ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۵۶ مطلب با موضوع «نوشته های قدیمی» ثبت شده است

توی میدان انقلاب اصفهان با همسر و دخترم در حال قدم زدن بودم که با مردی موقر مواجه شدم که داشت با شدت فراوانی با خود صحبت می کرد ابتدا گمان کردم که هندس فری توی گوش راستش دارد و با موبایل حرف می زند اما بعد متوجه شدم که شاهد خودگویه مردی با سن و سال بالا هستم.

کمی آن سوتر در جوار زنده رود عزیز، پسر 17-18 ساله ای، خودگویه ای دیگری را پی گرفته بود و من داشتم فکر می کردم چرا ما انسانها خودگویه می کنیم؟ در همین فکرها بودم که همسرم مرا به خود آورد: ای بابا، چرا داری با خودت صحبت می کنی؟

تفکر به مثابه علت خودگویه؟

خودگویه به افراد خاصی تعلق ندارد و اینگونه نیست که تنها روانی ها و استرسی ها به این امر مبتلا باشند. همه ما، هرگاه که در مورد چیزی می اندیشیم در حال خودگویه ای درونی هستیم. اما در زمانه ما، آنقدر خودگویه از روی استرس و مشکلات روحی روانی زیاد شده که دیگر کسی ریشه خودگویه را تفکر نمی داند.

عدم آزادی، به مثابه عامل خودگویه

جامعه ای را فرض کنید که ارتباطات اجتماعی با انواع قید و بندهای قانونی و عرفی محدود و محصور شده باشد. و مردمی را در نظر آورید که دهانشان دوخته و زبانشان بسته است و قواعدی در زندگی شان وجود دارد - مثلا تعارف- و چیزهایی در زندگی خود به عنوان ارزش و هنجار دارند که آنها را از بیان منویات ذهنی شان برای دیگری بازشان می دارد لذا حرفهایی که باید در جمع زده شوند در دل زده می شوند و گاه چنان محسوس می شوند که به زبان نیز جاری می گردند. از اینروست که ممکن است هر روز توی اتوبوس یا تاکسی با کسانی روبرو شویم که در عالم خود در حال دعوا با همسر، نصیحت کردن دختر و توضیح دادن به رئیس و فحش دادن به همسایه می باشد. او کسی است که برای گریز از واقعیت و عواقب گویش خود به عالم خیال پناه آورده است. اگر دعوایی می کند در عالمی خیالی دعوا می می کند. اگر اعتراض می کند در عالمی خیالی اعتراض می کند چه از عوقب قضایی و عرفی گفته هایش در عالمی حقیقی در ترس و هراس است.

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۰
  • سید حسن کاظم زاده

بهمن فرمان آرا، یکی از نوابغ روزگار ماست. حیف که مدت مدیدی، اجازه فیلم سازی در ایران را پیدا نکرد، و گرنه می توانست در طول یک دهه، کار عظیمی را سامان دهد و سبک نوینی و ماندگاری را از خود بر جای گذارد. و البته معلوم نیست که هنوز با گذشت بیش از سه دهه از عمر انقلاب، چند هنرمند از این دست هستند که هنوز توی تاقچه ی زندگی، گرد و خاک می خورند و کسی هم به سراغشان نمی رود.

درست نمی دادم که فرمان آرا،در دوران جدید فیلم سازی اش، موفق به ساخت چند فیلم شده، اما من تنها دو فیلم "بوی کافور عطر یاس" و "یک بوس کوچولو" را از او دیده ام.

او در فیلم بوی کافور عطر یاس، علاوه بر کارگردانی، نقش اول فیلم یعنی نقش بهمن فرجامی را نیز خود ایفاء می نماید. این بهمن فرجامی، آئینه تمام نمای فرمان آرا است و فرمان آرا در این فیلم خیلی خوب توانسته نقش خودش را بازی کند.

او در فیلم یک بوس کوچولو، هنوز هم با دغدغه مرگ دست و پنجه نرم می کند و مردن را خمیر مایه کار خود می نماید. تصویری که او در این فیلم از مرگ ارایه داده تصویری شایسته توجه می باشد: تصویری زنانه از مرگ!!

در واقع، فرمان آرا در این فیلم ساختار شکنی کرده و سنت سینمایی ایران را که در آن عمدتا مرگ با چهره ای مردانه خودنمایی می کند را تغییر داده است.

در فیلم یک بوس کوچولو، مرگ در چهره یک زن(هدیه تهرانی) خود را نشان می دهد. آیا بهمن فرمان آرا با ارایه تصویری زنانه از مرگ درصدد بود تا ساختار شکنی نموده و بیننده را در بهت و حیرت فرو برد. یا منظوری دیگر، او را به چنین نوآوری وادار نموده است.

فرمان آرا می داند هنوز که هنوز است، موضوع مرگ برای انسان به ویژه ما ایرانیان، موضوع وحشتناک، خشن و پر حاشیه می باشد. و نشان دادن چهره ای عریان از مرگ می تواند به دلیل انتقال خشونت به بیننده و وارد ساختن شوک به او مانع از برقراری ارتباط بین ببینده و فیلم گردد  و اصطلاحا او را از فیلم برماند. از این رو، کارگردان سعی می کند با استفاده از چهره آرام یک زن (هدیه تهرانی) از مرگ، تصویری قابل تحمل تر ارایه دهد.

کارگردان فیلم می دانست که فیلم یک بوس کوچولو، به دلیل شدت مرگ اندیشی موجود در آن، به اندازه ی کافی وحشت آفرین است در صدد برآمده تا با ارایه تصویری مونث و زنانه از مرگ، کمی از خشونت فیلم بکاهد. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۹
  • سید حسن کاظم زاده

1. وقتی که دیوارهای برلین فرو ریخت و شوروی متلاشی شد، غرب دیگر ضرورتی در ادامه سیاستهای اقتصادی کینز احساس نکرد. از اینرو سرمایه داری غربی به خشن ترین شکلی خودنمایی کرد و سیاستهای رفاه اجنماعی خود را کنار گذاشت. فقرا به حال خود رها شدند و دولت نسبت به بیکاری میلیون ها تن بی توجهی نمود.

ایالت متحده آمریکا در عصر قدرت گرفتن سوسیالیسم در جهان، با قدرتی مواجه بود که که می توانست موجودیت آنرا در تمامی جهان با چالش مواجه سازد. از همین رو بود که در برابر تمایل توده ها به سوسیالیسم از خود انعطاف نشان داد و اقتصاد کینز و سیاستهای رفاه اجتماعی را در پیش گرفت. اما پس از آنکه خطر رفع شد وضع به گونه ی خشن تری تغییر نمود.

من اطمینان دارم که اگر اقدامات آمریکا برای کنترل تمایلات مردم به سوسیالیسم از طریق اعمال سیاستهای کینزی در اقتصاد و برنامه های مک کارتی در عرصه فرهنگی نبود، اینک سوسیالیسم قادر بود تا کنترل تمامی جهان را در اختیار داشته باشد.

علاوه بر بی تدبیری سیاستمداران کمونیست در اتحاد جماهیری شوروی، آن چه گسترش سوسیالیسم در جهان را با مشکل جدی مواجه ساخت دسیسه کینز بود.

تمام آن سیاستهای رفاه اجتماعی و آن ناز و نوازش ها، یک مکانیزم تدافعی در برابر تمایلات طبقات محروم به سوسیالیسم بود و با فروپاشی اتحاد جماهیری شوروی، سرمایه داری مسلط بر آمریکا، حس کرد که حالا دیگر می تواند خود را از بار مالی این سیاستها برهاند. این احساس در زمان حاکمیت جمهوری خواهان(به ویژه ریگان) که نمایندگان جریان سرمایه داری هستند شدت و جدیت بیشتری به خود گرفت و تمامی آنچه را که از کینز به ارث رسیده بود را نابود نمود.

2. من هرگز به سوسیالیسم به عنوان یک ایده قدرت نگاه نکرده ام و با تبدیل آن به حاکمیت – مانند آنچه که در کوبا رخ داده است - مخالفم. من در نهایت سوسیالیسم را یک جنبش تاثیر گذار می دانم  که می توان از آن به عنوان اهرمی در برابر فزون خواهی های موجود در نظام های سرمایه داری بهره گرفت.

طبیعی است که در صورت غیبت یک جنبش نیرومند و تاثیرگذار سوسیالیستی، نظام سرمایه داری قادر خواهند بود تا طبقات محروم و بی پناه جامعه را در لابلای چرخهای خود خرد و نابود نماید.

این نکته با نگاهی به وضعیت طبقات پایین دست جامعه – اقتصاددانهای سرمایه داری این طبقات را به عنوان دهک های پایین جامعه می شناسند- در دهه نخست پس از سقوط اتحاد جماهیری شوروی روشن خواهد شد.

در آن دهه، سرمایه داری به دلیل عدم حضور رقیبی جدی با دست باز به لگدمال نمودن کارگران پرداخت و نسبت به سرنوشت آنها بی تفاوت بود اما یک دهه پس از سقوط سوسیالیسم روسی در جهان، و باز تولید اندیشه های چپ گرایانه و به قدرت رسیدن مجدد احزاب سوسیالیست در اروپا، آمریکای لاتین و همچنین سوء استفاده گروههای مسلمان از شکاف طبقاتی در جهان، آمریکا تصمیم به دخالت در مساله فقر نمود و اینک وضعیت – البته نه در آمریکا – به مراتب  از گذشته بهتر و مطلوب تر شده است.

در واقع ترس از بازگشت سوسیالیسم به ادبیات سیاسی جهان، و گره خودن آن با تروریسم است که آمریکا و دیگر سرمایه داری ها را ناگزیر به توجه بیشتری به فقرای  جهان ساخته و آنان را مجبور به حاتم بخشی کرده است.

3. آنچه که در محیط های کارگری ایران رخ داده، زاییده فقدان یک جنبش موثر سوسیالیستی به عنوان بخشی از جامعه مدنی است. در واقع اگر ما هم در ایران جنبش مستقل سوسیالیستی با اهداف دقیق سندیکالیستی داشتیم – مانند آنچه که در اروپا وجود دارد- می توانستیم از شرایط کاری مناسب تری برخوردار باشیم و موقعیت کارگران ایرانی تا این حد متزلزل نشود که کارفرما، از پرداخت حقوق به آنها سرباز بزند و دولت با استفاده از نیروهای انتظامی و امنیتی خود – به ویژه لباس شخصی ها- هر نوع حرکت اعتراضی در حوزه ی کارگری را با شدت و جدیت تمام سرکوب نماید.

اگر چنین جنبشی در ایران وجود داشت دولت مجبور می شد تا به جای فراموش نمودن ملت و واریز نمودن درآمدهای نفتی به جیب کشورهایی چون سوریه، ترکمنستان، ارمنستان، ونزوئلا، سریلانکا، و یا پرداختن به پروژه های پر دردسری چون انرژی هسته ای، از این درآمدها برای کاهش فاصله های طبقاتی و بهبود وضعیت معیشتی مردم استفاده کند.

در واقع علت بی توجهی دولت ایران نسبت به کسانی که در زیر خط فقر زندگی می کنند و سرکوبی تمامی حرکتهای اعتراضی و عدالت خواهانه (معلمان، کارگران و...)، همین فقدان جنبشی فراگیر و تاثیر گذار سوسیالیستی است. البته بخشی از بدنه جنبش دانشجویی در ایران، در سالهای اخیر، در جهت راه اندازی چنین جنبشی فعالیت نموده اند، اما این فعالیتها، به دلیل خود باختگی اکثریت قریب به اتفاق دانشجویان در برابر اندیشه های لیبرال دموکراسی، عدم ارتباط موثر با کارگران، و اعمال خشونت از سوی حکومت نسبت به آنان – دستگیری، زندانی نمودن و اخراج بسیاری از دانشجویان- به توفیق چندانی دست نیافته ست.

تا چنین جنبشی در کشور ما تحقق نیابد، این زمینه وجود خواهد داشت که همواره بخشی از حاکمیت، با سر دادن شعار های شبه سوسیالیستی از جمله عدالت اجتماعی، و دادن وعده های پوچ و توخالی به طبقات محروم، آنان را به سود خود به پای صندوق های رای کشانده و با پخش پول و یارانه ها – گدا پروری- موقعیت خود را در قالب دولتی جدید حفظ نماید.

*این نوشته ای است قدیمی که مجددا در این وبلاگ منتشر می شود

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۵
  • سید حسن کاظم زاده

اواخر هفته گذشته* جدیدترین اثر داستانی مستور را خواندم. منصفانه بگویم "من گنجشک نیستم" آنگونه که باید و شاید مرا راضی نکرد. مقایسه این اثر با برخی از مجموعه داستانهای مستور نشانگر افتی نسبی در قلم وی می باشد.

البته شایان ذکر است که داستان های بلند مستور (آنچه که دیگران به اشتباه رمان می پندارند) با اینکه بطور مرتب تجدید چاپ می شوند، همسنگ هیچیک از مجموعه داستانهای او نیستند. این نکته، هم در باره ی "روی ماه خدا را ببوس" و هم "من گنجشک نیستم" صدق می کند.

دنیای داستانی مستور دنیای همگونی است و با خواندن یک مجموعه داستان از وی می توان به کلیت این جهان داستانی احاطه یافت.

مستور در داستان بلند "من گنجشک نیستم" حرف جدیدی نمیزند و این بار نیز به تکرار همان عناصر موجود در دیگر داستانهای خود مانند مرگ، عشق، زن (زن به عنوان موجوی مقدس)، خودکشی، سوال، جنون و... می پردازد.

مستور در این داستان دغدغه های ذهنی بیماری روانی پیرامون مرگ و عشق را روایت می کند. بیماری که به دلیل مواجهه با دو مرگ، دچار ترس جنون آمیزی از مرگ شده و کارش به بیمارستان روانی کشیده است.

پایان بندی داستان نیز از همان ویژگی پایان بندی "مستور"ی برخوردار است چنانکه ناگهان رهایی از مرگ هراسی با اشاره های مستی لایعقل در کافه ای در شهر رخ می دهد و نه رهنمودهای پیامبرگونه ی مردی الهی در گوشه خانقاهی دور افتاده یا مسجدی با گنبد زیبا و گلدسته های بلند.

*نوشته مربوط به سالها پیش می باشد

من گنجشک نیستم – مصطفی مستور – نشر مرکز- چاپ اول 1388 – 5000 نسخه – 1900 تومان

  • سید حسن کاظم زاده

در میان واژگانی که مردم، هر روز و هر شب در زندگی و مکالمه های روزمره خود با "غرور" و "تکبر" و اطمینانی برآمده از جهل و تعصب بکار می برند یقین است و چقدر این واژه برای من واژه ای زشت و غیر قابل تحمل است.

برای من، "من یقین دارم" یعنی اینکه من دیگر نمی خواهم تلاشی بکنم و عقلم را به زحمت بیاندازم. من یقین دارم یعنی اینکه به انتها رسیده ام و با ژرف اندیشی تمام، همه جوانب را در نظر گرفته و نتیجه نهایی را به دست آورده ام پس نیازی ندارم که به کنکاش عقلانی دیگری روی آورم  لذا با خیالی راحت و اطمینان تام و تمام فعالیتهای عقلانی را برای جستجوی حقیقت به پایان میرسانم.

من یقین دارم یعنی اینکه دیگر نیازی نمی بینم که به تکاپوی فکری خود ادامه دهم و دیگر هیچ دلیل و برهانی بر من و یقینم سازگار نیست. یعنی اینکه من مغزم را ذهن را و عقلم را بر روی هرگونه فهم جدیدی و هر چیز جدید نامتعارف و محتمل دیگری بسته ام. یعنی آدم متعصبی هستم و اصلا اهل گفتگو نیستم و اگر به گفتگویی وارد شوم همچون فراعنه باورهای خود را بدیهی و حتا مستغنی از دلیل و برهان دانسته و دیگران از پیش، در برابر من محکوم به اشتباه و خطا هستند.

من یقین دارم یعنی اینکه دوست دارم که دیگران تنها شنونده باشند و من تنها گوینده باشم و بهترین تصوری که از دیگران دارم آن است  که به من گوش فرا دهند و در برابر و من و سخنان و باورهایم سر تسلیم و تایید تکان دهند.

یقین پایان گفتگو است و دیکتاتورها محصول یقین های خود و "ما" هستند. چه بهتر آنکه به جای یقین داشتن "حدس" بزنیم، "توافق" کنیم "ترجیح" دهیم  انتخاب کرده و یا "امیدوار" باشیم و تنها در این صورت است که به دیگران نیز حق خواهیم داد. و  هر لحظه خود را مورد مداقه قرار داده و در تکاپوی فکری جدیدی خواهیم بود.

  • سید حسن کاظم زاده

چند روز پیش، مطالعه مطلبی، خاطره ای را برایم زنده ساخت. چند سال پیش به دوستی برخوردم که در دوره کارشناسی ارشد رشته علوم قرآن و حدیث پذیرفته شده بود. او در این دیدار، نظرم را پیرامون تفسیر ماثور (منقول یا تفاسیری که صرفا با اتکاء به احادیث تهیه و تنظیم شده اند) و تفاسیر عقلانی جویا شد. و من در پاسخ خاطر نشان نمودم که به تفاسیر ماثور اعتقادی ندارم و ما صرفا باید از احادیث باقی مانده به نحوی محدود و کاملا جزیی در تفاسیر خود استفاده کنیم چرا که این کار مانع بهره مندی ما  از عقل می شود و باب عقلانیت را در جهان اسلام تعطیل می کند. خاصه اینکه از نظر من اکثریت قریب به اتفاق این احادیت در زمره اسرائیلیات و جعلیات بوده و فاقد اعتبار اسنادی می باشند.

دوستم که کمی از پاسخم جا خورده بود بر من خرده گرفت که مرا چه شده که دیدگاه خود را در تفسیر کتاب خدا بر دیدگاه عترت رسول گرامی اسلام ترجیح داده ام و مگر حدیث ثقلین را نخوانده یا نشنیده ام که چنین گستاخانه سعی در جدا نمودن کتاب خدا از عترت رسول گرامی اسلام(ص) تلاش می کنم و تعطیلی عقل در برابر احادیث باقی مانده از بزرگان عین اسلام و دینداری است.

در جواب عنوان نمودم که من اصلا چنین قصدی ندارم تنها می گویم که اگر قرار باشد با استناد به احادیث، باب عقلانیت در جهان اسلام مسدود شود بهتر آن است که به این احادیث استناد نکنیم و یا به صورتی جزیی از آنها در تفسیر بهره شویم تا مبادا از محوریت عقل در تفسیر قرآن کاسته نشود.

آن روز آن مکالمه بدون نتیجه و با اندکی دلخوری از جانب آن دوست عزیز پایان گرفت. اما اگر دوباره آن دوست را با همان سوال ببینم پاسخی دیگر به او خواهم داد و به او خواهم گفت در دنیایی که ما هم اکنون در آن زندگی می کنیم انسان مجبور است که میان "دیانت" و "عقلانیت" یکی را برگزیند. و ممکن نیست که ما هم مذهبی باشیم و هم بتوانیم عقلانیتی صرف و فی نفسه از خود ارایه دهیم. و احتمالا رورتی بوده که پیش از این دینداری را پایان عقلانیت عنوان نموده بود.

در واقع تفکر برای انسان مذهبی ابزاری برای اثبات آن چیزی است که قبلا ارایه شده و چنین تفکری در واقع نوعی توجیه پاسخ هایی که در گذشته داده شده و فرد مومن مقید به اطاعت تمام عیار از آنها است.

اگر در مورد "شراب" تحقیقی ارایه شود باید توجیه گر حرمت آن باشد و اگر در مورد "آبجو" کنکاشی انجام می پذیرد صرفا باید بر محکوم بودن آن صحه بگذارد.

انسان مذهبی، فردی است که جواب سوالهایش از پیش داده شده است و سوال جدیدی هم ندارد چرا که در هراس آن است مبادا دامن دیانتش به آب "شبهه" تر گردد.

او هر کاری که می کند برای اثبات دیانت خویش است و دغدغه او دغدغه ی ایمانی است که بدان آویخته شده است. چیزی که بودش به او امنیت، آرامش و رضایت خاطر می دهد و خلل در آن برایشان از مرگ هم وحشتناک تر است.

تفکر انسان مذهبی تفکری محدود به مرزهایی از پیش تعیین شده است با هدفی که از پیش مشخص و معین شده است. او در تفکر خود تلاش می کند تا ایمانش را به اثبات برساند و تنها نسبت بدان احساس تعهد می کند. هرگز به خود  اجازه نمی دهد تا عقلش از مرزهای دینی عبور کند. عقل در بینش او درنده ای است که باید با افساری جون دین مهار و محدود گردد.

شاید در دین یا افراد دینی تعریف ها و تعارف های زیادی پیرامون عقلانیت تفکر و اندیشیدن ارایه می شود اما در نگره دینی همواره این عقل ورزی ها باید محدود به آیات الهی باشد و به موضوع اندیشه، همچون نشانه ای از جانب خدا نگریسته می شود .

البته در چنین بینشی ایمان مانع تفکر واقعی است و اگر تفکری نیز رقم بخورد برای توجیه پاسخ هایی است که از هزاران سال پیش در اختیار ما بوده اند در این بینش، همه ی علوم ابزاری می شود برای توجیه دین.

توجه به کتابها و سخنرانی های مهندس بازرگان و برخی دیگر از روشنفکران دینی به عنوان نمونه های عینی می تواند بیانگر تفاوت تفکر و عقلانیت در میان دو بینش دینی و غیر دینی باشد.

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

مارکسیستهای انقلابی، نسل سوم مارکسیستها بودند و بیشتر در اوایل قرن بیستم، در جناح چپ حزب سوسیال دمکراسی آلمان حضور داشتند. همچنین، پیروزی انقلاب 1905 روسیه، تاثیر فراوانی روی این دسته از مارکسیستها گذاشت، چنانکه از آنها، به عنوان مارکسیستهای نسل انقلاب 1905 یاد می شود.

مارکسیستهای انقلابی، بیشتر در حوزه ی اطریش، روسیه، ورشو و شرق آلمان فعال بوده و به دو گروه عمده تقسیم می شدند: حوزه ی آلمان- لهستان که مشهور ترین اعضای آن، رزا لوکزامبورگ و لایبنخت بودند و حوزه ی وین یا مکتب اطریش، که اعضای آن عبارت بودند از: کارل رنر، رودلف هیلفرینگ، اتو بوئر و مارکس آدلر.

دکتر رزا لوکزامبورگ، به دلیل ارایه نظرات، نگارش کتاب هایی چند، شرکت در انقلاب 1918 آلمان و مرگش در جریان این انقلاب نافرجام، مهمترین چهره ی سوسیالیستهای انقلابی محسوب می شود. و طرفدار سوسیالیسمی انقلابی، سازش ناپذیر و مبتنی بر مبارزه طبقاتی با گرایش بین اللملی (اینترناسیونال) بود.

او در سال 1899، در جزوه یی بنام "رفرم اجتماعی یا انقلاب"، نظرات اصلاح طلبانه ی برنشتاین را نقد نموده و در سال1906، با انتشار جزوه ی "اعتصاب عمومی"، عموم کارگران را به اعتصاب و اقدام جمعی به عنوان شکل اولیه ی انقلاب فراخواند.

لوکزامبورگ، در سال 1910، با جناح میانه رو حزب سوسیال دموکراسی آلمان به رهبری کارل کائوتسکی اختلاف پیدا کرد. کارل کائوتسکی بر خلاف رزا لوکزامبورگ یک رفرمیست تمام عیار محسوب می شد. یکی از دلایل اختلاف لوکزامبورگ و کائوتسکی در حزب آن بود که، حزب سوسیال دموکراسی آلمان، در خلال جنگ جهانی اول، به اتخاذ مواضع ناسیونالیستی روی آورده و از دولت آلمان حمایت می نمود. چیزی که با برداشتهای اینترناسیونالیستی لوکزامبورگ و یارانش در تضاد بود.

 او در پی این اختلاف، حزب را ترک نمود و به گروه انقلابی اسپارتاکوس پیوست. همچنین اقدامات وی بر علیه جنگ، به زندانی شدنش انجامید و او در زندان کتابی تحت عنوان "بحران در سوسیال دموکراسی آلمان" منتشر نمود که در آن، عملکرد حزب و رهبران آنرا به شدت نقد نمود.

لوکزامبورگ، پس از آزادی از زندان، طی مقالاتی، از شوراهای کارگران و سربازان، به عنوان ارگان اصلی انقلاب سوسیالیستی زودرس دفاع کرد، و سرانجام در جریان انقلاب سوسیالیستی سال 1918 آلمان، پس از سرکوب قیام برلین، در ژانویه ی 1919، در حین انتقال به زندان، به دست سربازان کشته شد.

اندیشه های لوکزامبورگ و لنین، شباهتهای فراوانی به همدیگر داشتند، و اختلاف بسیار کمی را می توان در میان تفکرات این دو انقلابی چپ یافت.

لوکزامبورگ، بیش از هر چیز دیگر، به فوریت انقلاب سوسیالیستی اعتقاد داشت، و معیار او، در انتخاب اصول و نگرشهای دیگر، همین نکته بود. همچنین، او مارکسیسم را، به خدمت انقلاب فوری گرفته، و به همین منظور، در نظریه ی انقلاب مارکس، تغییراتی اساسی ایجاد نمود.

او، شکست سرمایه داری را محصول جبر تاریخ و فایق آمدن دوره یی از آن بر دوره یی دیگر و بحرانهای اقتصادی که از درون سرمایه داری نشات می گیرد نمی دید، بلکه آنرا نتیجه ی بحران سیاسی و خیزش عمومی طبقات استثمار شده می دانست.

لوکزامبورگ، به افزایش خودآگاهی طبقاتی و سازماندهی طبقه ی پرولتاریا، به عنوان مهمترین عامل اعتقاد داشت و عوامل دیگر را بسیار کم رنگ تر می دید. او همچنین برآن بود، که سوسیالیستهای کشورهای عقب مانده، نباید به بهانه ی عقب ماندگی، از فعالیت سیاسی دست بشویند.

وی، در باره نحوه ی عمل و برخورد با دولت سرمایه داری، معتقد بود که اعتصاب توده یی، ضرورت تام داشته و به جای شیوه های نفوذ پارلمانی، که توسط برنشتاین، کائوتسکی و ... پیشنهاد می شد، به عمل توده یی باور داشت.

او همچنین اعتقاد داشت که نمی توان نشسته و دست روی دست نهاد و منتظر ظهور وضع انقلابی ماند. این دیدگاه او، بر خلاف دیدگاه کائوتسکی بود، که انقلاب را امری جبری می دانست و به انتظار جهت رخ دادن طبیعی انقلاب باور داشته و انقلاب زودرس را، بطور کامل نفی می نمود.

لوکزامبورگ، سوسیالیسم را، تنها تمایل تاریخی به مبارزه  طبقاتی دانسته و از اینکه آنرا نوعی جامعه ی آرمانی و شاعرانه بداند، که پیشاپیش تصور شده باشد اباء داشت.

او هرگونه جزم اندیشی درباره ی ضرورت پایان و غایت تاریخ، و گذار خطی و اجتناب ناپذیر از سرمایه داری به سوسیالیسم را، از اساس مورد تردید قرار می داد و بر آن بود، که ویژگی اصلی انقلاب سوسیالیستی، در خصلت توده یی و حرکت از پایین آن می باشد.

در نگره ی لوکزامبورگ، انقلاب 1917 در روسیه، علیرغم حضور ظاهری شوراهای کارگری، تنها انقلابی بورژوازی بوده و جنبش سوسیالیستی، فقط به شکل توده یی می تواند تجلی یابد.

او، حتا از نظریه مارکس در باره ی انباشت سرمایه خرده گرفته و آنرا غیر قابل دفاع پنداشته و نظرات مارکس در این زمینه را مبتنی بر فرضیات غیر قابل دفاع می دانست.

امپریالیسم نیز در نگره ی او، روبنای سیاسی فرایند انباشت جهانی سرمایه بود. او امپریالیسم را، مبین تقلای شیوه ی تولید سرمایه داری، برای ادغام و سلطه بر شیوه های تولید غیر سرمایه داری می دانست. امپریالیسم در نگره ی لوکزامبورگ، به صورتی تعارض آمیز، شیوه یی برای تطویل عمر سرمایه داری و وسیله ی تسریع سرنگونی آن بود.

*خلاصه یی از کتاب: تاریخ اندیشه ی سیاسی در قرن بیستم- ج اول: اندیشه های مارکسیستی- تالیف دکتر حسین بشیریه- نشر نی

دریافت نسخه PDF

http://nasoot.blog.ir

Hassan.kazemzadeh@gmail.com

Kazemzadeh_hassan@yahoo.com

  • سید حسن کاظم زاده