ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۲۰ مطلب با موضوع «در حاشیه» ثبت شده است

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "هرمنوتیک و سیاست"نوشته دکتر مهدی رهبری که در سال 1385 توسط کویر منتشر شده نوشته ام.

ما بر اساس "امکان" هایی که در اختیارمان قرار می گیرد "فهم" می کنیم.

*

هرمنوتیک به هیچ گزاره یقینی منجر نمی شود. تفاسیر مبتنی بر هرمنوتیک در حد تفاسیری "ذوقی" باقی می مانند و نتیجه ی عملی هرمنوتیک یک "آنارشیسم معرفتی" است.

*

هدف هرمنوتیک، وصول به روشی عملی بود که به درک صحیح معنای مندرج در متن بیانجامد اما هرچه پیش تر رفت به معنازدایی از متن منجر شد.

*

هدف هرمنوتیک، تبدیل شدن تاویل و تفسیر به یک علم تمام عیار همچون فیزیک و شیمی بود چنان که ما را در زمینه کشف و استخراج معنای مندرج در متن یاری دهند اما نتیجه عملی مجاهدت های هرمنوتیکی رسیدن به یک آنارشیسم معرفتی تمام عیار بود.

*

آیا میان مذهب و فرهنگی که مذهب در آن به وجود آمده رابطه ای هست؟ آیا اگر مذهب را از دامن فرهنگی که در آن متولد شده جدا کنیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به عبارت دیگر، آیا میان اسلام در عربستان، ایران  و انگلستان عینیت وجود دارد؟ طبیعی است که چنین نباشد چون خواست ها، پرسش ها، اولویت ها و... در هر فرهنگی متفاوت است لذا اسلام بر هر یک از این فرهنگ ها به شکلی دیگر جلوه می کند.

*

انسان "مفعول مطلق" است. انسان نیز همچون سنگ، کوه و درخت مفعول مطلق است. او هرگز نمی توان انتخاب کند و همواره مقهور چیزهایی است که در لابلای آنها قرار گرفته است. انسان هیچ بودی از خود ندارد آنچه که در جان انسان تل انبار شده در صورت رویارویی با "وضع" به فعلیت می رسد. در واقع آنچه که در بیرون قرار دارد امکان بروز و ظهور درونیات را می دهد. مساله اصلی اینجاست که استعداد های درونی هر یک از ما با چه وضعی مواجه شود.

*

تاریخ اندیشه نشان داده، آنها که به حقانیت خود اذعان داشته و برگرد جزم و یقینی گرد آمده اند، چگونه به تکفیر و تفسیق دیگران برآمده و کمر به قتل دیگران بستند. جنگ ها برپا نموده و دیگران را در شعله های آتش شکنجه سوزانده اند. پس، هر نوع یقینی موجد خشونتی است. و هر جزمی توجیه گر حاکمیتی استبدادی است و مانع زندگی صلح آمیز بشریت است.

*

ما در سایه سار هرمنوتیک گادامری است که می توانیم به یک پلورالیسم ناب و عملی در زندگی دست یابیم. پلورالیسمی که همه ی ما را از برج عاجی که در ان قرار گرفته ایم به زیر بکشد و همه ی ما را در برابر یکدیگر برابر قرار دهد. آنگاه است که ما شاهد تابش خورشید همزیستی مسالمت امیز خواهیم بود بدون آنکه کسی از ابنای بشر بر دیگری "تفرعن" ورزد.

*

ما در فهم چیزی، معنای درون آن را فهم نمی کنیم بلکه معنایی را به آن اعطاء می کنیم و نوع روش ما در فهم اشیاء، روی فهم ما از آنها اثر گذار است.

*

متن چیزی را به ما نمی دهد بلکه متن به انتظارات ما پاسخ می دهد.

*

تاکنون هیچ دانشی همچون هرمنوتیک به حیرت و سرگرانی و "تردید" بشر دامن نزده است. این دانش بود که انسان را از برج عاج تفرعنِ حقانیت به زیر کشید و زمینه تسامح و تساهل و روا داری را مهیا نمود و پایه های دموکراسی را تقویت کرد.

*

هرمنوتیک فلسفی به ما می گوید که فهم امری شخصی و غیرقابل انتقال است.

*

تو انتخاب می کنی و بادی بر غبغب می افکنی که یعنی این من بودم که انتخاب کردم اما حقیقت این است که تو انتخاب شده ای و انتخاب می شوی.

*

هرمنوتیک فلسفی تا آنجا پیش می رود که نمی تواند ملاکی ارایه دهد تا ما فهمی را بر فهمی دیگر، بر اساس منطقی قطعی "ترجیح" دهیم. لذا در نگره ی هرمنوتیک فلسفی، میان دو فهم متناقض از یک چیز تفاوتی وجود ندارد.

*

کودکی که متولد می شود از فهم عاری است. چرا؟ چون فاقد مهمترین عنصر فهم یعنی "پیشینه" است. کودک هر قدر که بزرگتر می شود پیشینه هایش زیادتر و عمیق تر می شود لذا شروع می کند بر اساس اندوخته هایش و آموخته هایش نقد و تحلیل نماید.

*

هرقدر که هرمنوتیک پیش تر رفته، فهم به جای آنکه قاعده مند شود قواعد را از کف داده و به حالت هنجار شکنانه و آنارشیستی درآمده است.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۱
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "در پی معنا" اثر "از شاهد قدسی تا شاهد بازاری" نوشته دکتر سعید حجاریان که در سال 1380 توسط انتشارات طرح نو منتشر شده نوشته ام.

حماسه عاشورا، محصول برخورد و مواجهه ی دو چیز بود: "واقعیتِ مذموم" ولی "مسلط" و "حقیقت مطلوب" اما "مغفول". آنچه که در عاشورا رخ داد برای دستیابی به حکومتی دنیوی نبود-البته چنین تلاشی نیز مذموم نیست- چرا که قیام عاشورا از ابتدا محکوم به شکست بود. این قیام برای آن رخ داد که منبعی عظیم برای فیضان عدالت طلبی تاسیس کند که تا همیشه ی تاریخ، حقیقت طلبانِ آزادی خواه را، از سرچشمه های خود سیراب نماید و به نمونه و الگویی از "بودن" برای همه آزادگان جهان تبدیل شود. اگر حسین(ع) در عاشورا به پیروزی می رسید و حکومتی تاسیس می کرد مانند پدرش علی -ع- که در عرض 5 سال درگیر سه جنگ بزرگ شد. تلاش او در تربیت یک ملت تقریبا بی نتیجه بود و آنها که به علی اقتدا کردند در عاشورا تیغ بر حلقوم فرزندان علی نهادند. اما حرکت حسین حرکتی پرثمرتر بود چون همواره به عنوان حقیقتی مطلوب در تاریخ باقی ماند.

*

جوامع دیکتاتوری ویژگی هایی دارند که از آن جمله می توان به عدم تفکیک حوزه عمومی و خصوصی، عدم تفکیک قوا، نبود آزادی بیان و قلم و عقیده، عدم آزادی احزاب و... اشاره نمود. در چنین جوامعی جوامعی است که سیاست ورزی امری ممتنع است. آنچه که در نظام های دیکتاتوری به عنوان سیاست ورزی جریان دارد مبارزه با نظام حاکمه است.

*

غرب، اگر در حوزه تمدنی خود باقی می ماند مشکلی نبود اما اینطور نشد. غرب به حوزه تمدنی خود اکتفاء نکرد و تاریخ جدید غرب تاریخ تهاجم به "دیگری" است.

*

مرعوب شدن در برابر غرب ما را بر آن داشته که برداشتی علمانی از اسلام (قرائت سر سید احمدخان) داشته باشیم و یا به دینی حداقلی باور کنیم.

*

روشنفکران در مواجهه با دین از دو رویکرد برخوردارند: اول آنها که می خواهند با فروکاستن دین به شیری بی یال و دم و اشکم، دین را برای خود حفظ کنند و دوم آنهایی هستند دین را مزاحم زمانه خود می دانند.

*

در تفکر دینی، سعادت دنیوی عبارتی متضاد است. هرگاه سخن از سعادت است مراد همان سعادت اخروی است و دنیا جایگاه سعادت نیست. دنیا دار تزاحم و کثرت است و در تزاحم و کثرت سعادت رخ نمی دهد.

*

در اندیشه اسلامی، " بداء" محصول نگره ی رحمت خداوند است. خداوند به بشر در مواردی خاص تخفیفی خاص می دهد و این بداء است.

*

هزاره گرایی، محصول اعتقاد به موعودی است که توانایی تبدیل زمین به بهشت را دارد.

*

روایت سنت اگوستین از "زمان- روند" روایتی کاملاً ناامید کننده است.

*

تقسیم افراد به خودی و غیرخودی، باور به فلسفه تاریخ، فردستیزی و جامعه گرایی از ابزارهای تبدیل یک ایده به منبع دیکتاتوری است.

*

در نگره های آخرالزمانی، جایی برای دلخوشی باقی نمی ماند. در این نوع نگره ها، جهان و آینده آنقدر مخوف جلوه دادهمی شود تا ضرورت پیدایش یک منجی احساس شود. احساسی که موجب تداوم ارتزاق در مشایخ دینی را فراهم می سازد.

*

انقطاع وحی به معنای بی نیازی بشر به وحی نیست. و اصلاً وحی به ما هو وحی منقطع نشده بلکه نبوت ختم یافته و وحی همچون باران در حال بارش است. تصور جهان بدون وحی تصوری دهشتناک است. وحی، رابطه ی میان جهان "ملکوت" با جهان "ناسوت" است و مگر انقطاع این دو جهان قابل تصور است؟

*

حجاریان، علاقه فراوانی دارد تا تفسیری لویاتانی از ولایت مطلقه فقیه ارایه دهد.

*

ولایت با وکالت تفاوت دارد. وکیل صرفاً نماینده است اما "ولی" صاحب اختیار کسی است که فاقد قدرت تمیز و تشخیص است و از خود اختیاری ندارد.

*

دولت یک مفهومِ مدرن، با کارکردی مدرن است. ما نمی توانیم مفهومی مدرن را بگیریم و آنرا از معنا و محتوای اصلی اش خالی کنیم و با چیزی نامانوس پر کنیم و مدعی شویم که باز دولت داریم. این مثل شیری است که شکارش کنی، پوستش را پر کنی از چیزی دیگر و مدعی شوی این شیر همان شیر است. فرق دولت با گروه ها در این است که گروه ها مقاصد خاص دارند. مخاطبان خاص دارند. تامین منافع و نیازهای گروه های خاص را د نظر دارند اما دولت امری عام است. دولتی که "بخشی" و "گروهی" عمل می کند نمی تواند ادعای دولت بودن نماید.

*

جزم، ریشه ی هر خشونتی است. دین نیز امری جزمی است. پس دین ذاتا زمینه بروز خشونت را دارد. -البته خشونت صرفاً اختصاص به دین ندارد- اگر دین، که زمینه بروز خشونت را دارد با دولت همنشین باشد زمینه بروز خشونت، قطعی تر و حتمی تر خواهد بود.

*

حق، امری اعتباری و قراردادی است. حق، از تلقی عموم مردم-عرف- نشات می گیرد و مردم آنرا قرارداد می کنند. عدالت نیز رسیدن هر کس به حقی است که قبلاً قرارداد شده است.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۶
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "در پی معنا" اثر "تامس نیگل" ترجمه سعید ناجی و مهدی معین زاده به ویراستاری استاد مصطفی ملکیان که در سال 1384 توسط انتشارات هرمس منتشر شده است نوشته ام.

انسان، اسیر ذهنیات خویش است و قادر نیست مستقلاً چیزی را فهم کند. ذهنیات هر فردی و محتوای ذهن هر کسی، متفاوت با ذهنیت دیگری است. و اگر تن به مشهورات ندهیم، هیچ دو نظری یکسان نخواهد بود هرچند ممکن است تشابهاتی نیز داشته باشد.

*

میان اینکه بگویی "چیزی در خارج از ذهن ما نیست" یا "اگر هم هست قابل فهم نیست" یا "اگر هم قابل فهم باشد ملاکی برای اثبات صحت آن نداریم" که فهم خود را به آن ارایه دهیم تا از صحت آن آگاه شویم چه تفاوتی وجود دارد؟

*

چهان به این گونه نیست بلکه این ذهن ماست که انرا بدین گونه به ما نمایش می دهد. اگر ما حواس دیگری داشتیم درک دیگری از جهان داشتیم. و بالاتر از آن جهان دیگری نیز داشتیم. ابزارهای ادراکی و احساسی ما علی رقم تشابهاتی که دارند یکسان نیستند و تولیدات یکسانی هم ندارد.

*

همه چیز به شدت جدلی الطرفین است.

*

"حواسِ" ما یکسان نیست. در ضمن علایق ما نیز متفاوت است این تفاوت موجب تفاوت در ورودی ها می گردد و همچنین در خروجی های ما نیز موثر است.

*

هر چیز بر اساس قدرت و ضعف قوای ذهنی هر یک از ما به نحوه منحصر به فردی بر ذهن ما جلوه گری می کند.

*

انتظارات متفاوت، حس متفاوت، علایق متفاوت و "وضع" ما(چشم انداز و جایی که بدان پرتاب شده ایم و اختیاری در انتخاب آن نداشتیم،) متفاوت است.

*

از هر منظری که به یک چیز بنگرید چیزی جدید و متفاوت خواهید دید.

*

آیا ذهن ما در مقام اخذ ورودی ها، یکسان است؟ آیا قدرتِ پردازش ما یکسان است؟ ایا ما الزاما باید خروجی مشترکی داشته باشیم؟ آیا پیشفرض ها و مقبولات قبلی ما، در ورودی های ما موثر است و می تواند بر روی پردازش های ذهنی ما اثر بگذارد؟

*

انسان، ملاک همه چیز است.

*

آیا فهم یک چیز با اثبات وجود آن یکی است؟ اینکه بر من ثابت شود من در دهان دندان دارم دندان را فهم کرده ام؟

*

هر چیزی برای هر ذهنی نمود و جلوه ای منحصر به فرد دارد.

*

شاید ذهن ما بتواند تصادفاً جهان خارج از خودش را آنگونه که "هست" فهم کند اما آیا ما ملاک و معیاری داریم که با استناد بدان مطمئن شویم که آن را فهم کرده ایم؟ یا باید به این نکته اکتفاء کنیم که درک هر انسانی از امر خارج از ذهن، ناشی از تجارب ذهنی کاملا فردی و منحصر به فرد است؟

*

ممکن است مشابهت هایی وجود داشته باشد اما ما ملاک و معیاری برای اثبات آن نداریم. ملاک های ما کاملاً فردی و منحصر به فرد است.

*

فراموش نکنیم که ذهن ما فهمی از هر لغت دارد و ما با این لغت ها با خودمان در ارتباطیم و حتا بالاتر از آن، به واسطه این لغات که به شدت منحصر به فرد هستند می اندیشیم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۰
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "لذت متن" اثر "رولان بارت" نوشته ام.

لذت نه ازلی و نه ابدی است. لذت امری جهان شمول نیست. لذت امری فردی است. لذت چیزی است با تاریخ مصرفی نامشخص و ما هرگز دوبار از یک چیز یکسان و به یک مقدار لذت نمی بریم.

*

تاسف اینکه ما همواره از زاویه تنگ و محدود اخلاقیات به لذت تگریسته ایم. در یک رودربایستی افتاده ایم. هرگز به لذت به عنوان لذت به ما هو لذت ننگریسته ایم.

*

شهوت بخشی از فرایند لذت است. ملاحظه لذت و تلاش برای درک و شناخت آن بدون توجه به مکانیزم شهوت ناممکن است.

*

فلسفه و اخلاق در صددند که یک قالب تکراری را در اختیار عموم قرار دهند و از طریق آن وحدتی اسارت بار را به انسان ها تحمیل نمایند. این دو با نادیده گرفتن منحصر به فرد بودن افراد و با نامردی تمام درصددند ما را مجبور کنند که مانند همدیگر زندگی کنیم و مثل یکدیگر لذت ببریم.

*

بدبختی اینجاست که ما در دنیایی اخلاقی اسیر شده ایم. این جهان اخلاقی، توانسته تصورات و تصویرهای خود را بر ما تحمیل کند. و ما خواسته یا ناخواسته، خودآگاه یا ناخودآگاه، از منظر این تصویرها و تصورها لذت را امری می دانیم که ما را به تباهی سوق می دهد. غافل از اینکه میل به لذت، میل به زندگی است. تمایل و تلاش برای وصول به امر دلخواه است. اصالت دادن به خود است. تلاشی برای جلوگیری از انهدام "خود" است. و در حقیقت این است امر اخلاقی:" پای ننهادن بر لذت"

*

فلسفه و اخلاق، در صدد ساخت انسانِ طراز برتر نیست بلکه با قربانی نمودن خواست ها، تمایلات، آرزوها و امیال فرد فرد انسان ها، درصدد بنای اجتماعی طراز برتر است. این به سرکوبی اصیل ترین، بدیهی ترین و در دسترس ترین موجود در پهنه وجود -"من"- می انجامد.

*

منم آن سوژه نابهنگام، منم سوژه ی سرگردان

*

چه تداخلی است میان لذت و اخلاقیات که اخلاق چنین بی رحمانه کمر به قتل لذت بسته است.

*

 زیبایی، مملوس ترین ارزش است. درک آن شخصی و  فردی است و نیاز به تامل چنانی ندارد. و آنچه از زیبایی بر می آید لذت است.

*

زیبایی نوعی تقارن سیستمی است. یک نوع توازن در میان عناصر و اشیاءِ موجود در یک مجموعه است. علاوه بر آن، نوعی "یک" گانگی است. همین تقارن است که موجب ایجاد وَجد در بیننده می شود.

*

زیبایی ارزش و زیبا ارزشمند است. اگر چیزی زیباست دیگر بی نیاز به دلیل و استدلال است. وقتی می گوئیم زیبا، انتظار نداریم که بشنویم چون چنین انحنایی دارد زیبا است و اگر این گودی و برجستگی را نداشت زیبا نبود. استدلالاتی که در پی زیبایی می آید همگی باد هواست.

*

پاسخِ موافق، لذت است، پاسخِ ناموافق نیز لذت است.

*

زبان یک نشانه است. یک امر قراردادی است. دالی است که ذهن را به سوی مدلول رهنمون می سازد. آنچه در درون زبان است هرگز با آنچه در بیرون از زبان قرار دارد یکی نیست. و آنچه در بیرون قراردارد با دریافت های ذهنی ما از آن یکسان نیست و این فکت و فاصله میان زبان، شیء و ذهن مانع از شناخت، به معنای دقیق کلمه خواهد بود.

*

شناخت امری فردی است .امرِ فرافردی فاقد اعتبار است. آنچه که فردیت ما را تضعیف نماید مردود است و "جزم" موجد "خشونت" است .

*

استدلال کردنِ ما، نقشی در حقانیت اندیشه ها ندارد و اصالت اندیشه ها در حیطه عمل مشخص خواهد شد. آه، اندیشه ای از اصالت برخوردار است که از رنج مردمان بکاهد و این نیز ابدی نیست. طبیعی است که اندیشه ای ابتدا موجب کاهش رنج ها در ما شود و سپس خود رنجی عظیم تر را بنیان گذارد.

*

کار ما کشف معنا نیست اختراع آن است. ما معنا را پیدا نمی کنیم بلکه آنها می سازیم و نسبت می دهیم.

*

هیچ اندیشه ی مقدسی وجود ندارد تقدس صرفا کاوِری است تا اندیشه های ضعیف را از پرسشگری انسان برهاند. آنچه اندیشه ای را نسبت به اندیشه ای ارجحیت می دهد نه تقدس که کارکرد آن برای انسان، جامعه و تاریخ است.

*

ما در هر متنی که می نگریم، انعکاسی از خود را در آن می یابیم، می بینیم

*

راستی میان این جمله ها چه تفاوتی وجود دارد: "حقیقتی نیست"، حقیقت، قابل دستیابی نیست" و "حقانیتِ حقیقت، ثابت شدنی نیست"

*

انتظارهای ما، معارف پیشینی ما، پیشفرض های ما در مورد یک متن و روش های ما در برداشت از آن، در فهم ما از یک متن و حتی فراتر از آن، "هستی" موثر است.

*

کلمه، نه تنها در قالب یک جمله، یک پاراگراف، یک کتاب بلکه در قالب یک فرهنگ معنا می شود.

  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "لذت متن" اثر "رولان بارت" نوشته ام.

 

ما بازی می کنیم و لذت می بریم. زیبایی در کجای این بازی قرار دارد؟

*

اگر ناخودآگاهی نبود هرگز به دنبال معنا نمی رفتیم.

*

"این برای من چیست" برایم مهمتر از "این چیست" است.

*

آیا متن فی نفسه لذت بخش است یا متن در مواجه با ذهن لذت بخش می نمایاند.

*

آیا ما از زیبایی لذت می بریم؟ یا از زیبایی هم لذت می بریم؟ آیا تمام لذت های ما معطوف به امر زیباست؟ یا غیر زیبا هم می تواند لذت بخش باشد؟ زیبایی در کجای بازی قرار دارد؟

*

یا حدس می زنیم، یا توافق می کنیم، یا ترجیح می دهیم، یا انتخاب می کنیم، یا امیدوار می شویم، یا سکوت می کنیم و یا کاری مشابه این ها انجام می دهیم و این، یعنی فهم ناممکن است. فهم هرکسی از متن کاملا منحصر به فرد است.

*

دنیای ذهنی مولف و خواننده متفاوت است.این تفاوت از دوئیّت این دو ذهن نشات می گیرد از همین روست که خواننده در متن چیزی را که می خواهد می یابد.

*

لذت چیست؟ رفع رنج است. و رنج چیست؟ عدم توانایی برای ایجاد لذت است.

*

چرا لذت می بریم؟ چون نیازمندیم. انسانی لذت می برد که توانسته نیازمندی خود را رفع کند. اگر بتوان موجودی بی نیاز را تصور کنیم در واقع موجودی را تصور کرده ایم که مستغنی از لذت است.

*

ما دلبستگی هایی داریم. هنگامی که از دلبستگی هایمان جدا می شویم احساس رنج می کنیم و هنگامی که به دلبستگی ها، رویاها، خیال ها، آرزوها و خواسته هایمان می رسیم احساس لذت می کنیم. این نه در فرهنگ ما که در فیزیولوژی ماست.

*

لذت تداعی است. متنی را می خوانیم و چیزی برای ما تداعی می شود.آرزویی، امیدی، خواهشی و... شاید.

*

ما در مواجه با زیبایی "لذت می بریم"، یا "باید لذت ببریم" یا "می توانیم لذت ببریم"؟.

آیا این تنها زیبایی است که موجد لذت است یا چیزی که برای ما مفید است، چیزی که نیاز ما را مرتفع می نماید نیز لذت بخش است؟

*

هر زیبایی لذت است اما هر لذتی زیبا نیست برخی لذت ها از امر زیبا هستند و برخی دیگر از غیر زیبا. و این بدان معنا نیست که غیر زیبا چون در دسته زیبا نیست پس نا زیبا است.

*

آیا زیبا بنابر زیبا بودنش لذت بخش است و به خاطر لذت بخش بودنشان زیبا به نظر جلوه می کنند؟ آیا می شود میان لذت و زیبایی فاصله ای قایل بود و آنرا دو چیز متفاوت دانستاگر این دو را یک چیز یا دو رویه یک چیز بدانیم آنگاه چه نیازی است تا در پی ارتباط این دو باشیم. انگشتر در انگشت است حرکت انگشت حرکت انگشتر است. فاصله ای میان حرکت انگشت و انگشتر نیست هر چند این دو یکی نیستند اما حرکتشان یکی است. این حرکت در عین یکی بودن برای انگشت معنایی دارد و برای انگشتر معنایی دیگر.

*

گزیده گویی نام دیگر دشوار گویی است.

*

زبان پیش از ما، و بی حضور ما شکل گرفته است. زبان حامل معناهایی است که گذشتگان ما بدان باور داشتند. اندیشیدن در قالب چنین زبانی و استفاده از چنین زبانی برای بیان اندیشه هایمان کاری عبث و بیهوده است و به تداوم وضع موجود، به حفظ وضع موجود کمک خواهد کرد.

*

زیبایی، عشق و لذت واژه هایی هم افق هستند.

*

از زبان، ادبیات خلق می شود. از بطن زبان است که چنین چیزی بیرون می آید. ادبیات، بیانی غیر معمول است و رنگ و بوی روزمرگی ندارد.

*

از نظر بارت سرخوشی محصول چیزی بر خلاف امر معمول است. چیزی که ساختارشکنی می کند.

*

نو چیزی است که با امر رایج در تضاد است.

*

ذات دین و ساختارش نوعی "احاله به آینده" است. باور به ظهور موعود، جامعه موعود، قیامت و ... همه مربوط به آینده است. این از دو جهت قابل ارزیابی است. اول اینکه وعده های دین وعده هایی سرخرمنی هستند و دوم، این نو ع نگاه معطوف به آینده، حافظ نوعی امیدواری در میان معتقدان و نجات از بن بست خواهد بود.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۷
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "لذت متن" اثر "رولان بارت" نوشته ام.

ما از امر منظم لذت می بریم و آنگاه که تکرارِ نظم، موجب دلزدگی و ملال می شود، از بی نظمی و غیر منتظره بودن لذت می بریم. گاه از امری آشنا لذت می بریم که از دیرباز با آن دمساز بوده ایم و گاه از چیزی بدیع و نو و نادیده شده لذت می بریم. گاه تکرار چیزی لذت بخش است و گاه رخدادی خارق العاده موجب لذت ما می گردد. به واقع، ما چگونه لذت می بریم و لذت بردن برای ما، بر کدامین قاعده استوار است.

*

زبان ابزار ارتباط است، اما ابزار مفاهمه نیست. و "ارتباط" و "فهم"، ارتباطی به یکدیگر ندارند. ارتباط امری وجودی است اما فهم، از اساس امری عدمی است.

*

یادآوری لذت است همچنان که رفع یک کمبود لذت است.

*

"فهمیدم" نقطه پایان توست. "فهمیدم" نقطه پایان تفکر است. ما با "فهمیدم" بن بستی در مقابل خود می سازیم.

*

ناسازه جزیی است که از کل بریده و در مقابل آن قرار گرفته است. به تعبیر دیگر ناسازه، یک استثنا است. آیا مراد بارت از ناسازه، نوعی ساختار شکنی است که در متن جلوه گری می کند؟

*

برای اینکه نظریه واحدی برای لذت تولید کنیم باید بتوانیم لذت ها را یک کاسه کنیم. و اگر چنین کنیم گرفتار روان پریشی هستیم.

*

آن یقینِ رسوخ کرده در روحِ ما ایرانیان، موجب می شود تا در تحلیل، هر چیزی را "تک علتی" و "یک عاملی" ببینیم و بدانیم.

 *

وَجد در عربی یافتن یا داشتن است و باز به معنای شوق و شادی است. و ما چون چیز دور افتاده و گم شده ای را می بینیم و می یابیم خوشحال می شویم. وقتی متنی ما را به وجد می آورد در واقع گوشه ای از وجود خود را در آن یافته ایم.

*

اگر به فهم درستی از مکانیزم لذت در انسان پی ببریم - و اگر این کار شدنی باشد- این ما را قادر خواهد نمود تا از طریق دانشی که به دست آورده ایم آثاری بسازیم که طیف وسیعی از مردم نسبت به آنها تمایل پیدا کنند و بتواند برای مشاهده کنندگان لذت بخش باشد.

*

زبان ابزار "ارتباط" است اما ابزار "فهم" نیست. "ارتباط" فقط به یک رابطه می انجامد و به اینکه بدانیم چیزی در مقابل ما وجود دارد. هیچ الزامی نیست که ارتباط را ابزار فهم و تفاهم بدانیم. اگر در ارتباط، تفاهمی رخ دهد محصول شانس و اقبال است، محصول یک تصادف است. ما، تصور می کنیم که تفاهم داریم و تفاهم محصول گمان ماست. گمان خوبی که در مورد دیگری داریم.

*

اینکه ما چیزی را لذت بخش می دانیم یا زیبایی آن را درک می کنیم به "حالِ" ما بستگی دارد.

*

لذت، اصیل ترین و اصلی ترین احساس ماست. تمام تلاش ما برای بهره مندی از زیبایی و دست یافتن به لذت است. و لذت بیش از هرچیزی، "نظر" به زیبایی دارد. رابطه این دو رابطه ی دیالیکتیکی است: زیبایی، لذت بخش است و لذت بخش، زیباست.

*

آیا لذت بردن از الگویی منطقی تبعیت می کند؟ فرموله پذیر است؟ آیا می توان برای لذت بردن قانون نگاشت؟ آیا لذت بردن امری جهانشمول است؟ آیا انسان ها در فردیت خود لذت می برند یا در بستر فرهنگی که در آن زندگی می کنند؟

*

هر چه که به نحوی با من نسبت دارد لذت بخش است. وقتی به نیازم پاسخ داده می شود وقتی نگاهی نگاهم را پاسخ می دهد لذت می برم.

*

همه انسانها، همچون اثرِ انگشت متفاوت و منحصر به فردند. قرار دادن آنها در قالب یک نوع -بشر- کار احمقانه ای است.

*

فهمیدن-البته اگر ممکن باشد- لذت بخش است. اینکه انسان بداند که نسبت به چیزی نادان بوده و اینک بر نادانی اش فائق آمده لذت بخش است.

*

لفظ به خودی خود زیبا نیست و لذتی از آن عاید نمی شود. بلکه آن معنا که از لفظ ساطع می گردد و ذهن را در تصرف خود درآورده و تسلیمش می سازد زیبا و لذت بخش است. لفظ صرفا محمل است. هرگاه تناسب خوبی بین لفظ و معنا برقرار باشد زیبایی نمود بیشتری یافته و لذت رخ می دهد.

*

در برابر لذت، ملال قرار دارد، نه رنج. آنچه که بلافاصله بعد از لذت می آید رنج نیست، ملال است. و تکرار یک لذت در نهایت به ملال و دلزدگی می انجامد و لذت را به غیر لذت تبدیل می کند.

*

زیبا کیست/چیست؟ زیبایی چیست؟ آیا زیبا، به ذات زیباست یا ما زیبا را زیبا می پنداریم؟ چرا ما چیزی را زیبا و چیزی را نازیبا می پنداریم؟ آیا زیبایی رخدادی است که در پندار ما رخ می دهد یا واقعیتی است که ذهن ما آنرا ادراک می کند؟

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۳
  • سید حسن کاظم زاده