ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

من

با دلتنگی به دنیا آمده ام

با دلتنگی زیسته ام

و با دلتنگی خواهم مرد

و دلتنگی 

نام دیگر من است

*********

عزیز دلم،

تو را به خدا

به خوابم بیا،

و مرا غرق خوشبختی کن

  • سید حسن کاظم زاده

عزیز دلم

تو،

مخاطبِ شعر منی

و من

مخاطبِ تحسین تو.

تو

در سکوت شکوفا می شوی

و من

در سخن جلوه می کنم.

تو،

خانه را جارو می کنی

و رخت ها را می شویی

و ظرفها را مرتب می چینی

به همان زیبایی که من

شعری می سرایم

یا چیزی می نویسم.

ما،

دو روی یک سکه ایم

دو روی یک حقیقت

  • سید حسن کاظم زاده

باران

این اشک آسمان

این دانه های ریز سخاوت

سیراب می کند

صحرای تشنه کام دلم را.

گل ها

گل های پر طراوت و زیبا

لبریز یک محبت بی پایان

در انتهای سال سترون.

گنجشک ها چه شاد و قناری

خوشحال از این بهار شکوفا.

اینجا نشسته ام به کناری

در انتظار آمدن تو

همراه نوبهار فریبا

باشد که این بهار

باشد که این زلال سرازیر در زمان

لبخند بر لبان تو بنشاند

در لحظه لحظه های چنین فصل آشنا

  • سید حسن کاظم زاده

پروازِ پر صلابتِ مرغانِ خوش صدا

در آسمانِ آبیِ این روستایِ دور

آوازِ خوبِ قُل قُلِِ چشمه

بر دامنِ طبیعت و دامانِ کوه ها

این رقصِ عاشقانه یِ سر شاخه هایِ سرو

با هر نسیمِ تازه یِ دریا

یا روشنایِ ماه که از آسمانِ شهر

چشمانِ پر زِ خوابِ مرا با محبتش

پر نور می کند

"یادِ تو را برایِ دلم زنده می کند"

این خوشه هایِ سبز

این دشتهایِ گندمِ نارس

آن جویبارِ جاری و آن باغ هایِ سبز

این نوبهارِ تازه که دلشوره هایِ سردِ زمستان را

از قلب ها زدود

گل هایِ سرخ و زنبقِ وحشی

پروازِ بادبادکِ قرمز

در آسمانِ آبیِ گیلان

در ساحلِ خزر

"یادِ تو را برایِ دلم زنده می کند"

این روزهایِ خوب، که با انهدامِ شب

بر من نویدِ زندگیِ سبز می دهند

این آبشارِ تازه یِ احساس

لبخند هایِ مرغِ چکاوک

آسایشیِ که در دلِ این باغ ها پر است

بارانِ نغزِ صبحِ بهاری

گرمایِ آتشی که کباب است رویِ آن

لبخندِ دوستان که نشستند

بر رویِ سنگ ها

"یادِ تو را برایِ دلم زنده می کند"

باشد که یادِ تو

یا خاطراتِ خوب و قشنگت

روحِ مرا دوباره جوان تر کند شبی

باشد که نامِ تو

یا گیسوانِ زرد و بلندت

مشتاق تر کند

جانِ مرا به زندگیِ خویش

باشد که موج هایِ کف آلود

مشتاق تر کند

قلبِ مرا به دیدن چشمانِ مهربانِ تو امروز

  • سید حسن کاظم زاده

می میرم عاقبت

در روزی از بهار

شاید،

نوروز

شاید،

در روزهای اول یک فصل پرشکوه

در ساحل خزر

می میرم عاقبت

در زیر سرو سبز پریشان موی

در حالت نشسته

با خنده ای که بر لب من موج می زند

سیگار، در میان دو انگشت

می میرم عاقبت

در حالت نگاه

بر سبزه های سبز تماشایی

تن داده بر نسیم دل انگیز نوبهار

گل ها به رقص و خنده و شادی

شبنم نشسته بر رخ گل ها

می میرم عاقبت

لم داده بر زمین

بر خاک آشنا

در حالت تماشا

بر دوردستِ آبی دریا

قایق میان آب

صیاد پیر خفته به ساحل

مرغان به کار خواندن و پرواز

می میرم عاقبت 

در گوشه ای که ساکت و دنج است

همراه من کسی است،

در حال شکل دادن شن ها

چشمان من کمی به نظر خسته می رسند

ذهنم،

لبریز خاطرات گذشته

می میرم عاقبت

اما،

آن آخرین نفس،

آن آخرین کلام،

آن آخرین نگاه، به شادی

تقدیم چشم های تو باشد

  • سید حسن کاظم زاده

من،

شهری را می شناسم

که در فقدان من

آه می کشد

اشک می ریزد

نوحه می کند.

من،

شهری را می شناسم

که بی مزد و منت

بی هوا و هوس

و بی آنکه شبی را در آن خفته باشم

دوستم دارد.

و هر بهار

با چهره ای خجسته

و با دسته گلی ارغوانی

به پیشوازم می آید

و پیشانی ام را می بوسد.

  • سید حسن کاظم زاده

آه ای فرشته ی من،

کامنتی که او برایت می گذارد

مرا گرفتار چیزی می کند

هیولایی

که در صدد ترک آنم:

سیگار...سیگار...سیگار

  • سید حسن کاظم زاده