- ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۲۱
اصالت عقل بشری در اندیشه ی ابن طفیل آندلسی - سید حسن کاظم زاده
این کنفرانس در گروه تلگرامی هانی برگزار شده است.
درود بر دوستان
سیزده قسمت از مستند کیهان، ادیسه ی فضا زمانی در لینک ناسوت تی وی اشتراک گذاری شد.
لطفا از اینجا مراجعه کنید
تفکر و اندیشیدن کار سهل و ممتنعی است. سهل است چرا که ما هر لحظه در حال اندیشیدن هستید و ممتنع است چون تفکر صحیح و سالم کار سخت و طاقت فرسایی است.
برای برخوردار شدن از تفکری صحیح و البته تاثیر گذار و ماندگار، ابتدا باید لوازم آن را جستجو نمود.
چهار کتاب فوق، مناسبت ترین ابزارهایی هستند که برای تفکر در اختیار ما قرار دارند. من خودم آنها را بارها و بارها مطالعه نموده و از آنها بهره ها گرفته ام.
خواندن این کتاب را نه تنها به افراد مبتدی، بلکه به افراد متخصص و حتا اساتید دانشگاه پیشنهاد می کنم.
به نظر من، تفکر در ایران به شدت درگیر مغالطات است و ما تا نسبت به آنها مطلع نباشیم قادر به ارائه فکری رهایی بخش نخواهیم بود.
تویی آن واژه ی شفاف، که از آینه ها می آیی
دست در دست بهار.
می رسی تا نفس باغ کمی تازه شود
و چکاوک ها را
می سرایی از شوق
بر سر شاخه ی انگور که سر مست خداست.
آه ای باور سر سبز قناری
باغ لبخند تو را می فهمد
کوه مشتاق قدم های تو و باران است
و چمن زار هوایت را دارد.
کاش می دانستی
که چه احساس قشنگی دارند
شاپرک ها در باد
و چه دیدن دارد
چشم وا کردن گل ها در باغ...
*******************
ماه فروردین است
و درختان بیدارند
برف ها آب شده
کوه سر سبزترین منظره ی آبادی است
نفس باد گلاب انگیز است
و چه دیدن دارد
چشم وا کردن گل ها در باغ.
گاه باران می بارد
تا زمین بار دگر تازه شود.
جویباری که در این نزدیکی هاست
باز هم پر آب است
و اگر دانه ی گندم خوب است
همه از لطف خداست
بذر ها منتظرند
تا کشاورز بکارد آنها را در خاک
گوش کن
باد خوشحال ترین زمزمه ها را دارد
و کبوتر ها در پروازند
دشت لبریز شقایق هایی است
که خدا را می فهمند
عزیز دلم،
این روزها
خیلی چیزها هستند که مرا یاد تو می اندازند
گرما
دریا
انگور
آه...
*********
دریا،
این آبی سترگ و فریبا
امواج پر خروش
در حال یک تکلم زیبا
با ساحلی به وسعت دنیا
باران،
این قطره های عاشق و شیدا
مشغول شستن رخ گل ها.
می ایستم به زیر چناری
مشغول می شوم به تماشا
بر شاخه های تازه ی افرا.
آرام میزنم قدمی من
در امتداد جاده، همین جا
می جویمت دوباره و تنها
در خنده های زینب و سارا.
اکنون،
در دیدگان من اثری نیست
از غصه های دیشب و فردا
اما،
خالی است جای خالی ات اینجا.
***************
... هنوز یادم هست
که روی پل را با هم قدم زدیم آن روز
و من همان جا بود
که دستهای قشنگ تو را گرفتم و گفتم:
-چقدر زیبایی
شبیه آن گل سرخی که گوشه ی باغ است
شبیه قطره ی باران،
شبیه شبنم صبح،
که روی صورت گل های باغ می رقصد.
و صورت تو گل انداخت، زیر لب گفتی:
-چه حرفها ی قشنگی،
چقدر حال تو خوب است،
و من چه خوشحالم،
که از لطافت این رودخانه لبریزی
آه ای چلچله ها
خبر آرید مرا
خبر آرید ز کوچیدن آن کفتر تنها از باغ
آن کبوتر که پرید
از سر شاخه ی آن سرو بلند
و دگر بازنگشت...
*********
هان،
برگ برگ درختان این سرزمین
شیدای من اند
و همانند تو که دوستم داری
دوستم دارند
********
کابوس بود انگار
دستانت در دست دیگری
و من گریان
**********
برخیز
ای ستاره قطبی
شب،
روزگارِ شهرِ مرا تیره کرده است
این شهر مانده یکسره تنها
بی کورسوی شمعی و بی نور شب چراغ
برخیز
ای ستاره قطبی
برخیز و چشم شب بِدَرآور
با نورِ خویش قاتلِ شب باش
شب را بکش، شراره برآور
برخیز
ای ستاره قطبی
امشب بیا و تا سحرِ تازه ای بتاب
امید باش
قلب مرا در شبی سیاه
برخیز
ای ستاره قطبی
رحمی کن و دوباره مرا غرقِ نور کن
شاید،
این آخرین شب است که میهمان هستی ام
شاید،
فردا دگر نباشم و تنها شوی، بتاب...