ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۵۶ مطلب با موضوع «نوشته های قدیمی» ثبت شده است

تفقه

این احتمال وجود دارد که با مطاله ی بخشهای پیشین مقاله، این شبهه در ذهن خوانندگان عزیز پدید آمده باشد که غزالی با فقیهان و فقه پدر کشتگی داشته و دشمن ایشان بوده است. حال آنکه اصلا چنین امری صحیح نبوده و خود وی فقیهی عالی مقام بوده و کتب فقهی گوناگون و کم نظیری را در این عرصه از علوم دینی خلق نموده است. در واقع، فقه تا پایان عمر با غزالی بوده و تعلق خاطر وی به تصوف هرگز موجب آن نشد گرد فقه را خط بکشد. چنانکه او همواره با اباحیان- گروهی که هر عملی را مباح دانسته و پیروی از فقه را غیر ضروری می پندارند- در دشمنی و مخالفت بوده و به عنوان فقیهی شافعی خواهان مرگ ایشان بود.

از طرف دیگر با آن گروه از صوفیان و عرفایی که با استناد به بی نیازی خداوند به عبادات ما و یا به این بهانه که عبادات برای آن است که ما را به یقین برساند و حال که ما به یقین دست یافته ایم دیگر نیازی به عبادات نداریم، در آویخته و انگاره های ایشان را به شدت نفی می نماید.

لذا محمد غزالی، هیچ پدر کشتگی با فقه و فقیهان نداشت و انتقادهای وی را باید به حساب دیدگاههای یک کارشناس علوم دینی گذارد که اولویتها را به خوبی تشخیص داشته و درصدد رفع نقیصه ها بود.

یکی از آفاتی که در کمین فقه و فقها قرار دارد حلال کردن حرام ها و حرام نمودن حلال ها و ساختن کلاه شرعی بر طبق خواست نفس یا مشتریان فقهی یک فقیه است.

شایان ذکر است که امام در مورد نحوه تفقه، مواردی را مد نظر قرار می دهد که با جو زمانه ناسازگار بوده و این موارد او را از زمره یک فقیه به معنای رایجش جدا می سازد.در زیر ما به برخی از آن دیدگاههای می پردازیم:

الف- فتوای دل

یکی از آفاتی که در کمین فقه و فقها قرار دارد حلال کردن حرام ها و حرام نمودن حلال ها و ساختن کلاه شرعی بر طبق خواست نفس یا مشتریان فقهی یک فقیه است. این فقها به این نکته استناد می نمایند که مراد فقه ظاهر امور است و چیزی که در ظاهر صحیح به نظر می رسد تکلیف را از گردن مکلف ساقط می سازد.

اما غزالی، به ظاهر اکتفاء نکرده و معتقد است که باید به فتوای دل عمل نمود. مراد او از فتوای دل آن است که انسان در حلال و حرام بودن چیزی به قلب سلیم خود رجوع نماید چرا که دل به خوبی و بدون هیچ آموزشی می داند که عمل خوب کدام است و فرق میان یک حکم فقهی با یک کلاه شرعی گشاد را به خوبی درک می نماید. در واقع از نظر غزالی قلب پاک یا سلیم از ابزارهای معرفتی ماست و ما در تشخیص نیک و بد می توانیم از آن بهره مند شویم و از این روست که در قرآن پیامبران را به عنوان ذاکر یا یادآوری کننده معرفی نموده است. چرا که در منطق قرآن، دین امری آموختنی نیست و با تولد هر انسانی در فطرت او وجود دارد و پیامبران، صرفا آنچه که در فطرت انسانی انسان ها موجود است را برای او یادآوری می نمایند.

ب- جواز عبور از فقه در موارد خاص

(اولویت ذاتی اخلاق بر فقه – حداقلی بودن احکام)

امام محمد غزالی با آنکه فقیهی بزرگ و فقه دانی مسلط محسوب می شود در مواردی خاص مسلمانان را مجاز به عبور یا عدول از برخی از احکام فقهی می داند.

او معتقد بود که گاه ممکن است بسیاری از اعمال برای مسلمان جایز باشد، اما او برای علاج دردهای روحانی مانند بخل و حرص و ... آنها را بر خود حرام نماید. در واقع امام آن احکامی را که مانند زکات و خمس بناست حرص را از دل آدمی زایل نماید را احکامی حداقلی می داند و معتقد است که گاه ما برای زدودن رزیلتی که هفتاد سال است در دل ما ریشه دوانیده است لازم می شود که روزه های سه روزه بگیریم که فقه در ظاهر با آن مخالف است.

او معتقد است که احکام ارایه شده توسط دین، بر آن است که سلامت ایمانی افراد را حفظ نماید مانند اینکه طبیبان می گویند با شکم پر به بستر نروید که مخل سلامتی است اما وقتی که سلامتی از میان رفت دیگر نمی توان به آن احکام حداقلی بسنده نمود لذا بسیاری از تلخی ها حلال و حتا واجب شده و بسیاری از شیرینی ها حرام می گردد و رژیم غذایی خاصی بر انسان واجب می شود که عمل به آن احکام حداقلی می تواند به گسترده تر شدن بیماری یاری دهد.

منابع و مراجعی که در تنظیم این مقاله به نحوی (کم و بیش)از آنها استفاده نموده ام عبارتند از:

1. احیاء علوم دین ج اول امام محمد غزالی به کوشش حسین خدیو جم

2. گفتگو های فلسفه فقه مصاحبه با جمعی از صاحب نظران دینی

3. صراط های مستقیم دکتر عبدالکریم سروش

4. سنت عقلانی اسلامی در ایران دکتر سید حسین نصر

5. سه حکیم مسلمان دکتر سید حسین نصر

6. جوان مسلمان و دنیای مدرنیته دکتر سید حسین نصر

7. مطالعات تطبیقی در فلسفه ی اسلامی سعید شیخ

8. سیر فلسفه در ایران دکتر محمد اقبال لاهوری

9. نزاع میان دین و فلسفه دکتر رضا سعادت

10. فرار از مدرسه دکتر عبدالحسین زرین کوب

11. قصه ی ارباب معرفت دکتر عبدالکریم سروش

12. عقلانیت و معنویت دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

13. عقل و وحی در اسلام آرتور جان آربری

14. غزالی و اسماعیلیان فاروق متها

15. جدال کلام ، عرفان و فلسفه دکتر محمد عابد جابری

16. میراث فلسفی ما حسن حنفی و ...

17. ماجرا در ماجرا علیرضا ذکاوتی قراگزلو

18. امام محمد غزالی در جستجوی حقیقت کاظم محمدی وایقانی

19. ماجرای فکر فلسفی در اسلام دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

20. تاریخ فلسفه ی اسلامی هانری کوربن

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

چگونگی پیدایش علم فقه

هرچند غزالی ریشه فقه را حکمت بالغه ی الهی می داند اما تحلیل جالبی پیرامون آن دارد که از کاریزمای این علم در میان عوام و خواص می کاهد و آنرا در ردیف علوم درجه دوم قرار می دهد.

او معتقد است که اهم احتیاجات آدمی در زندگی مادی انسان عبارت است از خوراک، پوشاک و مسکن. و انسان برای تامین این نیازهای اولیه نیازمند پنج صنعت است که آنها نیز عبارتند از: کشاورزی، دامداری، شکار، دوزندگی، و بنایی.

برای اینکه این صنایع پا بگیرند، آدمیان نیازمند یکسری صنایع مادر هستند که عبارتند از: درودگری(نجاری)، چرم گری، و آهنگری. انسان برای اینکه این نیازها را رفع نماید و بدلیل ناتوانی اش در تهیه و تامین همه ی این علوم و مهارتها، نیازمند زندگی جمعی و تقسیم کار است.

این نیاز به یکدیگر در تامین مایحتاج، زمینه را برای زندگی شهری مهیا می سازد. و از طرف دیگر، زندگی شهری، نیازهای جدیدی را پدید می آورد که از آن جمله می توان به مهندسی، نقشه کشی، شهرداری، بیمارستاها، داروغه گان، قاضی ها و... اشاره نمود.

فقه و فقیهان نیز در این راستا قرار دارند و از آنجا که زندگی جمعی امکان نزاع و اختلاف در میان آدمیان را به وجود می آورد ضرورت فقه احساس می شود و هدف فقه، ارایه قانون شایسته ی رفتار اجتماعی آدمیان می باشد.

بر اساس موارد فوق می توان ادعا نمود که:

یکم) فقه و فقیهان در کنار چرم سازی، بنایی و... مهارت و صنفی همچون دیگر مهارتها و اصناف اند.

دوم) فقه برآمده از زندگی اجتماعی آدمیان و نیازهای برآمده از زندگی دنیوی ایشان است این دیدگاه به تنهایی برای متزلزل ساختن جایگاه کاریزماتیک علم فقه و مقدم دانستن آن از لحاظ ارزش بر سایر علوم دین کافی است.

سوم) علم فقه در کنار دیگر علوم و مهارتهای بشری جزء علوم دنیوی است و هدف آن ایجاد نظم دنیوی در زندگی اجتماعی آدمیان است و تاثیر چندانی در وضع اخروی ایشان ندارد.

حُسن علم فقه

محمد غزالی، مدح شبیه به ذمی درباره ی فقه ارایه نموده است که بسیار جالب است. او وظیفه ی اصلی فقه را، ایجاد تعادل و آرامش در زندگی دنیوی افراد می داند تا بتوانند به فقه دین ((شناخت عمیق حقیقت دین)) و امور اخروی بپردازند. چرا که در دنیای نابسامان، مومنان آنقدر گرفتارند که دیگر فرصتی نمی یابند تا به شناخت حقایق و رموز مندرج در دین نایل آیند.

از این دیدگاه موارد زیر را می توان استنتاج نمود:

الف- وجه اصلی علم فقه، دنیوی بودن آن می باشد.

ب- ارزشمندی علم فقه، به خاطر خدمتی است که برای امر مهمتری ارایه می نماید و از اصالت ذاتی و منحصر به فردی برخوردار نمی باشد.

ج- نیاز به فقه امر گریز ناپذیری نیست.

در نگره ی غزالی، چنین نیست که آدمیان ذاتا به علم فقه نیازمند و وابسته باشند و به هیچ وجه امکان انفکاک از فقه و تفقه برای ایشان وجود ندارد. بلکه انسانها به ضرورت اجتماعی بودنشان و زندگی در این دنیای خاکی و اینکه فهم دین نیاز به آرامشی دارد که فقه با قانون گذاریش آنرا فراهم می سازد، به فقه نیازمند است.

اما علم شناخت پروردگار، علمی است که آدمی چه ماهیتی فردی داشته باشد و چه از حقیقتی اجتماعی برخوردار باشد بدان نیازمند بوده و نسبت به آن موظف می باشد. در واقع در این نگره، ارزشمندی فقه، به واسطه ی نیاز به آرامشی است که انسان برای ادای تعهدات انسانی و اخلاقی خود بدان نیاز دارد. آرامشی که ممکن است به واسطه ی زندگی اجتماعی انسانها دچار اختلال واقع شده و یا مورد تهدید قرار گیرد.

او معتقد بود که اگر آدمیان به، مسالمت، قناعت و عدالت زندگی می کردند و آتش خصومت نمی افروختند هرگز نیازی به فقیهان پیش نمی آمد. از سوی دیگر، اگر بنا بود که آدمیان تنها و بدور از همدیگر زندگی نمایند باز فقه به کارشان نمی آمد. در واقع برداشت غزالی از فقه شباهت فراوانی به جایگاه قانون در جوامع امروزین دارد.

فقیهان

محمد غزالی در نقد خود از فقه، انتقادات تلخی را نیز به فقیهان ایراد نموده که بسیار خواندنی است. بسیاری از مواردی که امام برای فقها بر شمرده بی شباهت به وضعیت ایران فقه گَزیده ی ما نیست. ما در ادامه به بخشی از ویژگی های فقها در اندیشه ی امام محمد غزالی می پردازیم:

الف- فقهای جنجالی(هوچیگران فقهی)

غزالی بر آن است که بسیاری از فقها و طالبان علم فقه، تنها به موارد اختلافی فقه توجه دارند و یا به این بخش از فقه، توجه ویژه ای مبذول می دارند، و هدف آنها نیز در ورود به آن مجادلات و مناقشات، حل آن معضلات فقهی نیست بلکه هدف کسب نام و شهرت است.

غزالی به این دسته از فقها لقب سباع الانس، یعنی، انسانهای درنده یا "درندگان در لباس آدمی در آمده"، داده است. و هدفش از بکار بردن این لفظ آن بوده که نشان دهد بقاء و ارتقاء فقها وابسته به دریدن و پاره کردن یکدیگر و یا دیگران است.

به گفته ی غزالی، همه ی این فقیهان، به واجب کفایی مشغول شده اند و از واجب عینیِ که اصلاح خویش و تهذیب نفس از رزایل اخلاقی است غافل و عاجز مانده اند. مانند مردی که به بواسیر و برسام مبتلاست، اما به دنبال آن می رود که داروی درد استحاضه را بداند بدین گمان باطل که شاید روزی زنی از او چنان دارویی را بخواهد.

بدتر از آن اینکه، علاوه بر تلف نمودن زمان و عمر گران در این گونه مجادلات و فراموشی تهذیب نفس، روح این فقها بدلیل میل به تعالی نام و گرم شدن بازارشان، به انواع رزایل آلوده می شود.

ب- فقهای حیلت ساز یا مکار

بدلیل اینکه فقیهان به کار دنیا، حکومت دنیوی و عوام کالانعام(عامیانه شبیه به چهارپا) بسیار نزدیک اند، مجبور می شوند به خاطر حفظ منافع و گرم نگاه داشتن بازار و جذب مقلدان بیشتر بر گرد خود، دست به بازی و حیله سازی زده و توجیه گر بسیاری از اعمال و افعال زشت و ناپسند در قالب قواعد فقیهی باشد.

ایشان با مکر فقهی خود چنان اوضاع و احوال را درست می نمایند که افعال از جنبه ظاهری دچار مشکل نشود و فقه را یارای ایراد گرفتن بر آن نباشد حال آنکه آن عمل، در باطن، عملی زشت، ناپسند، ناروا و ویران گر محسوب می شود.

در طول تاریخ اسلام و ایران، بسیاری از فقهای حکومتی یا عوام زده ای بودند که دست به ابداع، تولید و انبوه سازی کلاه شرعی زده اند تا تیراژ مقلدانشان را در جامعه فراتر برده و یا مورد توجه و علاقه ی حاکمان قرار گیرند.

این فقهای حیله گر، بخشیدن مهریه توسط زنانی که بسیار مورد آزار قرار گرفته اند را بدلیل صحت ظاهری، صحیح دانسته و مرد را به خاطر عدم ارایه آن به همسرش قابل مواخذه نمی دانند.

برخی از ایشان، برای عدم پرداخت زکات، راههایی را ابداع نموده اند که از آن جمله اینکه مردان در انتهای سال، همه اموال خود را به همسرشان ببخشند و از همسرشان بخواهند تا همه ی آن اموال را پس از مدتی به ایشان ببخشند تا زکات بر آن مال تعلق نگیرد، غافل از آنکه هدف زکات غرامت گرفتن از مومنان نیست بلکه هدف رفع نیاز حکومت دینی و بیچارگان و درماندگان و یا زدودن بخل و مال دوستی از دلهای ایشان بوده و این هدف ها با این گونه حقه بازی ها تامین نمی شود.

او برای این گونه جنایات فقهی، سمبل و نمونه ای نیز معرفی کرده است. ابویوسف یعقوب بن ابراهیم شاگرد ابوحنیفه اولین کسی است که به مقام قاضی القضاتی دست یافت و به زعم غزالی نخستین کسی است که به مکر فقهی پرداخته و به تولید کلاه شرعی پرداخت.

او که دارای اموال بسیاری بود برای فرار از زکات به حیله سازی فقهی دست زد و به کلاه شرعی در سیستم فقهی اسلام رسمیت بخشید. غزالی در مورد وی چنین گفته است: "زیان چنین فقیهی در آخرت از هر جنایتی بیشتر و این گونه علم هاست که غیر نافع می باشد."

ج- فقهای وسواسی (ظاهر گرایی فقیهان)

یکی از آفات ظاهر گرایی در فقه، رواج وسواس فقهی در میان فقهاست. اینان از هر چیز، معنای ظاهری آن را اراده نموده و به جای آن که به باطن آن امور توجه و دقت کنند، صرفا در نازل ترین معنای آن سعی و کوشش فراوانی را مصروف می نمایند.

بعنوان مثال اگر خداوند انسانها را به طهارت فراخوانده، ایشان، طهارت روح، نفس و جان را فروگذارده و در طهارت جسم و جسد سعی و کوشش فراوان می نمایند.

غزالی از این دست فقها انتقاد می کند که چرا به ریزترین و محتمل ترین موارد فقهی که معلوم نیست آیا روزی اتفاق بیافتد یا نه مثل خواندن نماز در کرات دیگر از جمله ماه توجه می کنند آما به تزکیه و تهذیب نفس نمی پردازند و این را نشانه ی ظاهر گرایی و دنیا زدگی فقها می داند.

او معتقد بود که در صدر اسلام، مسلمانان به جای توجه به، دقایق نجاسات، به کارهای مهمتری چون تهذیب و تزکیه نفس می پرداختند و این همه وسواسی بودن در احکام فقهی و حاشیه زدگی و توجه به احتمالات در فقه، همه از ظاهرگرایی و بلاهت فقها نشات یافته است.

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

مذهب و تالیفات

غزالی در مذهب، تابع آراء فقهی امام محمد شافعی بود. اما با این همه، نسبت به پیشوایان سایر مذاهب فقهی نیز خصومت و دشمنی ابراز نداشته و در کتب مختلف خود، شافعی، مالک، ابوحنیفه، سفیان ثوری -که طریقه فقهی وی به مرور زمان و شاید به دلیل عدم ارتباط با نظامهای فکری یا سیاسی منسوخ شد- را بسیار ستوده اما این ستایش‌ها، گواه آن نیست که او خود را از ایشان پایین تر می دانست و یا هر عقیده ای که از ایشان صادر شده باشد را کورکورانه پذیرفته و تسلیم آنان بوده است.

اما برخی علمای شیعه، پیرامون مذهب وی نظری دیگر دارند. از شیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب ارزشمند الذریعه الی تصانیف الشیعه - که در آن کتابهایی که توسط شیعیان به رشته‌ی تحریر درآمده فهرست شده است- نقل شده است که می گفت: " این گونه سرکشی و استقلال طلبی که در آثار برخی از دانشوران با ذوق و لطیف اندیشه‌ی مسلمان جلوه‌گر شده بیشتر از آگاهی و تمایل درونی ایشان به مذهب اثناعشری- دوازده امامی- مایه می گیرد. "

همچنین ملا محسن فیض کاشانی نیز در مقدمه المحجة البیضاء که بازنویسی کتاب - احیاء علوم‌الدین می‌باشد - می نویسد: "غزالی به هنگام نگارش احیاءعلوم‌الدین از پیروان مذهب عامه - اهل تسنن- بود، ولی در پایان عمر به لطف خدا این سعادت نصیبش شد که شیعه شود."

اگر این دو سخن از علمای شیعه را در کنار ارادت غزالی به حضرت امام رضا(ع) قرار دهیم، بخوبی در می یابیم که امام -ره- از نوعی تمایل به تشیع برخوردار بوده که بیانگر روحیه آزاداندیشی وی می‌باشد و همین روحیه‌ی آزاداندیشی و حقیقت جویی ممکن است در پایان عمر به استبصارش - شیعه شدن- انجامیده باشد.

مناظره‌ی او با استاد اسعد مهنه، نشانگر این است که او تا چه حدی فرد آزاد اندیشی بوده است چنانکه استاد اسعد از وی پرسید: تو مذهب ابوحنیفه داری یا شافعی؟ و غزالی در پاسخ گفت: "من در عقلیات مذهب برهان دارم و در شرعیات مذهب قرآن. نه ابوحنیفه بر من خطی دارد و نه شافعی بر من براتی." و این سخن دلالت بر آن دارد که روح آزاداندیشی وی همواره مانع از آن بوده که خود را در قالب این مذهب و یا آن مذهب محدود و یا محصور نماید.

دکتر عبدالرحمان بدوی، اسین پلاسیون، مونت گمری وات، موریس بویژ، گشه، مک دونالد و گلدزیهر از جمله شرق شناسانی هستند که تحقیقاتی را پیرامون زندگی و آثار امام محمد غزالی انجام داده اند. اما نخستین شرق شناسی که در کتابش، زیر عنوان ترتیب تاریخی تالیفات غزالی سخن گفته لویی ماسینیون - استادی که دکتر علی شریعتی از وی به بزرگی یاد می کرد و کتابهای سترگی چون سلمان پاک و حلاج را به رشته ی تحریر درآورده - است که این طبقات به ترتیب زیر می باشد:

مرحله ی اول: که از سال چهارصدوهشتادوچهار آغاز و تا سال چهارصدوهفتادوهشت ادامه داشت. و دوره یی را در بر می گیرد که امام در نظامیه ی نیشابور و گرگان تحصیل نموده و به استادی نظامیه ی بغداد رسید و در دستگاه حکومتی عباسیان و سلجوقیان عالی ترین مقامات را کسب نمود.

وی در این مرحله کتاب الوجیز را در علم فقه به رشته ی تحریر درآورد. این کتاب در نگره ی اهل فقه و فقاهت شاهکار فقهی امام محسوب می شود و امام فخر رازی که از اعاظم مشایخ اهل سنت محسوب می شود شرحی گرانسنگ بر این کتاب نوشته است.

مرحله ی دوم: که تا سال چهارصدوهشتادوهشت ادامه داشت و در این مدت کتاب های مقاصد الفلاسفه، تهافت الفلاسفه، الاقتصاد فی الاعتقاد، فضایح الباطنیه نگاشته شد.

امام در این مرحله از دوران حیات با دو گروه فلاسفه و باطنیان درافتاد و به نقد ایشان و رد عقایدشان پرداخت. البته هدف وی در این کار، مبارزه با عقلانیت نبود بلکه هدف وی برخورد با اندیشه های باطلی بود که به ظاهر، عقلانی بوده و تنها پوستینی از عقلانیت بر تن نموده بود و در باطن تکرار طوطی وار اندیشه های یونانی بوده است.

فلاسفه در آن زمان از فلسفه بعنوان ابزار فهم حقایق الهیه استفاده می کردند اما امام که همچون کانت فلسفه و عقل بو الفضول بشری را در درک آن مائده های آسمانی ناتوان و ناقابل و شهود و تصوف را تنها ابزار بشری در راه وصول به آن حقایق می دانست از این جهت که ناتوانی فلسفه به ایمان خلق آسیب وارد می سازد با اندیشه های فلسفی دوران خود درگیر شد.

مرحله سوم: این دوره تا سال چهارصدونودوپنج ادامه یافت و امام در این مرحله کتابهای المستصفی در علم اصول، کیمیای سعادت، منهاج العابدین الی جنه رب العالمین را نوشت.

آثار غزالی در این مرحله به تصوف و عرفان نزدیک تر شده و با قرائت رایج از دین در دوره ی خودش فاصله می گیرد از این رو طعن ها و تهمت ها به وی شروع شده و بارها در ادامه زندگی با خطر مواجه می شود.

هدف وی در این دوره اصلاح دین و علوم بر آمده از آن بوده و کتاب سترگ احیاء علوم الدین که بزرگترین، مهمترین و شورانگیزترین اثر از آثار غزالی نیز در این دوره تالیف شده است.

دوره چهارم: که تا سال پانصدوپنج و تا زمان وفات غزالی ادامه داشت.  وی در این دوره، پرکارترین دوره حیات خود را گذراند و آثار به جای مانده از وی در این دوره به شدت صوفیانه، عرفانی و اخلاقی بوده و نشان از پختگی شخصیت او داشت.

او  در این مرحه در روستای خود مدرسه و خانقاهی را برای تعلیم و تزکیه جوانان تاسیس نمود.

کتابهای بی شماری نیز در این دوره توسط غزالی تالیف شد که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره نمود: معیار العلم، محک النظر، المقصد السنی فی شرح اسماء الحسنی، الأجوبه المسکته، میزان العمل، جواهر القرآن، المنقذ من الظلال - که شرح زندگی و ماجرای نجاتش از شک و تردید و روی آوردنش به تصوف و عرفان است-،الجام العوام و...

برخی از صاحب نظران، پیرامون کتابهای تالیف شده توسط غزالی آنقدر غلو نموده اند که تعداد آنها را تا شش برابر رقمی دانسته اند که خود وی دو سال قبل از وفاتش عنوان نموده است.

این مساله می تواند ناشی از دو چیز باشد اول غلو از روی علاقمندی به امام و بالا بردن شان و رتبه وی در نگاه دیگران از طرق انتساب کتب مختلف بی نام و نشان به وی و دیگر اینکه بدلیل کثرت آثار باقی مانده در شرح و تفسیر و استقبال از آثار وی، عده ای به اشتباه همگی آن آثار را از امام می دانستند.

به هر حال کتب باقی مانده از امام باید کمی بیش از هفتاد عنوان باشد چرا که وی دو سال قبل از وفاتش؛ در نامه ای که به دفاع از خود به سلطان سنجر نوشت این گونه به تعداد آثار خود اشاره نمود:

"این داعی، پنجاه و سه سال عمر بگذاشت. چهل سال در دریای علوم دین غواصی کرد تا به جایی رسید که سخن وی از اندازه ی فهم بیشتر اهل روزگار درگذشت. بیست سال در ایام سلطان شهید (ملکشاه سلجوقی) روزگار گذاشت و از وی به اصفهان و بغداد اقبالها دید، و چندین بار میان سلطان و امیر المومنین رسول بود در کارهای بزرگ. و در علوم نزدیک به هفتاد کتاب کرد."

عالی ترین اثر بر جای مانده از حجت الاسلام، کتاب عظیم احیاء علوم الدین می باشد. این کتاب در دوران سوم زندگی وی تالیف شده و غزالی در این دوره پس از فایق آمدن بر شک و تردید و رسیدن به ساحل یقین و شکل گرفتن شخصیت و هویتش، دست به تالیف این کتاب ارزشمند زده است.

هدف امام از تالیف کتاب سترگ احیاء علوم الدین اصلاح در وضع موجود مسلمانان بویژه ایجاد تغییرات اساسی در نگاه آنان به علوم دین می باشد.

چرا که غزالی نگاه مسلمانان به علوم دین و اولویتهای جامعه ی مسلمانان در گرایش به هرکدام از این علوم را نمی پسندید و درصدد بود تا با تالیف چنین کتابی، علوم اصیل دین را از علومی که خود را به دین منتسب ساخته جدا نماید و اولویت هر یک از علوم اسلامی را مناسب با حقیقت دین و گوهره ی آن مشخص نماید.

دکتر عبدالکریم سروش پیرامون اینکه چرا غزالی، احیاء علوم الدین را تالیف نمود چنین می نویسد: "غزالی احیاء علوم الدین را به این سبب نوشت که می دید از وارثان راستین پیامبر کسی نمانده است و بر اکثر عالمان دین ، شیطان غلبه کرده و این شیطان زده گان، چنان به مردم وانموده اندکه گویی علم چیزی نیست جز فتاوای قضایی و جدل و مناظره برای کوفتن خصم و سخنان زیور شده و میان تهی واعظان برای صید دل عوام. اما علمی که صالحان سلف بدان می پرداختند و خداوند آن را فقه و حکمت و علم و ضیاء و نور و هدایت و رشد خوانده پاک متروک و مهجور افتاده است. در واقع غزالی نگران آن بود که از علوم دین جز ظاهری باقی نمانده است و در میان علوم آنچه که به کار تفاخر و و امر دنیای مردم می آید در اولویت قرار گرفته و فقه دنیایی عرصه را بر فقه اخروی، که اصل و اساس دین و جوهره ی آن و اولی ترین علم در میان دیگر علوم می باشد تنگ نموده و علوم دینی به علم عرضه ی فتاوای فقهی و علم جدل و مناظره و فن خطابه محدود شده و شکل عوام زده و ظاهرگرایانه ای به خود گرفته است."

در نگره ی محمد غزالی، نوع نگاه مسلمانان به علوم دینی و قرائت ایشان از آن علوم، نگاه و قرائتی ناقص بوده و وضعیت نامطلوبی که دین را در آن عصر دچار نموده بود را به شدت با تلقی مسلمانان پیرامون علوم دینی در ارتباط می دانست.

وی کتاب احیاء علوم الدین را در چهار بخش اصلی یا چهار مجلد با عناوین عبادات، عادات، مهلکات و منجیات تالیف نمود و هر بخش را در ده باب یا موضوع فرعی تر بسط داد.

یکی از ویژگی های برجسته ی کتاب که آنرا از دیگر آثار غزالی جدا می نماید نوع نگاه عریان و انتقادهای بی پرده ی وی نسبت به فقه، فقیهان، و نوع تفقه ایشان می باشد.

نظر به جایگاهی که فقه در آن دوران و اهمیتی که در نظام اسلامی حاکم بر بلاد داشته، می توان حدس زد که غزالی دارای چه درجه ای از جرات و شهامت بوده که فقه و فقیهان را تا این حد به چالش کشانده است.

این اصلاح طلبی غزالی در طول دوران زندگی اش، بویژه در دوران سلطان سنجر که – بدلیل نادانی اش – فقها بر وی تسلط بیشتری یافته بودند بارها او را با مخاطرات فراوانی مواجه ساخته است.

سخنان امام در دوره خود ، پیرامون فقه و فقها، سخنانی نادر، تازه و بی سابقه بود و اگر هم درگذشته کنایاتی از این دست در مورد فقه و فقهیان بیان شده باشد حداقل از زبان یک فقیه عالی رتبه چون امام محمد غزالی که کتب مختلفی را پیرامون فقه و اصول آن تالیف نموده، تازگی داشت.

بطور قطع می توان ادعا نمود که اگر نبود جایگاه ویژه امام در عرصه فقه و دیگر علوم دینی و آن سابقه ی سیاسی و اداری در نظام حکومتی زمان خود و آن آثار و تالیفات گوناگون در عرصه ی دین چه بسا به خاطر دیدگاهش بدیعش پیرامون فقه تکفیر شده و خونش مباح شمرده می شد.

امام به فراست دریافته بود که رنج های جهان اسلام ار آنجا نشات یافته که به دلیل دنیازدگی و ظاهرگرایی علما و افراط و تفریط ایشان، کفه های ترازوی علوم دین به سود آن علومی که با دنیای خلق و حکومت ظاهری سرو کار دارند سنگین تر شده است. لذا به قصد بازگرداندن این تعادلِ فراموش شده، این گونه به فقه که عرصه را بر دیگر دانشهای اسلامی تنگ نموده بود فشار آورده است.

دکتر عبدالکریم سروش در کتاب قصه ی ارباب معرفت در این باره می نویسد: "غزالی با تالیف کتاب احیاء علوم الدین توانست...داد باطن شریعت را از ظاهر آن بستاند و علم سلوک باطن و تفقه احوال دل را از ستم فقه و کلام و فروع بی فایده، به سیر در اطوار قلب و کشف مکاید شیطان و ستردن رزایل و تطهیر باطن و علم طریق آخرت فراخواند."

در واقع غزالی در زمان نگارش این کتاب، در کسوت تصوف درآمده بود لذا فقه را علم ظاهر می دید و از اینرو به نقد آن می پرداخت. او فقه را بدین گونه تحقیر می نمود که فقه علمی دنیوی است که با تعطیلی خصومتِ خصومت پیشگان در دنیا بازار فقیهان و فقه ظاهر پرستانه ی ایشان کساد خواهد شد.

هرچند امام ریشه فقه را حکمت بالغه ی الهی می داند اما تحلیل جالبی پیرامون آن دارد که از کاریزمای این علم در میان عوام و خواص می کاهد و آنرا در ردیف علوم درجه دوم قرار می دهد.

ادامه دارد...

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

زندگی

ابوحامد محمد بن محمد بن محمد غزالی، یکی از بزرگترین تئوری‌پردازان دینی در جهان اسلام بوده و از چنان شأن و منزلتی برخوردار می‌باشد که کمتر عالم دینی مسلمانی را می‌توان با وی قیاس نمود.

در مورد او دیدگاههای مختلفی مطرح بوده چنانکه گروهی وی را در شمار اولیای صاحب کرامت دانسته و برایش کرامات و مکاشفاتِ مبالغه‌آمیز نقل کرده‌اند و برخی نیز برای انکار فضایل واقعی وی تا بدان حد از راه انصاف منحرف شده‌اند که به ناروا مادی، زندیق و گمراهش شمرده‌اند.

غزالی در سال چهارصدوپنجاه هجری قمری، در طابرانِ طوس دیده به جهان گشود و در همان ایام کودکی از نعمت داشتن پدر محروم شد.

پدرش مردی پارسا بود که به مشایخ صوفیه علاقه‌ای وافر داشت و برای گذران زندگی، به ریسمان‌فروشی می‌پرداخت. از این‌رو خانواده‌یِ وی به غزالی(ریسمان فروش) شهرت یافتند. زمانی که پدر در بستر مرگ افتاد، فرزندانش محمد و احمد را به مردی از هم ‌مسلکان صوفی مشرب خود سپرد و تمامی اندوخته‌ی خود را به وی داد تا برای تعلیم و تربیت آنان خرج نماید.

قیم محمد و احمد، بر حسب وصیت پدر به تعلیم و تربیت ایشان همت گمارد تا زمانی که ثروت باقی مانده از پدرشان پایان یافت و از اداره زندگی و تحصیل ایشان بازماند لذا به آن دو پیشنهاد کرد تا برای گذران زندگی و ادامه تحصیل به مدارس دینی رفته و علاوه بر ادامه تحصیلاتشان با شهریه‌ای که این مدارس در اختیار طلاب خود قرار می‌داد به تأمین معاش مورد نیاز خود بپردازند این چنین بود که هر دو برادر از سیزده سالگی قدم در مدرسه گذاردند.

غزالی در ابتدای نوجوانی، در طوس به کلاس‌های درس فقه استاد احمد بن محمد رادکانی شتافت و پس از اتمام دوره فقه به گنبد قابوس که در آن زمان از شهرهای علم و ادب محسوب می‌شد شتافت و از محضر امام ابونصر اسماعیلی کسب علم نمود و در طول سه سال، از جلسات درس این استاد یادداشت برداری کرد و سپس بطور موقت به طابران که زادگاهش بود بازگشت تا دروس استاد را مورد دقت نظر بیشتری قرار دهد.

این درنگ در وطن، سه سال طول کشید و او پس از این مدت به نیشابور رفت تا در نظامیه این شهر به سلک شاگردان امام‌الحرمین ابوالمعالی جوینی در آمد و به چنان جایگاه علمی دست یافت که استاد برای داشتن چنین شاگردی بارها به خود بالیده و فخر نمود.

در سال چهارصدوهفتادوهشت هجری قمری بود که امام الحرمین درگذشت و غزالی به پیشنهاد خواجه نظام‌الملک طوسی وزیر بزرگ و قدرتمند سلجوقیان، به لشگرگاه ملکشاه - پادشاه قدرتمند سلجوقیان- دعوت شد.

غزالی در آن زمان بیست و هشت ساله بود اما در مناظره با دانشمندان کهنسال، فقیهان کارآزموده و مخالفان عقیدتی پیروز می‌شد لذا چیزی نگذشت که نامش در سراسر جهان اسلام بعنوان دانشمندی نابغه بر سر زبانها افتاد.

خواجه نظام‌الملک طوسی به پاس خدمات علمی‌اش وی را به زین‌الدین و شرف الائمه ملقب نموده و دوبار او را بعنوان سفیر ملکشاه روانه‌یِ بغداد - مرکز خلافت عباسیان- کرد و بدینوسیله کارایی وی را آزموده و در سی و چهارسالگی وی را به مقام استادی در نظامیه بغداد منصوب نمود.

من اطمینان دارم که خواجه نظام‌الملک در پی آن بود که با اثبات کفایت این استاد جوان او را برای جانشینی خود در وزارت سلجوقیان مهیا سازد اما تقدیر به گونه ی دیگری رقم خورده بود.

محمد غزالی نخستین کسی است که در تاریخ اسلام به لقب حجت‌الاسلام ملقب شده و پس از دریافت حکم استادی دانشگاه-نظامیه- بغداد از دست خواجه نظام‌الملک طوسی، در سال چهارصدوهشتاد و چهار هجری قمری، با شکوه و جلال فراوان و وارد شهر بغداد شد.

مردم در استقبال از این استاد فرزانه، مقدمش را گرامی داشتند و  حشمت  و شوکتش در جهان اسلام به پایه‌ای رسید که حتا در امیران، وزیران و پادشان نیز اثر گذاشته و آنان را به ادای احترام و فروتنی در برابر وی وا می‌داشت.

اما پس از اقبال عموم مردم و سلاطین به وی بود که امام دریافت، از این راه نمی‌توان به آسایش و آرامش روحی و معنوی دست یافت.

لذا پس از تردیدهای فراوان و مستولی شدن شک بر کلیه مبانی عقیدتی و علمی‌اش، سرانجام دنباله‌رو صوفیان وارسته و بی‌نام و نشان شد و راه خود را از دنیا‌طلبان و رکابداران قدرت جدا نمود و بصورت گمنام و با لباس‌هایی مندرس که مانع از شناخته شدنش بودند به بهانه‌ی زیارت کعبه از بغداد بیرون رفت و هرگز به آنجا باز نگشت و مدتها به سیر در آفاق و انفس پرداخت تا حقیقتی را که در جستجوی آن بود بیابد.

غزالی دو سالی را در حجاز، شام و فلسطین گذراند و در فلسطین بر تربت پاک حضرت ابراهیم علیه السلام شتافت و در آن مزار پاک، سه عهد با خدای خود بست که تا آخر عمر بر آن پایبند ماند چنانکه خود وی در این باره می‌نویسد: "...چون بر سر (تربت) خلیل - علیه‌السلام- رسیدم در سنه‌ی تسع و ثمانین و اربعمائه(چهار صد و هشتاد و نه هجری قمری) - و امروز قریب پانزده سال است- سه نذر کردم: یکی آنکه از هیچ سلطانی، هیچ‌گونه مالی قبول نکنم، و دیگر آنکه به سلام هیچ سلطانی نروم. و سوم آنکه مناظره نکنم. اگر در این نذر نقص آورم، دل و وقت شوریده گردد."

در سال چهارصدونودونه هجری قمری بود که امام محمد غزالی، پس از دوازده سال عزلت و گوشه‌نشینی، جهت تدریس به نظامیه‌ی نیشابور دعوت شد. خود وی در این باره چنین نوشته است:" نویسنده‌ی این حرفها، - غزالی‌را- تکلیف کردند ... که به نیشابور باید شد و به افاضت علم و نشر شریعت مشغول باید گشت که فترت و وهن به کار علم راه یافته است."

امام در نظامیه‌ی نیشابور، با وضعیتی جدید مواجه شد. روحانیون حنفی مذهب که در دستگاه حکومتی سلطان سنجر، شوکت و قدرتی به هم زده بودند با فقهای مذهب فقهی مالکی متحد شده بودند تا شافعیان را که غزالی نیز به مذهب فقهی او وابستگی داشت از دستگاه حکومتی - که وی روزی آن را سخاوتمندانه به دیگران واگذاشته و ترکش گفته بود- و مدارس و دانشگاهها - که به اصرار پس از سالهای سال به تدریس در آنها دعوت شده بود- دور نمایند.

این روحانیون که با دیدن امام در نظامیه نیشابور، موقیت خود را در برابر توانمندی‌های علمی امام در خطر یافته و بازارشان را در معرض کسادی می‌دیدند، شروع به شایعه پراکنی، حسدورزی و نسبت دادن مسایلی کذب به وی نمودند.

علمای قدرت طلب‌حنفی و مالکی، سنجر را در مورد غزالی تحت فشار قرار داده و وی را به دشمنی با نعمان ابوحنیفه مؤسس مذهب فقهی حنفیان متهم نمودند.

سنجر طی نامه‌ای از امام بازخواست نمود و امام نیز در نامه‌ای پاسخ سنجر را چنین داد: "...اما آنچه به علوم عقلی تعلق دارد: اگر کسی را بر آن اعتراض است عجب نیست، که در سخن من غریب و مشکل، که فهم هرکس بر بدان نرسد بسیار است. لکن من یکی‌ام. آنچه در شرح، هر چه گفته باشم، با هر که در جهان است درست می‌کنم و از عهده بیرون می‌آیم، این سهل است. آما آنچه حکایت کرده‌اند که من در امام ابوحنیفه - رحمة الله علیه- طعن کرده ام، احتمال نتوانم کرد."

البته شایان ذکر است که غزالی از آن جهت که نظریه‌پردازی دینی بود، خرده‌گیری و انتقادهایی به طریقه‌ی فقهی امام ابوحنیفه و برخی از رهبران این مذهب فقهی داشته‌است. اما اینکه وی را به استهزاء گرفته باشد، نه با مشی و طریقه‌ی امام سازگار بوده و نه مدرکی برای این کار در دست است. این امر، بیشتر می‌تواند ساخته و پرداخته‌ی حنفیان متعصب و قدرت‌طلبی باشد که از قوت گرفتن مجدد شافعیان در سیستم آموزشی و سیاسی سنجر هراسان بوده و موقعیت خود را با ورود امام به سیستم آموزشی نظامیه‌ها متزلزل می‌دیدند از اینرو سعی داشتند با شایعه‌سازی در مورد شافعیان و از جمله محمد غزالی، به زعم خود، قدرت و اقتدار ایشان را در حکومت و جامعه محدود نمایند. اما غزالی نیز با ارسال نامه‌ای که بخشهایی از آن را در بخش پیشین مطالعه نمودید و بیانگر درایت و در عین حال استواری در دیدگاهها حتا در گاه خطر و ضرر می‌باشد، شر این گروه را بازگرداند.

اما کار خاتمه نیافت و باز مدتی دیگر، حسد حاسدان در دل سنجر اثر نمود و شاه، وی را از طابران طوس که محل زندگی، تدریس، و عبادات وی بود به لشگرگاهش در تروغ - نزدیکی‌های مشهد- فراخواند.

غزالی که متوجه خشم بیش از اندازه‌ی سلطان سنجر- که پادشاهی نادان، متعصب و بی کفایت بود - شد از مشهد مقدس پبش‌تر نرفت و از آنجا در نامه‌ای که به سنجر فرستاد از وی به خاطر عدم حضورش در تروغ این‌گونه عذرخواهی نمود: "...این داعی... مدتی در بیت‌المقدس و مکه مقام کرد، و بر سر مشهد ابراهیم- صلوات الله علیه - عهد کرد که نیز پیش هیچ سلطانی نرود و مال سلطان نگیرد و مناظره و تعصب نکند و دوازده سال بدین عهد وفا کرد و امیر‌المؤمنین- منظور خلیفه‌ی وقت عباسیان است- و همه سلطانان وی را معذور داشتند. اکنون شنیدم که از مجلس عالی اشارتی رفته است به خاطر آمدن. فرمان را به مشهد رضا آمدم و نگهداشت عهد(بر تربت) خلیل - علیه‌السلام- را به لشگرگاه نیامدم. پس بر سر این مشهد (حرم امام علی بن موسی الرضا) می‌گویم: ای فرزند رسول، شفیع باش تا ایزد تعالی مَلِکِ (پادشاه) اسلام را در مملکت دنیا از درجه‌ی پدران خویش بگذارند و در مملکت آخرت به درجه‌ی سلیمان - علیه‌السلام- برساند که هم مَلِک بُود و هم پیغامبر، و توفیقش ده تا حرمت عهد خلیل، ابراهیم- علیه‌السلام- نگاه دارد و دل کسی را که روی از خلق بگرداند و به تو که خدایی- تعالی شأنه- (روی)آورده، بشولیده نکند. "

محمد غزالی، پس از رحلت شمس الاسلام کیا، فقیه عالیرتبه‌ی فقه شافعی در جهان اسلام، و استاد صاحب کرسی نظامیه‌ی بغداد، از جانب خلیفه‌ی عباسی مأمور شد تا جانشین کیا در نظامیه بغداد شود اما وی به این بهانه که نمی‌تواند آن یکصدوپنجاه شاگردی که در خراسان از وی طلب علم می‌کنند را رها نموده و راهی بغداد شود، از خلیفه‌ی عباسی عذرخواهی نموده و از رفتن به نظامیه‌ی بغداد خودداری کرد.

محمد غزالی، در روز دوشنبه چهاردهم جمادی الآخر سال پانصدوپنج هجری قمری درگذشت و در بیرون روستای طابران، در نزدیکی‌های طوسِ امروزی، پیکرش را به خاک سپردند.

یکی از نویسندگان معاصر وی، از قول برادرش احمد غزالی پیرامون نحوه‌ی رحلت این استاد فرزانه چنین نوشته است "روز دوشنبه به هنگام صبح، برادرم وضو ساخت و نماز بگذارد، و گفت: کفن مرا بیاورید. آوردند. گرفت و بوسید و بر دیده نهاد و گفت: سمعاً و طاعتاً لِلْدُّخولِ عَلَی الْمَلِک (یعنی: شنیدم فرمان ورود به سرزمین پادشاهی‌ات را و اطاعت نمودم از آن)، آنگاه پای خویش را در جهت قبله دراز کرد، و پیش از برآمدن خورشید راهی بهشت گرددید."

غزالی در مذهب، تابع آراء فقهی امام محمد شافعی-ره- بود. اما با این همه، نسبت به پیشوایان سایر مذاهب فقهی نیز خصومت و دشمنی ابراز نداشته و در کتب مختلف خود، شافعی، مالک، ابوحنیفه، سفیان ثوری -که طریقه فقهی وی به مرور زمان و شاید به دلیل عدم ارتباط با نظامهای فکری یا سیاسی رایج منسوخ شد- را بسیار ستوده اما این ستایش‌ها، گواه آن نیست که او خود را از ایشان پایین تر می دانست و یا هر عقیده ای که از ایشان صادر شده باشد را کورکورانه پذیرفته و تسلیم آنان بوده است.

ادامه دارد...

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

چند سال گذشته، در حوزه های فکری و روشنفکری ایران، دیدگاههای نوینی پیرامون عرصه های فقهی بوجود آمد و فقه توسط پرسشهای بنیادینی که از سوی روشنفکران دینی همچون دکتر عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان طرح شد با چالشهای نظری مواجه شد.

اهمیت این امر از آنجا ناشی می شود که نظام سیاسی حاکم بر ایران، حکومتی مبتنی بر اصول و قوانین فقهی بوده و خصایل فقاهتی آن، فربه تر از دیگر خصایل دینی اش می باشد.

در راس این نظام سیاسی، فقیهی عالی رتبه قرار می گیرد که حکومت، مشروعیت خود را از وی اخذ نموده و ولایت مطلقه ی فقیه، اساس و جوهره ی نظام جمهوری اسلامی ایران را تشکیل می دهد.

همچنین شورای نگهبان، که شش عضو از دوازده عضوش، فقیه منصوب می باشند، بر انطباق قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی با شرع اسلام و فقه شیعه، نظارت کاملی دارند.

چگونگی و عملکرد حکومت فقاهتی در ایران، خود زمینه یی برای طرح این سوال های بنیادین که آیا فقه پاسگویی زندگی امروزین و نیازها و ضرورتهای جامعه ما می باشد یا خیر، و یا اینکه آیا می تواند، به تنهایی، بار سیاست، معیشت و مدیریت جامعه را بر دوش بکشد را مهیا نمود.

این امر اندیشمندان دینی را بر آن داشت، تا فقیهان را به ایجاد تحول در اصل و اساس فقه فراخوانند.

مرحوم آیت الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، از نخستین فقها و مجتهدانی است که ضرورت تحول در فقه شیعه را احساس و آن را در عمل پیگیری نمود.

او با طرح مسایلی چون فقه پویا، احکام ثانویه و مصلحت نظام در صدد برآمد، تا فقه را، به چهره یی امروزی و کارآمدتر بیارآید.

رهبر انقلاب اسلامی ایران، مجمع تشخیص مصلحت نظام را در سالهای آخر عمر خود تاسیس نمود، تا هرگاه قوانین فقهی، با مصالح ملی یا حکومتی در تضاد بود آن احکام را بطور موقت تعطیل نمایند. همچنین، وی با فتوا دادن بر حلیت شطرنج و موسیقی، که احادیث و روایات بی شماری در حرمت و یا مذمت آنها در منابع شیعه وجود داشت، سعی نمود تا گستره ی جدیدی را در برابر فقه بگشاید. اما متاسفانه به دلیل جو قشری گری موجود در حوزه های دینی، موضعگیری منفی برخی علمای معاصر و همچنین درگذشت نا بهنگام وی، موجب شد تا پروژه ی تجدد فقهی ایشان بصورت پروژه یی نیمه تمام، بر زمین بماند.

حال با گذشت چندین سال از درگذشت وی، میوه های درختی که او بر زمین حوزه های دینی ایران قرص نمود، در حال ثمردادن می باشد. چنانکه آیت الله غروی، حکم بر مساوات زن و مرد در شهادت داده و آیت الله مکارم شیرازی مجازات جایگزین را به سنگسار ترجیح داده و آیت الله صانعی، زنان را، شایسته ی قضاوت، اجتهاد، ولایت و حکومت دانسته و شیخ محمد ابراهیم جناتی، از شاگردان برجسته بنیان گذار جمهوری اسلامی و نویسنده کتاب های ارزشمند "ادوار فقه" و "منابع اجتهاد"، با فتاوای جدید خود، عرصه ی فقه شیعه را، به طور کامل دگرگون نموده و تصویر کاملا جدیدی بدان بخشیده است.

اما متاسفم از اینکه هنوز هم، اراده حاکم بر حوزه های علمیه، و قاطبه ی مجتهدان و مراجع طراز اول، با اذعان به ضرورت نوسازی بنیانهای فقهی، در عمل، بر سنت گذشتگان، فقه جواهری و استاتیک قرون قبلی عمل کرده و از مسایل جدید کناره گیری نموده و یا با احتیاط کامل به آن عرصه وارد می شوند که از آن جمله می توان به مرحوم آیت الله منتظری اشاره نمود.

وی، یکی از سنتی ترین فقهای شیعه عصر معاصر بود، و در طول سالیان سال، که بر مسند مرجعیت شیعه قرار داشتند، کمتر تغییری را در فتاوای خود انجام داده و رساله ی عملیه ی وی، لبریز از احتیاط های فراوان می باشد.

در سال هزار و سیصد و هفتاد و هفت خورشیدی، ماهنامه ی وزین کیان، با طرح سوالاتی پیرامون جهاد ابتدایی، ارتداد، نجاست کفار، امر به معروف و نهی از منکر از حضرت آیت الله منتظری، نظر وی را در زمینه ی خشونت دینی جویا می شود.

وی مقاله یی را تحت عنوان در باب تزاحم، در اختیار نشریه ی کیان می گذارد که در شماره چهل و پنج آن نشریه منتشر می شود.

پس از آن، دکتر عبدالکریم سروش، مقاله یی در پاسخ آیت الله نگاشت که در شماره ی بعدی کیان، با عنوان فقه در ترازو منتشر شد و در آن به پاسخ های آیت الله منتظری، ایرادهایی اساسی وارد آمد و سعی شد، به پارادوکس های مطرح در مقاله ی آیت الله منتظری پاسخ داده شود.

آیت الله منتظری نیز در پی آن مقاله، پاسخی را خطاب به دکتر سروش به نشریه ی کیان ارسال نمود که دو مقاله ی اخیر در کتاب "اندر باب اجتهاد" منتشر شده است. پس از آن بود که، بسیاری از منتقدان از سر غیرت دینی!!!، به شکل بی ادبانه یی، هجوم خود را علیه دکتر سروش آغاز نموده، و در نشریات زرد افراطی، به فحاشی علیه او پرداختند.

اما کار به اینجا ختم نشد، و اساتید دیگری نیز شروع به پاسخگویی و یا ارایه نظرات خود نمودند. که در این بین، مقالات آقای "احمد عابدینی" و آیت الله"جعفر سبحانی" از اعتبار بیشتری برخوردار بوده و در کتاب منتشر شده اند.

پاسخی که آیت الله منتظری، به دکتر عبدالکریم سروش ارایه می دهد، پاسخ مناسبی نیست. مرحوم از کنار بسیاری از سوالات بنیادین سروش، به آرامی عبور نموده و آن سوالات را به صورتی کلیشه یی جواب گفته و ارایه ی پاسخ برخی از آنها را نیز به زمانی دیگر موکول می نماید.

اما جعفر سبحانی، علی رقم پاسخی مناسب تر از دیگران به سروش، به دلیل عدم تسلط کافی به زبان ،ادبیات و مبانی فکری وی، گاه برخی از سوالات مطرح شده توسط سروش را، به درستی درک ننموده و پاسخهایی نامربوط به آنها ارایه نموده است.

ایرادی دیگری که می توان بر کار سبحانی گرفت، انتشار مقاله اش در روزنامه ی اطلاعات می باشد. چرا که این مباحث، مباحثی کوچه و بازاری محسوب نمی شود و باید تنها در حیطه ی نخبگان عرضه گردد و مطالعه ی این گونه مقالات توسط افرادی با بنیه ی علمی اندک، ممکن است شبهات فراوانی را برای آنان ایجاد نماید.

دو مقاله ی دیگر نیز، توسط آقایان "سعید عدالت نژاد" و " مجتهد شبستری " در کتاب گنجانده شده که مطالعه ی آنها نیز خالی از لطف نبوده و هر یک از این عزیزان از موضعی متفاوت به موضوعات مورد مناقشه نگریسته اند.

کتاب "اندر باب اجتهاد"، در صفحاتی بسیار کم، حاوی شش مقاله ی کوتاه اما خواندنی است که توسط شش نظریه پرداز دینی، در باب فقه ارایه گردیده و چاپ دوم آن، به قیمت هزار و چهار صد تومان، توسط انتشارات طرح نو، روانه ی بازار شده است.

اندر باب اجتهاد/ طرح نو / 1382

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

"این همه در باره سال و زمان حساسیت نشان ندهید. شما که در کار شعر و شاعری هستید نباید زیاد سخت بگیرید. مگر زمان چیست؟ خطی قراردادی که یکطرفش گذشته است و آن قدر می رو د تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر می رسد به تاریکی. خب همه این جوری راضی شده ایم و داریم زندگی می کنیم. بعضی وقت ها می بینی یکی از ما از این خط ها خارج می شویم . پای مان سر می خورد این ور خط که می شود گذشته یا یک قدم آن طرف خط به آینده می رویم."(پشت جلد کتاب)

سفر در زمان و سرک کشیدن به گذشته یا آینده، یکی از آرزو های دیرین، اما دست نیافتنی بشر است. آرزویی که چون در واقعیت نمی توانیم به آن دست یابیم، در عرصه ی داستان و سینما به جستجویش می پردازیم.

احمد پوری، که پیش از این، او را به عنوان مترجم اشعارِ بزرگترین شاعران جهان، از جمله آنا آخماتووا، نرودا و...می شناختیم این مساله را دستمایه خلق اولین رمان خود نموده، و داستانی به سبک رئالیسم جادویی را به نگارش درآورده است.

در ابتدا که خبر انتشار کتاب را در مطبوعات خواندم، نتوانستم آنرا جدی بگیرم. طبیعی هم بود، نخستین رمان یک مترجم، چه چیزی می تونست برای من داشته باشد. از این رو کتاب را برآمده از بلند پروازی این مترجم ایرانی می دانستم تا نبوغ و خلاقیتش.

خوب زندگی پر است از همین قضاوت های شتابزده و پیش داوری های ناصحیح. چند ماه پس از انتشار رمان موفق شدم تا به شکلی کاملا اتفاقی رمان را بخوانم و آنرا داستانی یافتم متفاوت از داستانهایی که در این چند ساله از نویسندگان ایرانی خوانده بودم.

داستانی که نویسنده در آن خود را روایت نموده و نقش نخستین را به خود داده است. پوری در رمانش همان احمد پوری مترجم است که با ترجمه هایش سرگرم است.

او در داستان خود از جانب ناشناسی که از زمانی دیگر آمده وسوسه می شود تا به گذشته برود و نامه ای عاشقانه از  آیزیا برلین را به آنا آخماتوا برساند.

او از تونل زمان عبور می کند و ناگهان خود را در آذربایجانِ پس از سرکوبی دموکرات ها می یابد و روایت شخصی خود را از ماجرای آن سالها به خواننده ارایه می کند و آنگاه که قدم به اتحاد جماهیری شوروی می گذارد هول و هراس زندگی و تنفس در چنین کشوری را به خوبی به خواننده انتقال می دهد.

او در کتاب خود، تصویری واضح از درماندگی های آخماتوا - شاعره روس - ارایه نموده و از ارتباط عاشقانه برلین و آخماتوا پرده برمی دارد.

از مهمترین ویژگیهای این رمان، می توان به عبور آرام خواننده از دیواره ی زمان و قدم نهادن به گذشته اشاره نمود و خواننده در هنگام عبور از این دیواره، چنان آنرا واقعی می پندارد که دچار کوچک ترین بهت و تردیدی نسبت به آن نمی گردد. آنرا دروغ و ساخته ذهنی رویا پرداز نمی داند و چنان با آن مواجه می شود که تو گویی با امری روزمره مواجه شده است.

دو قدم این ور خط/احمد پوری/نشر چشمه/چاپ اول: پائیر 1387 / 2000 نسخه / ۳۵۰۰ نومان

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

ترجمه و انتشار داستان معرکه، اثر لویی فردینان سلین- رمان نویس فرانسوی-، یکی از مهمترین اتفاقات نیمه نخست سال 1387در عرصه داستان و ادبیات کشورمان بود. پیش از این نیز مرگ قسطی، دسته دلقک ها و سفر به انتهای شب از همین نویسنده ترجمه و راهی بازار کتاب کشورمان شده بود و هر سه اثر و به ویژه مرگ قسطی و دسته دلقک ها به دلیل قرار گرفتن نام زنده یاد مهدی سحابی به عنوان مترجم بر روی جلدشان، از اقبال فراوانی در میان خوانندگان ایرانی سلین برخوردار شدند.

من در میان تمامی آثار باقی مانده از سلین، که به زبان فارسی برگردانده شده اند تنها همین "معرکه" را خوانده ام و شناختم از این نویسنده فرانسوی به همین داستان و چند مقاله ی دیگری که در اینترنت یافته و خوانده بودم محدود می شود.

بی شک، اهمیت سلین در آن است که با گشودن روزنه ای جدید بر روی ادبیات جهان که تا سلین یکسره در سیطره زبان پرتکلف و پر فیس و افاده ی بالاشهری و بورژوا قرار گرفته بود زبان آرگو را که زبان اراذل، اوباش، دزدان، گدایان، و لات و لوت هاست را وارد ادبیات نمود. کاری که از سوی منتقدان به شدت مورد طعن قرار گرفت. آنها که سلین را نویسنده ای فاقد سبک می دانستند که صرفا همانگونه که سخن می گوید می نویسد.

در واقع سلین نخستین کسی است که به این وسعت، دایره المعارفی از کلمات رکیک، فحش ها و ناسزاها، تهدیدها و توهین ها را در داستانهای خود و به ویژه معرکه به کار گرفته و به ساختار شکنی دست زده است. کاری که او در عرصه ادبیات انجام داد بی شباهت به کاری که محسن نامجو در موسیقی سنتی ایرانی انجام داد نیست. او نیز با سه تار و ترانه هایش کاری را انجام داد که سلین پیش از او با قلمش انجام داده بود.

همچنین سلین در کنار زبان شلخته بی در و پیکر آرگو، انبانی از سر و صدا و ازدحام خلق می کنند. سر و صدایی که خواننده را دچار سرسام می سازد.

انصاف نیست که از زحمات سمیه نوروزی - مترجم داستان - در ترجمه چنین اثر دشواری به زبان فارسی، آن هم به شکلی که به روح زبان حاکم بر این نوشتار آسیب وار نشود قدردانی نکرد. من ترجمه چنین اثری را حتا توسط مترجمان مرد، کاری دشوار می دانستم و برایم باور کردنی نبود که زنی قادر باشد تا ظرافت های زبان آرگو را که زبانی مردانه محسوب می شود به این خوبی به فارسی ترجمه نموده و از عهده آن برآمده باشد.

کل داستانِ "معرکه" در یک شب اتفاق می افتد. داستان معرکه از سر شب با ورود سربازی مانند سربازان دیگر، به پادگانی فرانسوی آغاز و تا سپیده دم صبح فردا ادامه می یابد و مضحکه ای  از خشونت و حماقت را به نمایش می گذارد.

او در این اثر، به خوبی توانسته نظامی گری را مورد استهزاء و ریشخند قرار دهد و آنرا به کاریکاتوری تهوع آور و غیر قابل تحمل تبدیل سازد. طنزی سیاه بر علیه نظامی گری که هر ایست - خبرداری را برای خواننده منفور می سازد.

بسیاری، داستانهای سلین را آئینه تمام نمای زندگی پرفراز و نشیب وی می دانند. از نظر آنان، معرکه محصول تجربه شخصی سلین از نظامی گری در قشون فرانسه است.

به هر حال اگر هوس کردید کلماتی چون: "...می خواین برینین به همه چی..."،  "...بدو! کون گنده ها! بس که کونش گنده اس جلو راهشو گرفته..."، "...گه بگیردت..."، "...اگه به خاطر این فانوسه نبود چنگکمو تا ته می کردم تو ماتحتش..." را بخوانید این شما و این هم داستان معرکه.

معرکه / لویی فردینان سلین / سمیه نوروزی / نشر چشمه / چاپ اول: تابستان 1387 / 111 صفحه / 2000 نسخه / 2000 تومان

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده