ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۲۰ مطلب با موضوع «در حاشیه» ثبت شده است

بالانوشت:

این ها نوشته های من هستند که در حین مطالعه دو کتاب فوق، بر حاشیه کتابها نوشته ام.

سید حسن کاظم زاده

این، مارکس بود که در کتاب "درباره مساله یهود" نوشت: "در آمریکای شمالی، چیرگی عملی یهودیت بر دنیای مسیحیت شکل بی پرده و عادی یافته است". و مراد او از چیرگی عملی یهودیت بر دنیای مسیحیت، این است که همه چیز در آمریکای شمالی در حال خلاصه شدن در کسب و کار و پول و سرمایه است. همه چیز در آن سامان در حال تغییر نقش و تبدیل شدن به غیر خود است. در چنین شرایطی است که دیگر، خانه، خانه نیست بلکه ملک است و ارزش هر خانه به راحتی و شادی موجود در آن سنجیده نمی شود بلکه با متراژ و نمودار های کمّی مورد ارزیابی قرار می گیرد: "و خانه ای گران تر، خانه ای لذت بخش تر".

  • سید حسن کاظم زاده

بالانوشت:

این ها نوشته های من هستند که در حین مطالعه ی کتاب فوق، بر حاشیه آن نوشته ام.

سید حسن کاظم زاده

انقلاب اکتبر 1917 نشان داد که سوسیالیسم، بدان گونه که پیامبرانش مارکس و انگلس توصیفش کرده بودند تحقق نیافت. وقتی چیزی وارونه محقق شود ناگزیر در مقام اجرا چگونه خواهد بود. این حادثه نشان داد سوسیالیسم واقعا موجود، با نظریات مارکس و انگلس تطابقی نداشت و چه بسا آن طرح اولیه، که دیالیکتیک تاریخی اش می نامند از اساس هذیانی بیش نباشد.

***

شاید آنچه که در اتحاد جماهیری شوروی تحقق یافت تحقق یافتی ترین قرائت از روایت مارکس از عدالت باشد.

***

  • سید حسن کاظم زاده

بالانوشت:

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "آینده سوسیالیسم"ترجمه ناصر زرافشان نوشته ام. و به همان شکل که یادداشت شده اند منتشر می شوند.


اندیشه ها، هر قدر هم که تابناک و بی نقص باشند، در شرایط غیر دموکراتیک، به فاجعه ای بدل خواهند شد. اندیشه باید در عرصه عمل قابلیت اجرایی داشته باشد. اندیشه ای که مشتی مفاهیم انتزاعی است و با عالمِ واقعا موجود، کاری ندارد و در موهومات سیر می کند زنجیری است بر دست و پای جامعه. زنجیری است بر ذهن و زبان انسان. همچنین، اندیشه، هر قدر که قابل اثبات باشد و تابناک و درخشان، باید در حیطه ی عمل چیزی از خود ارایه دهد. دموکراسی تنها راه تسلط، تکامل، بقاء و تداوم اندیشه هاست.

***

  • سید حسن کاظم زاده

بالا نوشت:

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "مارکس و آزادی"نوشته تری ایگلتون نوشته ام.

 

زبان یک نشانه است. یک دال است و دال و مدلول یکی نیستند یکسان نیستند و ذهن هرگز با عین در عینیت نخواهد بود و همواره میان آن دو فاصله است فراتر یا فروتر.

*

"سوسیالیم"، مکتب، مرام و اندیشه و تلاشی "پساکاپیتالیستی" و "پسالیبرال سرمایه داری" است. این اندیشه آنگونه که باید در جامعه های "پیشا سرمایه داری" تحقق نخواهد یافت بلکه تجربه تاریخی موجود گویای این نکته می باشد که تحقق سوسیالیسم در جامعه بی بهره از صنعت و سرمایه داری به فاجعه ای غیر قابل جبران بدل خواهد شد و قربانیان این فاجعه از سویی ملتها و از سویی دیگر خود سوسیالیسم خواهد بود چرا که هیچ چیز برای موجودیت سوسیالیسم هولناک تر از سوسیالیسمی نیم بند، تکه پاره و تعدیل شده نیست.

*

از سویی دیگر برای تحقق سوسیالیسم – آنگونه که ترسیم شده- نیازمند حداقلی از آزاد های سیاسی هستیم. بدون شک چنین امکانی همچون تاسیس سندیکا ها و سازمان دهی احزاب کمونیستی تنها در جامعه ای لیبرال سرمایه داری امکان پذیر بوده به عنوان مبارزه مقدماتی برای تحقق شرایط مبارزاتی عنوان نمود.  و مبارزه برای تحقق آزادی مقدمه ای است برای مبارزه برای به دست آوردن برابری گرچه این با آموزه اصیل مارکس در تضاد است.

*

در نظام سرمایه داری لیبرال، اصالت با سود است و این همه چیز از جمله طبیعت و انسان را به کالاهای قابل مبادله و ابزاری برای تولید تبدیل می کند. خانه دیگر نه محل عیش وآرامش بلکه تبدیل به کالای سرمایه ای می گردد و خودرو نه وسیله ای برای آمده و شد بلکه به کالایی قابل مبادله بدل می گردد. و انسانها چنان در باشگاه های ورزشی خرید و فروش می شوند که گویی نظام برده داری دوباره احیاء شده است. مارکس درصدد است تا با الغای مالکیت از تبدیل شدن انسان به کالا جلوگیری کند و تنها در این شرایط است که انسان قادر است هستی حقیقی خود را به فعل تبدیل نماید.

*

حق یا ناحق بودن اندیشه مساله ای استدلالی نیست بلکه مساله ای تاریخی است. ما باید حق و ناحق بودن اندیشه ها را بر اساس آنچه که در واقعیت و در عمل از خود بروز داده مورد سنجه و ارزیابی قرار دهیم.

*

سوسیالیسمی که از مناسبات یک جامعه لیبرال سرمایه داری بیرون می آید با سوسیالیسمی که از مناسبات یک جامعه فئودال و عقب مانده بیرون می آید در هدف، روش و ابزارها تفاوتهای زیادی وجود دارد.

*

شاید در جامعه ای عقب مانده سوسیالیسم صرفا به عنوان یک تئوری صرف عدالت یا نیرویی رهایی بخش مد نظر قرار گیرد اما خود آگاهی طبقاتی که منبع بزرگ حرکتهای کارگری بوده تنها در یک جامعه سرمایه داری لیبرال که حداقلی از آزادی نیز برخوردار است به وجود می آید و می تواند به معنای حقیقی کلمه رهگشا باشد.

*

من به ذات باور ندارم. باور ندارم که چیستی پیش از هستی شکل یافته  است. باور ندارم که چیستی بر هستی تقدم و اولویت دارد. این باور به من کمک خواهد کرد تا انسان را موجودی مسئول بدانم. موجودی مسئول در برابر خود و آزاد و مختار در انتخاب یک ذات و چیستی برای خودش.

*

حق یا ناحق بودن اندیشه، امری استدلالی نیست بلکه مساله ای تاریخی است. و ما ناگزیریم تا حقانیت اندیشه ها را با توجه به انچه که در واقعیت از خود بروز داده اند بسنجیم.

*

تاریخ انسان، تاریخ وارهاندن خود از وضع موجود برای ساخت وضعی مطلوب است. و در این بین امر مقدس گرچه در ابتدا حرکتی به سوی تغییر بود اما در ادامه با تبدیل شدن به سنت، بزرگترین مانع دگرگونی و تغییر شد.

*

وقتی که "کار" به دو بخش "فکری" و "یدی"  تقسیم می شود گروهی پیدا می شوند که مستقل از ضروریات مادی می اندیشند لذا آگاهی خود را از جهان می رهانند و به تکویل نظریه های فرامادی می پردازند.

*

از نظر مارکس، ایده محصول و دنباله امر واقع است. یعنی، اینکه ما در چه شرایط تاریخی و مادی قرار داشته باشیم در شکل گیری ذهنیت ما موثر است. او بر عکس هگل انسان را مفعول شرایطی می داند که در آن قرار دارد اما مفعولی که می تواند با تکیه بر آگاهی طبقاتی خود به زایش تاریخی یاری دهد.

*

کسی که در طبقه سرمایه داران و متمولان زندگی می کند، نمی تواند رهیافتی اثر بخش و دائمی برای ریشه کن نمودن فقر ارایه دهد. چرا که فقر محصول انباشت ثروت در طبقه ی اوست. او قادر به درک حقیقت فقر و شرایطی که طبقه محروم در آن قرار دارد نیست از این رو راهکارهایش نمی تواند راهگشا باشد.

*

تئوری عدالت در اندیشه مارکسیسم، برای جامعه ای صنعتی طراحی شده است و نه جامعه ای فئودالی، کشاورزی و بدوی.

  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "هرمنوتیک و سیاست"نوشته دکتر مهدی رهبری نوشته ام.

امر ذاتی محصول ذهن ماست ما چیزی را ذاتیِ چیزی دیگر می پنداریم. وگرنه بدون ما، چیزی به عنوان ذات قابل تصور نیست. حتا اگر چیزی ذاتی باشد وقتی که ما نباشیم تا آن ذات را فهم کنیم بودن و نبودن آنها علی السویه است. مساله اینجاست که اگر آنجا چیزی هست، این، بودنش وابسته به ما و ذهن ماست.

*

هستی صامت است. به خودی خود سخنی نمی گوید. و این ما هستیم که به جای آن سخن می گوئیم. هستی مانند آن عروسک خیمه شب بازی است که فعل و سخنی از خود ندارد. این ما هستیم که بدان حیات بخشیده ایم و ما هستیم که به جای آن سخن می گوئیم.

*

متن، اگر توسط نویسنده با هدف و معنایی خاص تدوین شده باشد چیز مهمی نیست. آنچه که اهمیت دارد فهم ما از متن است. ما خواننده ی متن هستیم و فهم ما نیز با نویسنده یکسان نخواهد بود.

*

هر جزمی موجد خشونت است. و هر خشونتی موجد رنج است و انسان جزم اندیش چه به صورت فاعلی و چه به صورت مفعولی در معرض رنج است.

*

حال که اندیشه و فهم من با دیگری علی السویه است چرا خود را بر دیگری تحمیل نماییم. پس سعی کنیم تا دیگری را تحمل کنیم. همه باید یکدیگر را تحمل کنند و با یکدیگر کنار بیایند.

*

آیا ما در جامعه ای زندگی می کنیم که سرش توتالیتار و تنش پولورال است.

*

در جامعه ای که قدرت، وامدار اندیشه ای خاص است و بدان تعلق خاطر دارد و از آن حمایت نموده یا از جانب قدرت حمایت می شود ما شاهد شکل گیری یک گفتگوی واقعی نخواهیم بود. در چنین جامعه ای، گفتگو از همان ابتدا گرفتار خودسانسوری است و یک طرفِ گفتگو، همواره مجبور است تا حرف های خود را در لفافه بگوید یا چاپلوسی کند. چرا که همواره ممکن است دچار تهدید و خشونت شود. حتا بدتر از آن، گفتگو در جامعه ای که اساس حاکمیتش بر امر قدسی بنا شده به مثابه مرگ است.

*

ایده های تفکر مدرن بر اساس "تفرعن" بنا شده است. فرعون به نفی خدا پرداخت و خود را جایگزین آن نمود و دعوی انا ربکم اعلایی نمود و تفکر مدرن نیز به نفی خدا، آخرت و دین پرداخت اما انسان، دنیا و عقل را جایگزین نمود.

*

بینش مدرن، محصول تفرعن انسان است. تفرعن یعنی خودبسنده بودن.

*

فهم ما یک محصول است. یک محصول مشترک است.

*

فروید انسان را تقسیم نکرد بلکه آنرا گسترش داد و به انسان آموخت که علاوه بر جلوه و نمود ظاهری که خود از آن اطلاع دارد از جلوه یی باطنی نیز برخوردار است که نسبت به چیستی و چگونگی آن غافل است اما آن بخش مغفول مانده نیز تاثیر بسیاری در این وجه معلوم و ظاهری دارد.

*

"وضع" همانا نشیمنگاه هر یک از ما در پهنه ی هستی است. وضع، شرایطی است که ما در آن قرار داریم و بالاتر از آن شرایطی است که ما را بنا نموده است. هر یک از ما، مفعول و محصول وضعی هستیم که در آن قرار داریم.

*

ریشه ی خشونت در جزم است و تا زمانی که ما به طور فردی یا جمعی بر جزم هایمان پیروز نشویم قادر به خشونت زدایی از جامعه آی که در ان زندگی می کنیم نخواهیم بود.

*

اما در نبود جزم چه کنیم: توافق کنیم، انتخاب کنیم، ترجیح دهیم و یا تحمل کنیم.

*

در تفکر، ایده ها در قالب کلمات فروکاسته می شوند یا در قالب همین کلمات شکل می گیرند؟

*

بیش از هر اندیشه ی دیگری، شکوه لاادری گری مرا در خود غوطه ور ساخته است.

*

نگاه پدیدار شناسانه به دین، نگاهی برون دینی به دین است. در چنین نگاهی، مشاهده کننده، دین را نه به عنوان امر قدسی، بلکه امری طبیعی (پدیده) مورد بررسی و ارزیابی قرار می دهد.

نگاه برون دینی به دین، باید نگاهی مبتنی بر نفی و اثبات باشد و نگاه درون دینی به دین باید نگاهی مبتنی بر تفسیر و تبیین باشد. ما نمی تواینم با منابع برون دینی به تبیین دین بپردازیم و باز نمی توانیم با نگاه درون دینی به نفی و اثبات دین مشغول شویم. البته بسیاری از منابع و متون برون دینی مانند زبان شناسی و ... می توانند در تبیین، یاریگر ما باشند اما آنها نباید ملاک و اصل و اساس این نگاه تبیینی و تفسیری باشند چرا که منجر به التقاط در دین خواهند شد. التقاط چیست؟ دینی است که نقاب غیردینی زده و یا غیر دینی است که نقاب دین زده است. ولا تلبسوا الحق باالباطل...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۳
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "هرمنوتیک و سیاست"نوشته دکتر مهدی رهبری نوشته ام.

فهم، وابستگی شدیدی با جایگاه حضور ما در هستی و چگونگی آن دارد. در واقع چگونه بودن ما در جهان، اینکه در کجای هستی و چه زمانی از آن قرار داریم، چشم اندازی منحصر به فرد به ما می بخشد و این، چشم انداز امکان شناخت ما از اشیاء و فهم آنها را فراهم می سازد. در نگره ی هایدگر، انسان، موجودی پرتاب شده است و اینکه ما به کجای هستی و تاریخ پرتاب شده باشیم، در فهم ما موثر است.

*

هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر، بیش از هر چیز دیگری، بر متافیزیک مدرن(پوزیتویسم) تاخته و آنرا از نفس انداخته است.

*

هر نوع آگاهی، آگاهی شخصیِ خاص است. هر فهمی، امری کاملا فردی، منحصر به فرد و شخصی است.

*

من، برنامه ریزی شده ام تا چنین فهمی داشته باشم.

*

گذشته حیف و میل نمی شود. گذشته هدر نمی رود. گذشته در وجود دازاین حضور دارد و شاید بتوان گفت که دازاین چیزی جز گذشته نیست.

*

مگر می توان از پیش دانسته ها و اندوخته های خود رها شد. اگر چنین کنیم، به کودکی تازه متولد شده بدل خواهیم شد و قادر به فهم هیچ چیزی نخواهیم بود.

*

ما با متن گفتگو می کنیم و در جریان این گفتگو، متن برخی از فهم های ما را می پذیرد.

*

تفریط های هادیگر و گادامر در هرمنوتیک فلسفی، برآمده از افراطی گری های پوزیتویست ها بوده است.

*

در رویکرد گادامری به حقیقت، چیزی به نام دشمن وجود نخواهد داشت و همه ی قرائت ها، در عرض یکدیگر قرار گرفته و ارجحیتی بر یکدیگر نخواهند داشت.

*

یقین دینی و یقین پوزتویستی، در یقین بودنشان تفاوت چندانی ندارند. از دل یقین دینی دیکتاتوری پاپ پدیدار می شود. و از دل یقین پوزیتویستی، مارکسیسم و نازیسم بیرون می آید.

*

تفسیر ما از متن تفسیری آگاهانه نیست. متن، بر اساس آنچه که ناخودآگاه ما را شکل داده تفسیر می شود.

*

مهم این نیست که هنرمند در هنگام خلق اثر هنری، چه حسی داشته و یا درصدد منتقل کردن چه حسی به مخاطب بوده است. مهم حسی است که ما به عنوان خواننده / بیننده، هنگام مواجهه با آن اثر هنری در خود احساس می کنیم.

*

صحیح و غلط، خود یک نوع پیشداوری است.

*

آیا واژگان قراردادی هستند؟ آیا ملتها در آغاز راه و در زمان شکل یافتن، نشستی فرهنگستانی داشته اند و قرارداد کرده اند که به آسمان بگویند آسمان و به زمین بگویند زمین. چه اتفاقی افتاده است در ابتدای تاریخ نمی دانم.

*

وقتی که ما در مورد چیزی سخن می گوییم در واقع این ما هستیم که در مورد آن چیز سخن می گوئیم و آن چیز، از خود سخنی برای گفتن ندارد و همواره میان ما و او فاصله ای پر ناشدنی است. چیز، سخنی ندارد و هر چه هست از ماست.

*

هیچ چیز به ما هو چیز، دارای معنایی نیست. ذاتی وجود ندارد و نیست. و معنای هر چیزی، محصول پرتاب ذهن ما به هستی و اصابتش به آن چیز است.

*

همانگونه که ذهن ما مفعول اموری چون وضع، چشم انداز و... است امور بیرون از ذهن ما نیز مفعول ذهن ماست.

*

معناها را ما به کلمات می دهیم و این معنا پراکنی، امری شخصی و فردی است و بر اساس خواسته ها، تمایلات، آرزو ها، آموخته ها و تجارب ما محقق می شوند.

*

ابتدا فکر نمی کنیم تا بفهمیم و آنگاه فهم خود را در قالب زبان ارایه دهیم. همین که می اندیشیم بر گرده ی زبان نشسته ایم و می اندیشیم. فهم در چارچوب زبان است که شکل می گیرد.

*

آنچه که می گوئیم ابتدا در ذهن ما فرموله شده و بعد در قالب گفتار ما نمود می یابد و آنچه که در بیرون ذهن ماست یعنی آنچه که ما در باب آن سخن می گوئیم، آنرا از ما می پذیرد و چقدر درمانده و منفعلانه آنرا از ما قبول می کند و در برابر آن خاضعانه سر خم می کند.

*

آیا ما معناهای مندرج در اشیاء را کشف می کنیم یا معناها را برای اشیاء وضع می کنیم؟ این سوال ناظر به این نکته است که اگر ما انسان ها نبودیم آیا آن چیز واجد آن معنا بود؟ یا بدون ما معنایی نیز در هستی شکل نمی گرفت؟ آیا معنا قائم بر ما و قائم بر ذهن ماست؟

*

هیچ چیز مستقل از ما نیست و هر معنایی قائم بر انسان است.

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۰
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور، بخش های قابل انتشار مطالبی است، که بر حاشیه ی کتاب "زبان باز"نوشته داریوش آشوری نوشته ام.

این خشونتی که در زندگی ماست و کلیت آن را در بر گرفته است بیش از هر چیز دیگری، خود را در زبان ما نشان داده است. از این رو ابتدا باید از زبان که اولین نشانه و شکلی است که خشونت خود را به واسطه ی آن نشان می دهد آغاز کنیم. اگر این درد را درمانی باشد باید از همین گام اول و پله ی نخست یعنی زبان مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد.

*

زبان پارسی به دلیل ظرافت ها و ظرفیت های خود، در مقطعی از تاریخ، زبان دیوانی (اداری و دفتری) کشورهایی بود که زبان رسمی آنها چیزی دیگر بود. به عنوان مثال می توان به دولت عثمانی اشاره نمود که در مکاتبات خود از زبان فارسی بهره می برد و حتا سلطان سلیم دفتر شعری به زبان فارسی از خود بر جای نهاده است.

*

رابطه بینابینی میان فرهنگ و زبان وجود دارد. فرهنگ بسته، زبان بسته و زبان بسته، فرهنگ بسته را می سازد. از این رو است که در جوامع بسته، وضعیت زبان، هر روز بسته تر و در عرصه زبان بسته هر روز فرهنگ بسته تر و وضعیت وحشتناک تر می شود.

*

واژگانی که ما در اختیار داریم محدود است اما در هر عصری، مفاهیمی جدید خلق می شود که مردم آن مفاهیم را بر گرده ی همان واژگان قبلی تحمیل می کنند.

*

این همه طلاقی که در میان ما ایرانیان است - و شاید در ظاهر علل روانی و اقتصادی دارد- ریشه در جزم اندیشی ما دارد. جزم اندیشی ریشه خشونت است. این خشونتی که در زبان ما و در فعل ما و در مناسبات اجتماعی ما وجود دارد ناشی از جزم است. ما ایرانیان، نتوانستیم از مرحله جزم اندیشی عبور کنیم. ما هنوز دلبسته ی جزم های خویشیم و این مانع از آن می شود بتوانیم از این خشونتی که همه ی ما را گرفتار ساخته رهایی یابیم.

*

ما ایرانیان هستیم که به دلیل عداوتی که به خاطر ترکتازی اعراب و تحمیل گفتمانی بیگانه با روح ایرانی بر ایشان و جدالی هزار ساله با ایرانیت ما نسبت به ظرافت ها و ظرفیت های زبان عربی که بی شک از کامل ترین و شیرین ترین زبان های تاریخ بشریت بوده بی توجهی کنیم و با آن زبان سره، آن می کنیم که از روی تعصب و پیروی از نگرش های افراطی حاکیمت، با عرب می کنیم.

*

تصور کنید که جوانی، گردنبندی از طلا با حرفM بر گردن آویخته است این M فی نفسه چیزی در خود ندارد بلکه این ذهن آن جوان و ذهنیت اوست که آن M را در فرادست قرار داده است.

*

این خشونتی - قساوتش بخوانید- که در زبان و زندگی ماست محصول جزم هایی است که بر ذهن و زبان ما مسلط شده است. این جزم ها، مانع آن می شوند که همچون یک انسان، نسبت به هم نوعان دگر اندیش خود رواداری کنیم و با آنها به تساهل و تسامح رفتار نمائیم. و متاسفم از اینکه مشاهده می شود دیدگاه دیگران درباره چادر سیاه را همچون محاربه با امام زمان تعبیر می نمایند.

*

زبان، یعنی یک عده از مردم برای تصورات خود از اشیاء که عموما برداشت هایی شخصی و فردی است واژگانی مشترک بر می گزینند. وضعیت وقتی بغرنج تر می شود که همانها، بخواهند در بیان احساسات خود از چنین ابزاری استفاده کنند.

*

زبان تابع وجه های مختلف زندگی مردم است.

*

فرهنگ های بسته مانع تداخل فرهنگ ها با یکدیگر می شوند. این امر باعث جلوگیری از دگرگونی های مثبت در میان این نوع زبان ها می گردد.

*

سبک عراقی، به عنوان درخشان ترین و پر طرفدارترین سبک ادبی در فارسی، زمانی پدید آمد که آمیزش شدیدی میان زبان فارسی با زبان عربی رخ داد و زبان فارسی با کمک زبان عربی به چنان قوتی دست یافت که قادر به تولید بسیار از آثار ادبی فاخر گردید.

*

هرگاه می گویند زبان پارسی، من می گویم کدام پارسی، پارسی ادبی، پارسی فلسفی یا پارسی علمی؟ ممکن است زبان در یکی از نمودهایش محکم و مستحکم باشد اما در نمود های دیگرش ضعیف و غیر قابل استفاده باشد.

*

زبان چیزی از خود ندارد. زبان، خود یک محصول است. زبان محصول روابط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... حاکم بر جامعه است. زبان بسته محصول حاکمیت های بسته و زبان باز محصول حاکمیت های باز است. در جوامع بسته است که زبان همواره واجد نوعی ابهام است.

*

هر انسانی، جهانی است منحصر به فرد که مستقلا قابل تعریف است. این جهان های مستقل، شبهات هایی نیز با یکدیگر دارند اما این شباهت ها دلیل نمی شود که این افراد را در قالب یک "نوع" دسته بندی نمود. و مگر شباهت میان گوریل ها، اوران اوتان ها، و میمون ها موجب می شود تا همه آنها را در قالب یک نوع دسته بندی کرد؟

  • سید حسن کاظم زاده