ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۳۲ مطلب با موضوع «فلسفه و کلام» ثبت شده است

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "هرمنوتیک و سیاست"نوشته دکتر مهدی رهبری نوشته ام.

امر ذاتی محصول ذهن ماست ما چیزی را ذاتیِ چیزی دیگر می پنداریم. وگرنه بدون ما، چیزی به عنوان ذات قابل تصور نیست. حتا اگر چیزی ذاتی باشد وقتی که ما نباشیم تا آن ذات را فهم کنیم بودن و نبودن آنها علی السویه است. مساله اینجاست که اگر آنجا چیزی هست، این، بودنش وابسته به ما و ذهن ماست.

*

هستی صامت است. به خودی خود سخنی نمی گوید. و این ما هستیم که به جای آن سخن می گوئیم. هستی مانند آن عروسک خیمه شب بازی است که فعل و سخنی از خود ندارد. این ما هستیم که بدان حیات بخشیده ایم و ما هستیم که به جای آن سخن می گوئیم.

*

متن، اگر توسط نویسنده با هدف و معنایی خاص تدوین شده باشد چیز مهمی نیست. آنچه که اهمیت دارد فهم ما از متن است. ما خواننده ی متن هستیم و فهم ما نیز با نویسنده یکسان نخواهد بود.

*

هر جزمی موجد خشونت است. و هر خشونتی موجد رنج است و انسان جزم اندیش چه به صورت فاعلی و چه به صورت مفعولی در معرض رنج است.

*

حال که اندیشه و فهم من با دیگری علی السویه است چرا خود را بر دیگری تحمیل نماییم. پس سعی کنیم تا دیگری را تحمل کنیم. همه باید یکدیگر را تحمل کنند و با یکدیگر کنار بیایند.

*

آیا ما در جامعه ای زندگی می کنیم که سرش توتالیتار و تنش پولورال است.

*

در جامعه ای که قدرت، وامدار اندیشه ای خاص است و بدان تعلق خاطر دارد و از آن حمایت نموده یا از جانب قدرت حمایت می شود ما شاهد شکل گیری یک گفتگوی واقعی نخواهیم بود. در چنین جامعه ای، گفتگو از همان ابتدا گرفتار خودسانسوری است و یک طرفِ گفتگو، همواره مجبور است تا حرف های خود را در لفافه بگوید یا چاپلوسی کند. چرا که همواره ممکن است دچار تهدید و خشونت شود. حتا بدتر از آن، گفتگو در جامعه ای که اساس حاکمیتش بر امر قدسی بنا شده به مثابه مرگ است.

*

ایده های تفکر مدرن بر اساس "تفرعن" بنا شده است. فرعون به نفی خدا پرداخت و خود را جایگزین آن نمود و دعوی انا ربکم اعلایی نمود و تفکر مدرن نیز به نفی خدا، آخرت و دین پرداخت اما انسان، دنیا و عقل را جایگزین نمود.

*

بینش مدرن، محصول تفرعن انسان است. تفرعن یعنی خودبسنده بودن.

*

فهم ما یک محصول است. یک محصول مشترک است.

*

فروید انسان را تقسیم نکرد بلکه آنرا گسترش داد و به انسان آموخت که علاوه بر جلوه و نمود ظاهری که خود از آن اطلاع دارد از جلوه یی باطنی نیز برخوردار است که نسبت به چیستی و چگونگی آن غافل است اما آن بخش مغفول مانده نیز تاثیر بسیاری در این وجه معلوم و ظاهری دارد.

*

"وضع" همانا نشیمنگاه هر یک از ما در پهنه ی هستی است. وضع، شرایطی است که ما در آن قرار داریم و بالاتر از آن شرایطی است که ما را بنا نموده است. هر یک از ما، مفعول و محصول وضعی هستیم که در آن قرار داریم.

*

ریشه ی خشونت در جزم است و تا زمانی که ما به طور فردی یا جمعی بر جزم هایمان پیروز نشویم قادر به خشونت زدایی از جامعه آی که در ان زندگی می کنیم نخواهیم بود.

*

اما در نبود جزم چه کنیم: توافق کنیم، انتخاب کنیم، ترجیح دهیم و یا تحمل کنیم.

*

در تفکر، ایده ها در قالب کلمات فروکاسته می شوند یا در قالب همین کلمات شکل می گیرند؟

*

بیش از هر اندیشه ی دیگری، شکوه لاادری گری مرا در خود غوطه ور ساخته است.

*

نگاه پدیدار شناسانه به دین، نگاهی برون دینی به دین است. در چنین نگاهی، مشاهده کننده، دین را نه به عنوان امر قدسی، بلکه امری طبیعی (پدیده) مورد بررسی و ارزیابی قرار می دهد.

نگاه برون دینی به دین، باید نگاهی مبتنی بر نفی و اثبات باشد و نگاه درون دینی به دین باید نگاهی مبتنی بر تفسیر و تبیین باشد. ما نمی تواینم با منابع برون دینی به تبیین دین بپردازیم و باز نمی توانیم با نگاه درون دینی به نفی و اثبات دین مشغول شویم. البته بسیاری از منابع و متون برون دینی مانند زبان شناسی و ... می توانند در تبیین، یاریگر ما باشند اما آنها نباید ملاک و اصل و اساس این نگاه تبیینی و تفسیری باشند چرا که منجر به التقاط در دین خواهند شد. التقاط چیست؟ دینی است که نقاب غیردینی زده و یا غیر دینی است که نقاب دین زده است. ولا تلبسوا الحق باالباطل...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۹ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۳
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "هرمنوتیک و سیاست"نوشته دکتر مهدی رهبری نوشته ام.

فهم، وابستگی شدیدی با جایگاه حضور ما در هستی و چگونگی آن دارد. در واقع چگونه بودن ما در جهان، اینکه در کجای هستی و چه زمانی از آن قرار داریم، چشم اندازی منحصر به فرد به ما می بخشد و این، چشم انداز امکان شناخت ما از اشیاء و فهم آنها را فراهم می سازد. در نگره ی هایدگر، انسان، موجودی پرتاب شده است و اینکه ما به کجای هستی و تاریخ پرتاب شده باشیم، در فهم ما موثر است.

*

هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر، بیش از هر چیز دیگری، بر متافیزیک مدرن(پوزیتویسم) تاخته و آنرا از نفس انداخته است.

*

هر نوع آگاهی، آگاهی شخصیِ خاص است. هر فهمی، امری کاملا فردی، منحصر به فرد و شخصی است.

*

من، برنامه ریزی شده ام تا چنین فهمی داشته باشم.

*

گذشته حیف و میل نمی شود. گذشته هدر نمی رود. گذشته در وجود دازاین حضور دارد و شاید بتوان گفت که دازاین چیزی جز گذشته نیست.

*

مگر می توان از پیش دانسته ها و اندوخته های خود رها شد. اگر چنین کنیم، به کودکی تازه متولد شده بدل خواهیم شد و قادر به فهم هیچ چیزی نخواهیم بود.

*

ما با متن گفتگو می کنیم و در جریان این گفتگو، متن برخی از فهم های ما را می پذیرد.

*

تفریط های هادیگر و گادامر در هرمنوتیک فلسفی، برآمده از افراطی گری های پوزیتویست ها بوده است.

*

در رویکرد گادامری به حقیقت، چیزی به نام دشمن وجود نخواهد داشت و همه ی قرائت ها، در عرض یکدیگر قرار گرفته و ارجحیتی بر یکدیگر نخواهند داشت.

*

یقین دینی و یقین پوزتویستی، در یقین بودنشان تفاوت چندانی ندارند. از دل یقین دینی دیکتاتوری پاپ پدیدار می شود. و از دل یقین پوزیتویستی، مارکسیسم و نازیسم بیرون می آید.

*

تفسیر ما از متن تفسیری آگاهانه نیست. متن، بر اساس آنچه که ناخودآگاه ما را شکل داده تفسیر می شود.

*

مهم این نیست که هنرمند در هنگام خلق اثر هنری، چه حسی داشته و یا درصدد منتقل کردن چه حسی به مخاطب بوده است. مهم حسی است که ما به عنوان خواننده / بیننده، هنگام مواجهه با آن اثر هنری در خود احساس می کنیم.

*

صحیح و غلط، خود یک نوع پیشداوری است.

*

آیا واژگان قراردادی هستند؟ آیا ملتها در آغاز راه و در زمان شکل یافتن، نشستی فرهنگستانی داشته اند و قرارداد کرده اند که به آسمان بگویند آسمان و به زمین بگویند زمین. چه اتفاقی افتاده است در ابتدای تاریخ نمی دانم.

*

وقتی که ما در مورد چیزی سخن می گوییم در واقع این ما هستیم که در مورد آن چیز سخن می گوئیم و آن چیز، از خود سخنی برای گفتن ندارد و همواره میان ما و او فاصله ای پر ناشدنی است. چیز، سخنی ندارد و هر چه هست از ماست.

*

هیچ چیز به ما هو چیز، دارای معنایی نیست. ذاتی وجود ندارد و نیست. و معنای هر چیزی، محصول پرتاب ذهن ما به هستی و اصابتش به آن چیز است.

*

همانگونه که ذهن ما مفعول اموری چون وضع، چشم انداز و... است امور بیرون از ذهن ما نیز مفعول ذهن ماست.

*

معناها را ما به کلمات می دهیم و این معنا پراکنی، امری شخصی و فردی است و بر اساس خواسته ها، تمایلات، آرزو ها، آموخته ها و تجارب ما محقق می شوند.

*

ابتدا فکر نمی کنیم تا بفهمیم و آنگاه فهم خود را در قالب زبان ارایه دهیم. همین که می اندیشیم بر گرده ی زبان نشسته ایم و می اندیشیم. فهم در چارچوب زبان است که شکل می گیرد.

*

آنچه که می گوئیم ابتدا در ذهن ما فرموله شده و بعد در قالب گفتار ما نمود می یابد و آنچه که در بیرون ذهن ماست یعنی آنچه که ما در باب آن سخن می گوئیم، آنرا از ما می پذیرد و چقدر درمانده و منفعلانه آنرا از ما قبول می کند و در برابر آن خاضعانه سر خم می کند.

*

آیا ما معناهای مندرج در اشیاء را کشف می کنیم یا معناها را برای اشیاء وضع می کنیم؟ این سوال ناظر به این نکته است که اگر ما انسان ها نبودیم آیا آن چیز واجد آن معنا بود؟ یا بدون ما معنایی نیز در هستی شکل نمی گرفت؟ آیا معنا قائم بر ما و قائم بر ذهن ماست؟

*

هیچ چیز مستقل از ما نیست و هر معنایی قائم بر انسان است.

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۲۸ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۰
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور، بخش های قابل انتشار مطالبی است، که بر حاشیه ی کتاب "زبان باز"نوشته داریوش آشوری نوشته ام.

این خشونتی که در زندگی ماست و کلیت آن را در بر گرفته است بیش از هر چیز دیگری، خود را در زبان ما نشان داده است. از این رو ابتدا باید از زبان که اولین نشانه و شکلی است که خشونت خود را به واسطه ی آن نشان می دهد آغاز کنیم. اگر این درد را درمانی باشد باید از همین گام اول و پله ی نخست یعنی زبان مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد.

*

زبان پارسی به دلیل ظرافت ها و ظرفیت های خود، در مقطعی از تاریخ، زبان دیوانی (اداری و دفتری) کشورهایی بود که زبان رسمی آنها چیزی دیگر بود. به عنوان مثال می توان به دولت عثمانی اشاره نمود که در مکاتبات خود از زبان فارسی بهره می برد و حتا سلطان سلیم دفتر شعری به زبان فارسی از خود بر جای نهاده است.

*

رابطه بینابینی میان فرهنگ و زبان وجود دارد. فرهنگ بسته، زبان بسته و زبان بسته، فرهنگ بسته را می سازد. از این رو است که در جوامع بسته، وضعیت زبان، هر روز بسته تر و در عرصه زبان بسته هر روز فرهنگ بسته تر و وضعیت وحشتناک تر می شود.

*

واژگانی که ما در اختیار داریم محدود است اما در هر عصری، مفاهیمی جدید خلق می شود که مردم آن مفاهیم را بر گرده ی همان واژگان قبلی تحمیل می کنند.

*

این همه طلاقی که در میان ما ایرانیان است - و شاید در ظاهر علل روانی و اقتصادی دارد- ریشه در جزم اندیشی ما دارد. جزم اندیشی ریشه خشونت است. این خشونتی که در زبان ما و در فعل ما و در مناسبات اجتماعی ما وجود دارد ناشی از جزم است. ما ایرانیان، نتوانستیم از مرحله جزم اندیشی عبور کنیم. ما هنوز دلبسته ی جزم های خویشیم و این مانع از آن می شود بتوانیم از این خشونتی که همه ی ما را گرفتار ساخته رهایی یابیم.

*

ما ایرانیان هستیم که به دلیل عداوتی که به خاطر ترکتازی اعراب و تحمیل گفتمانی بیگانه با روح ایرانی بر ایشان و جدالی هزار ساله با ایرانیت ما نسبت به ظرافت ها و ظرفیت های زبان عربی که بی شک از کامل ترین و شیرین ترین زبان های تاریخ بشریت بوده بی توجهی کنیم و با آن زبان سره، آن می کنیم که از روی تعصب و پیروی از نگرش های افراطی حاکیمت، با عرب می کنیم.

*

تصور کنید که جوانی، گردنبندی از طلا با حرفM بر گردن آویخته است این M فی نفسه چیزی در خود ندارد بلکه این ذهن آن جوان و ذهنیت اوست که آن M را در فرادست قرار داده است.

*

این خشونتی - قساوتش بخوانید- که در زبان و زندگی ماست محصول جزم هایی است که بر ذهن و زبان ما مسلط شده است. این جزم ها، مانع آن می شوند که همچون یک انسان، نسبت به هم نوعان دگر اندیش خود رواداری کنیم و با آنها به تساهل و تسامح رفتار نمائیم. و متاسفم از اینکه مشاهده می شود دیدگاه دیگران درباره چادر سیاه را همچون محاربه با امام زمان تعبیر می نمایند.

*

زبان، یعنی یک عده از مردم برای تصورات خود از اشیاء که عموما برداشت هایی شخصی و فردی است واژگانی مشترک بر می گزینند. وضعیت وقتی بغرنج تر می شود که همانها، بخواهند در بیان احساسات خود از چنین ابزاری استفاده کنند.

*

زبان تابع وجه های مختلف زندگی مردم است.

*

فرهنگ های بسته مانع تداخل فرهنگ ها با یکدیگر می شوند. این امر باعث جلوگیری از دگرگونی های مثبت در میان این نوع زبان ها می گردد.

*

سبک عراقی، به عنوان درخشان ترین و پر طرفدارترین سبک ادبی در فارسی، زمانی پدید آمد که آمیزش شدیدی میان زبان فارسی با زبان عربی رخ داد و زبان فارسی با کمک زبان عربی به چنان قوتی دست یافت که قادر به تولید بسیار از آثار ادبی فاخر گردید.

*

هرگاه می گویند زبان پارسی، من می گویم کدام پارسی، پارسی ادبی، پارسی فلسفی یا پارسی علمی؟ ممکن است زبان در یکی از نمودهایش محکم و مستحکم باشد اما در نمود های دیگرش ضعیف و غیر قابل استفاده باشد.

*

زبان چیزی از خود ندارد. زبان، خود یک محصول است. زبان محصول روابط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و... حاکم بر جامعه است. زبان بسته محصول حاکمیت های بسته و زبان باز محصول حاکمیت های باز است. در جوامع بسته است که زبان همواره واجد نوعی ابهام است.

*

هر انسانی، جهانی است منحصر به فرد که مستقلا قابل تعریف است. این جهان های مستقل، شبهات هایی نیز با یکدیگر دارند اما این شباهت ها دلیل نمی شود که این افراد را در قالب یک "نوع" دسته بندی نمود. و مگر شباهت میان گوریل ها، اوران اوتان ها، و میمون ها موجب می شود تا همه آنها را در قالب یک نوع دسته بندی کرد؟

  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "هرمنوتیک و سیاست"نوشته دکتر مهدی رهبری که در سال 1385 توسط کویر منتشر شده نوشته ام.

ما بر اساس "امکان" هایی که در اختیارمان قرار می گیرد "فهم" می کنیم.

*

هرمنوتیک به هیچ گزاره یقینی منجر نمی شود. تفاسیر مبتنی بر هرمنوتیک در حد تفاسیری "ذوقی" باقی می مانند و نتیجه ی عملی هرمنوتیک یک "آنارشیسم معرفتی" است.

*

هدف هرمنوتیک، وصول به روشی عملی بود که به درک صحیح معنای مندرج در متن بیانجامد اما هرچه پیش تر رفت به معنازدایی از متن منجر شد.

*

هدف هرمنوتیک، تبدیل شدن تاویل و تفسیر به یک علم تمام عیار همچون فیزیک و شیمی بود چنان که ما را در زمینه کشف و استخراج معنای مندرج در متن یاری دهند اما نتیجه عملی مجاهدت های هرمنوتیکی رسیدن به یک آنارشیسم معرفتی تمام عیار بود.

*

آیا میان مذهب و فرهنگی که مذهب در آن به وجود آمده رابطه ای هست؟ آیا اگر مذهب را از دامن فرهنگی که در آن متولد شده جدا کنیم چه اتفاقی خواهد افتاد؟ به عبارت دیگر، آیا میان اسلام در عربستان، ایران  و انگلستان عینیت وجود دارد؟ طبیعی است که چنین نباشد چون خواست ها، پرسش ها، اولویت ها و... در هر فرهنگی متفاوت است لذا اسلام بر هر یک از این فرهنگ ها به شکلی دیگر جلوه می کند.

*

انسان "مفعول مطلق" است. انسان نیز همچون سنگ، کوه و درخت مفعول مطلق است. او هرگز نمی توان انتخاب کند و همواره مقهور چیزهایی است که در لابلای آنها قرار گرفته است. انسان هیچ بودی از خود ندارد آنچه که در جان انسان تل انبار شده در صورت رویارویی با "وضع" به فعلیت می رسد. در واقع آنچه که در بیرون قرار دارد امکان بروز و ظهور درونیات را می دهد. مساله اصلی اینجاست که استعداد های درونی هر یک از ما با چه وضعی مواجه شود.

*

تاریخ اندیشه نشان داده، آنها که به حقانیت خود اذعان داشته و برگرد جزم و یقینی گرد آمده اند، چگونه به تکفیر و تفسیق دیگران برآمده و کمر به قتل دیگران بستند. جنگ ها برپا نموده و دیگران را در شعله های آتش شکنجه سوزانده اند. پس، هر نوع یقینی موجد خشونتی است. و هر جزمی توجیه گر حاکمیتی استبدادی است و مانع زندگی صلح آمیز بشریت است.

*

ما در سایه سار هرمنوتیک گادامری است که می توانیم به یک پلورالیسم ناب و عملی در زندگی دست یابیم. پلورالیسمی که همه ی ما را از برج عاجی که در ان قرار گرفته ایم به زیر بکشد و همه ی ما را در برابر یکدیگر برابر قرار دهد. آنگاه است که ما شاهد تابش خورشید همزیستی مسالمت امیز خواهیم بود بدون آنکه کسی از ابنای بشر بر دیگری "تفرعن" ورزد.

*

ما در فهم چیزی، معنای درون آن را فهم نمی کنیم بلکه معنایی را به آن اعطاء می کنیم و نوع روش ما در فهم اشیاء، روی فهم ما از آنها اثر گذار است.

*

متن چیزی را به ما نمی دهد بلکه متن به انتظارات ما پاسخ می دهد.

*

تاکنون هیچ دانشی همچون هرمنوتیک به حیرت و سرگرانی و "تردید" بشر دامن نزده است. این دانش بود که انسان را از برج عاج تفرعنِ حقانیت به زیر کشید و زمینه تسامح و تساهل و روا داری را مهیا نمود و پایه های دموکراسی را تقویت کرد.

*

هرمنوتیک فلسفی به ما می گوید که فهم امری شخصی و غیرقابل انتقال است.

*

تو انتخاب می کنی و بادی بر غبغب می افکنی که یعنی این من بودم که انتخاب کردم اما حقیقت این است که تو انتخاب شده ای و انتخاب می شوی.

*

هرمنوتیک فلسفی تا آنجا پیش می رود که نمی تواند ملاکی ارایه دهد تا ما فهمی را بر فهمی دیگر، بر اساس منطقی قطعی "ترجیح" دهیم. لذا در نگره ی هرمنوتیک فلسفی، میان دو فهم متناقض از یک چیز تفاوتی وجود ندارد.

*

کودکی که متولد می شود از فهم عاری است. چرا؟ چون فاقد مهمترین عنصر فهم یعنی "پیشینه" است. کودک هر قدر که بزرگتر می شود پیشینه هایش زیادتر و عمیق تر می شود لذا شروع می کند بر اساس اندوخته هایش و آموخته هایش نقد و تحلیل نماید.

*

هرقدر که هرمنوتیک پیش تر رفته، فهم به جای آنکه قاعده مند شود قواعد را از کف داده و به حالت هنجار شکنانه و آنارشیستی درآمده است.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۱
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "در پی معنا" اثر "از شاهد قدسی تا شاهد بازاری" نوشته دکتر سعید حجاریان که در سال 1380 توسط انتشارات طرح نو منتشر شده نوشته ام.

حماسه عاشورا، محصول برخورد و مواجهه ی دو چیز بود: "واقعیتِ مذموم" ولی "مسلط" و "حقیقت مطلوب" اما "مغفول". آنچه که در عاشورا رخ داد برای دستیابی به حکومتی دنیوی نبود-البته چنین تلاشی نیز مذموم نیست- چرا که قیام عاشورا از ابتدا محکوم به شکست بود. این قیام برای آن رخ داد که منبعی عظیم برای فیضان عدالت طلبی تاسیس کند که تا همیشه ی تاریخ، حقیقت طلبانِ آزادی خواه را، از سرچشمه های خود سیراب نماید و به نمونه و الگویی از "بودن" برای همه آزادگان جهان تبدیل شود. اگر حسین(ع) در عاشورا به پیروزی می رسید و حکومتی تاسیس می کرد مانند پدرش علی -ع- که در عرض 5 سال درگیر سه جنگ بزرگ شد. تلاش او در تربیت یک ملت تقریبا بی نتیجه بود و آنها که به علی اقتدا کردند در عاشورا تیغ بر حلقوم فرزندان علی نهادند. اما حرکت حسین حرکتی پرثمرتر بود چون همواره به عنوان حقیقتی مطلوب در تاریخ باقی ماند.

*

جوامع دیکتاتوری ویژگی هایی دارند که از آن جمله می توان به عدم تفکیک حوزه عمومی و خصوصی، عدم تفکیک قوا، نبود آزادی بیان و قلم و عقیده، عدم آزادی احزاب و... اشاره نمود. در چنین جوامعی جوامعی است که سیاست ورزی امری ممتنع است. آنچه که در نظام های دیکتاتوری به عنوان سیاست ورزی جریان دارد مبارزه با نظام حاکمه است.

*

غرب، اگر در حوزه تمدنی خود باقی می ماند مشکلی نبود اما اینطور نشد. غرب به حوزه تمدنی خود اکتفاء نکرد و تاریخ جدید غرب تاریخ تهاجم به "دیگری" است.

*

مرعوب شدن در برابر غرب ما را بر آن داشته که برداشتی علمانی از اسلام (قرائت سر سید احمدخان) داشته باشیم و یا به دینی حداقلی باور کنیم.

*

روشنفکران در مواجهه با دین از دو رویکرد برخوردارند: اول آنها که می خواهند با فروکاستن دین به شیری بی یال و دم و اشکم، دین را برای خود حفظ کنند و دوم آنهایی هستند دین را مزاحم زمانه خود می دانند.

*

در تفکر دینی، سعادت دنیوی عبارتی متضاد است. هرگاه سخن از سعادت است مراد همان سعادت اخروی است و دنیا جایگاه سعادت نیست. دنیا دار تزاحم و کثرت است و در تزاحم و کثرت سعادت رخ نمی دهد.

*

در اندیشه اسلامی، " بداء" محصول نگره ی رحمت خداوند است. خداوند به بشر در مواردی خاص تخفیفی خاص می دهد و این بداء است.

*

هزاره گرایی، محصول اعتقاد به موعودی است که توانایی تبدیل زمین به بهشت را دارد.

*

روایت سنت اگوستین از "زمان- روند" روایتی کاملاً ناامید کننده است.

*

تقسیم افراد به خودی و غیرخودی، باور به فلسفه تاریخ، فردستیزی و جامعه گرایی از ابزارهای تبدیل یک ایده به منبع دیکتاتوری است.

*

در نگره های آخرالزمانی، جایی برای دلخوشی باقی نمی ماند. در این نوع نگره ها، جهان و آینده آنقدر مخوف جلوه دادهمی شود تا ضرورت پیدایش یک منجی احساس شود. احساسی که موجب تداوم ارتزاق در مشایخ دینی را فراهم می سازد.

*

انقطاع وحی به معنای بی نیازی بشر به وحی نیست. و اصلاً وحی به ما هو وحی منقطع نشده بلکه نبوت ختم یافته و وحی همچون باران در حال بارش است. تصور جهان بدون وحی تصوری دهشتناک است. وحی، رابطه ی میان جهان "ملکوت" با جهان "ناسوت" است و مگر انقطاع این دو جهان قابل تصور است؟

*

حجاریان، علاقه فراوانی دارد تا تفسیری لویاتانی از ولایت مطلقه فقیه ارایه دهد.

*

ولایت با وکالت تفاوت دارد. وکیل صرفاً نماینده است اما "ولی" صاحب اختیار کسی است که فاقد قدرت تمیز و تشخیص است و از خود اختیاری ندارد.

*

دولت یک مفهومِ مدرن، با کارکردی مدرن است. ما نمی توانیم مفهومی مدرن را بگیریم و آنرا از معنا و محتوای اصلی اش خالی کنیم و با چیزی نامانوس پر کنیم و مدعی شویم که باز دولت داریم. این مثل شیری است که شکارش کنی، پوستش را پر کنی از چیزی دیگر و مدعی شوی این شیر همان شیر است. فرق دولت با گروه ها در این است که گروه ها مقاصد خاص دارند. مخاطبان خاص دارند. تامین منافع و نیازهای گروه های خاص را د نظر دارند اما دولت امری عام است. دولتی که "بخشی" و "گروهی" عمل می کند نمی تواند ادعای دولت بودن نماید.

*

جزم، ریشه ی هر خشونتی است. دین نیز امری جزمی است. پس دین ذاتا زمینه بروز خشونت را دارد. -البته خشونت صرفاً اختصاص به دین ندارد- اگر دین، که زمینه بروز خشونت را دارد با دولت همنشین باشد زمینه بروز خشونت، قطعی تر و حتمی تر خواهد بود.

*

حق، امری اعتباری و قراردادی است. حق، از تلقی عموم مردم-عرف- نشات می گیرد و مردم آنرا قرارداد می کنند. عدالت نیز رسیدن هر کس به حقی است که قبلاً قرارداد شده است.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۶
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "در پی معنا" اثر "تامس نیگل" ترجمه سعید ناجی و مهدی معین زاده به ویراستاری استاد مصطفی ملکیان که در سال 1384 توسط انتشارات هرمس منتشر شده است نوشته ام.

انسان، اسیر ذهنیات خویش است و قادر نیست مستقلاً چیزی را فهم کند. ذهنیات هر فردی و محتوای ذهن هر کسی، متفاوت با ذهنیت دیگری است. و اگر تن به مشهورات ندهیم، هیچ دو نظری یکسان نخواهد بود هرچند ممکن است تشابهاتی نیز داشته باشد.

*

میان اینکه بگویی "چیزی در خارج از ذهن ما نیست" یا "اگر هم هست قابل فهم نیست" یا "اگر هم قابل فهم باشد ملاکی برای اثبات صحت آن نداریم" که فهم خود را به آن ارایه دهیم تا از صحت آن آگاه شویم چه تفاوتی وجود دارد؟

*

چهان به این گونه نیست بلکه این ذهن ماست که انرا بدین گونه به ما نمایش می دهد. اگر ما حواس دیگری داشتیم درک دیگری از جهان داشتیم. و بالاتر از آن جهان دیگری نیز داشتیم. ابزارهای ادراکی و احساسی ما علی رقم تشابهاتی که دارند یکسان نیستند و تولیدات یکسانی هم ندارد.

*

همه چیز به شدت جدلی الطرفین است.

*

"حواسِ" ما یکسان نیست. در ضمن علایق ما نیز متفاوت است این تفاوت موجب تفاوت در ورودی ها می گردد و همچنین در خروجی های ما نیز موثر است.

*

هر چیز بر اساس قدرت و ضعف قوای ذهنی هر یک از ما به نحوه منحصر به فردی بر ذهن ما جلوه گری می کند.

*

انتظارات متفاوت، حس متفاوت، علایق متفاوت و "وضع" ما(چشم انداز و جایی که بدان پرتاب شده ایم و اختیاری در انتخاب آن نداشتیم،) متفاوت است.

*

از هر منظری که به یک چیز بنگرید چیزی جدید و متفاوت خواهید دید.

*

آیا ذهن ما در مقام اخذ ورودی ها، یکسان است؟ آیا قدرتِ پردازش ما یکسان است؟ ایا ما الزاما باید خروجی مشترکی داشته باشیم؟ آیا پیشفرض ها و مقبولات قبلی ما، در ورودی های ما موثر است و می تواند بر روی پردازش های ذهنی ما اثر بگذارد؟

*

انسان، ملاک همه چیز است.

*

آیا فهم یک چیز با اثبات وجود آن یکی است؟ اینکه بر من ثابت شود من در دهان دندان دارم دندان را فهم کرده ام؟

*

هر چیزی برای هر ذهنی نمود و جلوه ای منحصر به فرد دارد.

*

شاید ذهن ما بتواند تصادفاً جهان خارج از خودش را آنگونه که "هست" فهم کند اما آیا ما ملاک و معیاری داریم که با استناد بدان مطمئن شویم که آن را فهم کرده ایم؟ یا باید به این نکته اکتفاء کنیم که درک هر انسانی از امر خارج از ذهن، ناشی از تجارب ذهنی کاملا فردی و منحصر به فرد است؟

*

ممکن است مشابهت هایی وجود داشته باشد اما ما ملاک و معیاری برای اثبات آن نداریم. ملاک های ما کاملاً فردی و منحصر به فرد است.

*

فراموش نکنیم که ذهن ما فهمی از هر لغت دارد و ما با این لغت ها با خودمان در ارتباطیم و حتا بالاتر از آن، به واسطه این لغات که به شدت منحصر به فرد هستند می اندیشیم.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۴ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۰۰
  • سید حسن کاظم زاده

این سطور بخش های قابل انتشار مطالبی است که بر حاشیه کتاب "لذت متن" اثر "رولان بارت" نوشته ام.

لذت نه ازلی و نه ابدی است. لذت امری جهان شمول نیست. لذت امری فردی است. لذت چیزی است با تاریخ مصرفی نامشخص و ما هرگز دوبار از یک چیز یکسان و به یک مقدار لذت نمی بریم.

*

تاسف اینکه ما همواره از زاویه تنگ و محدود اخلاقیات به لذت تگریسته ایم. در یک رودربایستی افتاده ایم. هرگز به لذت به عنوان لذت به ما هو لذت ننگریسته ایم.

*

شهوت بخشی از فرایند لذت است. ملاحظه لذت و تلاش برای درک و شناخت آن بدون توجه به مکانیزم شهوت ناممکن است.

*

فلسفه و اخلاق در صددند که یک قالب تکراری را در اختیار عموم قرار دهند و از طریق آن وحدتی اسارت بار را به انسان ها تحمیل نمایند. این دو با نادیده گرفتن منحصر به فرد بودن افراد و با نامردی تمام درصددند ما را مجبور کنند که مانند همدیگر زندگی کنیم و مثل یکدیگر لذت ببریم.

*

بدبختی اینجاست که ما در دنیایی اخلاقی اسیر شده ایم. این جهان اخلاقی، توانسته تصورات و تصویرهای خود را بر ما تحمیل کند. و ما خواسته یا ناخواسته، خودآگاه یا ناخودآگاه، از منظر این تصویرها و تصورها لذت را امری می دانیم که ما را به تباهی سوق می دهد. غافل از اینکه میل به لذت، میل به زندگی است. تمایل و تلاش برای وصول به امر دلخواه است. اصالت دادن به خود است. تلاشی برای جلوگیری از انهدام "خود" است. و در حقیقت این است امر اخلاقی:" پای ننهادن بر لذت"

*

فلسفه و اخلاق، در صدد ساخت انسانِ طراز برتر نیست بلکه با قربانی نمودن خواست ها، تمایلات، آرزوها و امیال فرد فرد انسان ها، درصدد بنای اجتماعی طراز برتر است. این به سرکوبی اصیل ترین، بدیهی ترین و در دسترس ترین موجود در پهنه وجود -"من"- می انجامد.

*

منم آن سوژه نابهنگام، منم سوژه ی سرگردان

*

چه تداخلی است میان لذت و اخلاقیات که اخلاق چنین بی رحمانه کمر به قتل لذت بسته است.

*

 زیبایی، مملوس ترین ارزش است. درک آن شخصی و  فردی است و نیاز به تامل چنانی ندارد. و آنچه از زیبایی بر می آید لذت است.

*

زیبایی نوعی تقارن سیستمی است. یک نوع توازن در میان عناصر و اشیاءِ موجود در یک مجموعه است. علاوه بر آن، نوعی "یک" گانگی است. همین تقارن است که موجب ایجاد وَجد در بیننده می شود.

*

زیبایی ارزش و زیبا ارزشمند است. اگر چیزی زیباست دیگر بی نیاز به دلیل و استدلال است. وقتی می گوئیم زیبا، انتظار نداریم که بشنویم چون چنین انحنایی دارد زیبا است و اگر این گودی و برجستگی را نداشت زیبا نبود. استدلالاتی که در پی زیبایی می آید همگی باد هواست.

*

پاسخِ موافق، لذت است، پاسخِ ناموافق نیز لذت است.

*

زبان یک نشانه است. یک امر قراردادی است. دالی است که ذهن را به سوی مدلول رهنمون می سازد. آنچه در درون زبان است هرگز با آنچه در بیرون از زبان قرار دارد یکی نیست. و آنچه در بیرون قراردارد با دریافت های ذهنی ما از آن یکسان نیست و این فکت و فاصله میان زبان، شیء و ذهن مانع از شناخت، به معنای دقیق کلمه خواهد بود.

*

شناخت امری فردی است .امرِ فرافردی فاقد اعتبار است. آنچه که فردیت ما را تضعیف نماید مردود است و "جزم" موجد "خشونت" است .

*

استدلال کردنِ ما، نقشی در حقانیت اندیشه ها ندارد و اصالت اندیشه ها در حیطه عمل مشخص خواهد شد. آه، اندیشه ای از اصالت برخوردار است که از رنج مردمان بکاهد و این نیز ابدی نیست. طبیعی است که اندیشه ای ابتدا موجب کاهش رنج ها در ما شود و سپس خود رنجی عظیم تر را بنیان گذارد.

*

کار ما کشف معنا نیست اختراع آن است. ما معنا را پیدا نمی کنیم بلکه آنها می سازیم و نسبت می دهیم.

*

هیچ اندیشه ی مقدسی وجود ندارد تقدس صرفا کاوِری است تا اندیشه های ضعیف را از پرسشگری انسان برهاند. آنچه اندیشه ای را نسبت به اندیشه ای ارجحیت می دهد نه تقدس که کارکرد آن برای انسان، جامعه و تاریخ است.

*

ما در هر متنی که می نگریم، انعکاسی از خود را در آن می یابیم، می بینیم

*

راستی میان این جمله ها چه تفاوتی وجود دارد: "حقیقتی نیست"، حقیقت، قابل دستیابی نیست" و "حقانیتِ حقیقت، ثابت شدنی نیست"

*

انتظارهای ما، معارف پیشینی ما، پیشفرض های ما در مورد یک متن و روش های ما در برداشت از آن، در فهم ما از یک متن و حتی فراتر از آن، "هستی" موثر است.

*

کلمه، نه تنها در قالب یک جمله، یک پاراگراف، یک کتاب بلکه در قالب یک فرهنگ معنا می شود.

  • سید حسن کاظم زاده