را که در خودکشی اش موثر بوده بازخوانی می کند.

یکی از مسایلی که در خودکشی ورونیکا موثر بوده زندگی بی خوف و رجاء اوست. در واقع زندگی برای او رودخانه ای خالی از تلاطم است که هیچ بیمی و امیدی را در او بر نمی انگیزاند و زندگی اش را یک نواخت نموده است. "... وقتی تقریبا هر چه را که در زندگی می خواست به دست آورد، به این نتیجه رسید که زندگی اش هیچ معنایی ندارد، چون هر روز مثل روزهای دیگر است و تصمیم گرفت بمیرد...".

دلیل دیگری خودکشی برای ورونیکا آینده و یاس او از فردا است در واقع او خود را تسلیم جریانی می داند که انتهایش به پیری و بیماری می انجامد: "... همه چیز در زندگی اش یکنواخت بود و همین که جوانی اش می گذشت، فقط یک راه سرازیر در پیش رویش می ماند، و پیری شروع می کرد به گذاشتن علایم غیر قابل برگشت خودش، شروع بیماری، از دست دادن دوستان. با ادامه دادن زندگی چیز بیشتری به دست نمی آورد، در حقیقت فقط احتمال رنج بردنش بیشتر می شد."

الهیات ورونیکا نیز یکی از مسایلی بود که او را به خودکشی وا می داشت چه او باور داشت که همه چیز با مرگ پایان می یابد: "... تقریبا یقین داشت که همه چیز با مرگ پایان می پذیرد، برای همین خودکشی را انتخاب کرده بود: آزادی مطلق. خاموشی ابدی..."

عدم اعتقاد به خداوند علاوه بر اینکه انسان را در برابر پرتگاهی مخوف که انتهایش پوچی است. چرا که همه ما چنان هستی را با خداوند گره زده ایم که عدم وجود خداوند زندگی را برایمان به چیزی پوچ و عبث تبدیل می کند از همین روست که خدا ناباوری او این بهانه را به او داده تا بی دغدغه ی بازخواست، دست به انتحار بزند.

ورونیکا حتا در برابر احتمال وجود خداوند باز استدلال می کند که اگر خداوندی هم وجود داشته باشد با ملاحظه وضعیت موجود به ما حق خواهد داد که زمین را زودتر ترک می کنیم و حتا ممکن است از اینکه در دنیا به ما خوش نگذشته شرمنده شده و از ما عذرخواهی نماید: "... اگر خداوند وجود داشته باشد چه؟ هزاران سال تمدن بشر خودکشی را یک گناه بزرگ دانسته بود، توهین آشکار به تمامی ادیان: انسان برای بقا می جنگد، نه برای تسلیم. نژاد انسان باید زاد و ولد کند. جامعه به کارگر نیاز دارد... یک کشور به سربازان، سیاستمداران و هنرمندان نیاز دارد... اگر خداوند وجود داشته باشد، می داند که درک بشر محدود است او همان است که این هرج و مرج را آفرید که در آن فقر هست، بی عدالتی هست. حرص و تنهایی هست. بدون شک او قصد خیر داشته، اما نتیجه فاجعه آفرین بوده. اگر خداوند وجود داشته باشد در مورد موجوداتی که تصمیم می گیرند این زمین را زودتر ترک کنند، بخشنده خواهد بود، و شاید حتا از اینکه ما را وادار کرده وقت مان را آن جا بگذرانیم، معذرت بخواهد..."

همچنین ورونیکا باور داشت که در صورت وجود خداوند، او خود این وضع را پدید آورده و آنرا بر ورونیکا تحمیل نموده و نسبت بدان آگاهی کامل داشته پس نمی تواند ایرادی بر ورونیکا بگیرد: "...خداوند ورونیکا را با اطلاع کامل از اینکه کارش به خودکشی خواهد انجامید به این جهان فرستاده است و از اعمال او یکه نمی خورد..."

او جهان و آنچه را که در آن اتفاق می افتاد را جهانی احمقانه و لبریز از خشونت می دید و خود را برای تغییر اوضاع آن ناتوان حس می کرد. جهان برای او آنقدر زشت و ناقص بود که او را به ترک جهان تشویق می نمود: "... ورونیکا روزنامه ها را می خواند، تلویزیون تماشا می کرد، و از آنچه که در جهان می گذشت، آگاه بود. همه چیز اشتباه بود و راهی برای تصحیح مسایل نمی یافت... این موضوع به او احساس عجز مطلقی می داد... دقیقا به خاطر اینکه همه چیز را چنان احمقانه یافته بود، دیگر حاضر نشده بود آنچه را زندگی به طور طبیعی بر او تحمیل می کرد، بپذیرد. در دوران بلوغ، فکر می کرد هنوز برای انتخاب زود است، اکنون در دوران جوانی، متقاعد شده بود برای عوض شدن دیر است..."

کوئیلو در ادامه رمان با توجه به آنچه ورونیکا را به انتحار سوق داده حوادثی را برای او ردیف می کند و کسانی را رو در روی او قرار می دهد حوادثی و افرادی که موجبات امیدواری او را فراهم می آورند.

ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد / پائولو کوئیلو / آرش حجازی / چاپ بیست و ششم / کاروان 1386

دریافت نسخه PDF

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۱ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۴
  • سید حسن کاظم زاده

1. بیخوابی هایم در این چند شب گذشته، و کاری طاقت فرسا که هر روز یک تنه انجامش می دهم و این مطالعه سنگین و نوشتن و سرودن و گفتن و... امانم را بریده است.

غروب که از سر کار بر می گردم و به خود وعده خوابی راحت را می دهم. به جز خستگی، به خاطر گرمایی که مرا در غرقابی از عرق خفه کرده و این سربالایی لعنتی، تقریبا جنازه ام به منزل می رسد خواب مرا دعوت می کند بالشم را جا به جا می کنم و دراز می کشم. خستگی وقتی از حد بگذرد خواب خود شکنجه می شود.

"جناب خواب، اگه اجازه بدهید بنده یکی دو تا از قصه های این کتاب "اپرای قورباغه های مرداب خوار" رو بخوانم تا چشمم سنگین شود قول می دهم که فقط یکی دو صفحه اولش را بخونم".

کتاب را باز می کنم و تازگی اش را بو می کشم و شروع می کنم به خواندن و چنان از خود بی خود می شوم که کتاب را تنها برای روشن کردن شمع می بندم- باز هم برق رفت- و بعد هم زیر نور شمع یکسره تا آخر کتاب را دنبال می کنم.

2. ادبیات پست مدرن ادبیاتی خاکستری است و اپرای قورباغه های مرداب خوار هم در چنین فضایی سیر می کند و روایت گر انسانی خاکستری است. موجودی که سفید و سیاه محض نمی خواهد.

داستان پست مدرن اجازه ندارد تا تکلیف همه چیز را روشن کند و نویسنده ی پست مدرن هرگز به خود اجازه قضاوت نمی دهد و سعی می کند تا چنان بنویسد که خواننده هایش به شیوه ای منحصر به فرد- بر اساس تجاربی که داشته اند- با روایت مواجه شوند. به عبارت دیگر، در داستان پست مدرن، کار را نه نویسنده که خواننده تمام می کند.

همچنین از ویژگی های ادبیات پست مدرن، مبهم بودن آنست. چیزی که خواننده را به فکر فرو می برد و ساخت برخی جنبه های داستان را بر عهده او می گذارد. برای دست یافتن به چنین ابهامی باید کوتاه بنویسیم و خیلی حرفها را نزنیم برخی دیالوگها را حذف کنیم داستان مینیمال چنین وظیفه ای را بر عهده دارد و هرقدر مینیمال تر مبهم تر، پیچیده تر.

چنین داستانهایی، داستانهای خواننده محورند. نویسنده ی این گونه داستانها این امکان را به خواننده ها می دهد که از ظن خود یار داستان شوند و داستان را از منظر خود شاخ و برگ داده و تکمیل نمایند و بی هیچ  قضاوتی از جانب نویسنده. از چشم انداز خود بدان نظاره کنند. در واقع جذابیت داستان مینی مال هم به چیزی است که ما از آن برداشت می کنیم.

داستان مینیمال پای خواننده را نمی بندد و به خواننده این اجازه را می دهد تا کورمال کورمال پیش رود. مینیمال فضا را به سود خواننده خالی می کند. کلیات مبهمی را در اختیار او می گذارد تا او خود جزییات را در ذهن خود جستجو و بازسازی نماید.

خواندن داستان مینی مال کار ساده ای نیست شاید خواننده مجبور شود که برگردد و بارها یک داسان را بخواند و از زوایای مختلفی بدان بنگرد و حتا مجبور شود که بیش از یک داستان معمولی برایش وقت بگذارد.

داستان مینیمال، به عنوان گونه ای نوظهور از ادبیات پست مدرن، داستان کلمه و جملات کوتاه است. در اینگونه داستانها انتخاب جملات کوتاه، به خواننده این فرصت را خواهد داد تا بیشتر درنگ کند و در هر درنگی بیشتر بیاندیشد. خواننده در ادبیات مینیمال دیگر با پارگراف و جمله سر و کار ندارد بلکه با کلمه کار دارد. و حتا ممکن است یک لحظه غفلت و بی محابا گذشتن از یک کلمه ای، به از دست دادن کلیت یک داستان منجر شود. این، هم سختی کار نویسنده را نشان می دهد و هم سختی کار خواننده را.

داستان پست مدرن، خواننده را "خر" فرض نمی کند که بخواهد سیر تا پیاز را برایش تعریف کند خواننده نوکر و برده نویسنده نیست که در برابر او دست به سینه بایستد. خواننده مینیمال "شاگرد مدرسه" نیست که بخواهیم با داستان به او جهت بدهیم و تربیتش کنیم.

3. داستان مینی مال در ایران از تاریخ کوتاهی برخوردار است و شاید یکی از جدیدترین شیوه های داستان سرایی در کشور ما محسوب می گردد و کمتر کتابی در این زمینه منتشر شده اما اپرای قورباغه های مرداب خوار یکی از بهترین آثاری است که در این مدت در اختیار خواننده های ایرانی قرار گرفته است و  استقبال خوبی هم از آن شده است. این مجموعه هم از حیث مینی مال بودن و هم از حیث ساختار و محتوا، شاید یکی از بهترین مجموعه داستانها باشد.

4. گاهی رفتن به جایی، دیدن چیزی، ملاقات با عزیزی، گوش دادن به ترانه ای و یا خواندن کتابی تا مدتها ذهن و جان ما را در بر گرفته و احاطه می کند تکان می دهد و چیزی را در درون ما بیدار می کند و مانند موجی پدید آمده از انفجاری بزرگ، پرتابمان می کند به ناکجا آبادی که تنها خودت می دانی و خودت.

اپرای قورباغه های مرداب خوار دقیقن با من یک چنین کاری کرده است. کتابی که در ابتدا به دلیل حجم اندک و نوع ساختارش بیشتر به یک شوخی می ماند تا یک کتاب، اما وقتی که چند صفحه ای از آن را می خوانی گویی همدلی ات را برمی انگیزد و تو را در خود غرق می کند. از اینرو  می خوانی و می خوانی تا تمامش کنی و حتا نور کم فروغ شمع هم نمی تواند تو را از خواندن بازدارد.

5. ممکن است داستانهایی هم در این مجموعه باشند که به نظر پوچ و بی معنا به نظر برسند این در داستان مینیمال امر عجیبی نیست. زیرا این ما هستیم که با ارتباط برقرار کردن با متن با یک داستان مینی مال، بر اساس حدس ها، گمان ها خواسته ها، علایق و سلایق و نیاز های فرهنگی که ما را احاطه نموده اند معنا را به متن تحمیل می نماییم و گاهی اوقات نیز ذهن ما از تحمیل معنایی بر متن مینیمال عاجز می مانیم. در داستان مینی مال نویسنده حرف خود را زده و رفته است و اینک نوبت ماست که با متن رو برو شویم و آن را بخوانیم.

اپرای قورباغه های مرداب خوار (داستانهای خیلی خیلی کوتاه) / جواد سعیدی پور / انتشارات کاروان / چاپ اول 1387 / 2000 نسخه / 1400 تومان

------------------------------------

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده


" ملکوت "، شاید تنها داستانی باشد که بتوان از آن، در کنار " بوف کور " صادق هدایت، به عنوان یکی از ماندگارترین رمان های ایرانی یاد کرد.

بهرام صادقی نویسنده این رمان، گرچه یکی از کم کارترین داستان نویسان ایرانی است، و از وی تنها مجموعه داستان "سنگر و قمقمه های خالی" و رمان "ملکوت" منتشر شده، اما توانسته یکی از ماندگارترین و در عین حال مرموزترین داستانها را خلق نماید.

جالب اینکه به دلیل عدم وجود حواشی مختلف در زندگی نویسنده (مانند صادق هدایت)، زندگی بسیار کوتاهش، محدود بودن آثار به جای مانده از وی، و نیز برگزیدن زبانی رمز آلود و سمبولیک در مهمترین داستانش (یعنی ملکوت)، نامش، آن گونه که شایسته آن می باشد در تاریخ داستان نویسی ایران مطرح نشد و جایگاهی را که باید در میان خوانندگان ایرانی داشته باشد به دست نیاورد.

 

گفتیم که بهرام صادقی در روایت رمان ملکوت، از شیوه ای سمبولیستی بهره گرفته و همین امر به مانعی در برابر برقراری ارتباط میان متن و خواننده تبدیل شده است. چنانکه خواننده در خوانش متن یا حیران می ماند و یا از ظن خود یار متن شده و دانش ها و داشته های پیشینی خود را بدان نسبت می دهد.

 

اینکه چرا نویسنده ای چون بهرام صادقی، به برگزیدن شیوه ای سمبولیستی در روایت داستانش می پردازد ممکن است به محدودیتهای سیاسی - اجتماعی کشور در زمان نوشتن داستان برگردد.

بی شک برای فهم صحیح چنین داستان سترگی به تفاسیر و بررسی های عمیق و دقیقی نیاز مندیم که "تاویل ملکوت" از آن جمله اند. غیاثی نویسنده کتاب که پیش از این نیز "تاویل بوف کور" را منتشر نموده، با ارایه بخشی از زندگی، دیدگاهها و دلبستگی های بهرام صادقی، مسایل فنی در داستانهای سمبولیستی و اشاره به داستان بوف کور که صادقی در نگارش داستانش از آن الهام گرفته و نیز توجه به شرایط سیاسی اجتماعی ایران در زمان آفرینش داستان، نکات ارزنده ای را برای فهم متن، در اختیار خواننده ایرانی قرار داده است.

 

*ملکوت – بهرام صادقی – انتشارات کتاب زمان- چاپ هشتم  1386 – 2000 تومان

** تاویل ملکوت – محمد تقی غیاثی – انتشارات نیلوفر – چاپ اول 1386 2700 تومان

این متن در سال 1386 نوشته شده است

دریافت نسخه PDF

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۵
  • سید حسن کاظم زاده