ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

۲۵ مطلب با موضوع «پژوهش های دینی» ثبت شده است

شیما نوروزی، احمد طالبی و سید حسن کاظم زاده

بالانوشت:

در تابستان سال 1387 و در پی انتشار مقاله ای از شیما نوروزی و پاسخ من به او در قالب مقاله ای دیگر، مناظره ای مکتوب میان من، او و دوست دیگرمان احمد طالبی درگرفت که توجه بسیاری را در فضای مجازی به خود جلب نمود. اینک پس از هفت سال، گزارشی کامل از مطالبی که در این مناظره های مکتوب ارایه شد تقدیم می گردد.

احمد طالبی برایم نوشت:

چرا شما اصرار دارید که این تحول را نپذیرید و پایتان را در یک کفش کنید که دین یعنی همان "زن نصف مرد" و...

سلام آقای کاظم زاده عزیز

حالا از روزگاری که ساکن یزد بودید و در جلسات اعوان زیارتتان می کردیم، چند سالی گذشته است اما من همیشه نسبت به شما احترام خاصی قائل بودم.

نمی دانم چرا در گفتگو با خانم نوروزی نسبت به روشنفکری دینی این چنین تحقیرآمیز سخن گفته اید: "شما هم مانند بسیاری از دوستان روشنفکر دینی تان، تنها در ظاهر مسلمانید و در شعار، ولی تا کی می توانید این وضع را تحمل کنید. آیا زمان آن فرا نرسیده است که پوستین پاره کنید."

با تصویری که از شما در ذهن داشتم این چنین تنگ نظری کردن را از شما بعید می دانستم. خواستم همانجا با شما محاجه کنم و بعد پنداشتم که شاید شایسته نباشد و خوشایند که در وبلاگ کسی دیگر به بحث در این مورد بپردازم. چه خوب که شما این مطالب را به وبلاگ خود آوردید.

من نمی توانم درک کنم که چرا گاهی ما از بیرون گود تلاش می کنیم تا محیط عقاید دیگران را برای خودشان تعریف کنیم. چرا شما بدون هیچ استدلالی سعی می کنید قرائت سنتی از اسلام را تنها قرائت موجه بدانید و برای نامسلمانی روشنفکران دینی چه دلیلی دارید جز اینکه تنها بر منابع سنتی دین تکیه نمی زنند و فرزند زمانه خودشان شده اند؟

آقای کاظم زاده شما خوب می دانید که اسلام و سایر ادیان جهانی در بستر سنت بود که نازل شدند یا ابداع شدند و از این روست که پیوند وثیقی با سنتها برقرار کردند اما سوال من این است که اگر کسی ادعا کند که این پیوندها، پیوندهایی جاوید نیستند و ادیان می توانند با گسستن آنها وارد جهان مدرن شوند (کما این که شده اند) ایرادش چیست و چرا شما اصرار دارید که این تحول را نپذیرید و پایتان را در یک کفش کنید که دین یعنی همان "زن نصف مرد" و...

آقای کاظم زاده!

اتفاقا من می خواهم بگویم روشنفکران دینی آن پوستین مورد نظر شما را دریدند و شجاعت مواجهه انتقادی با خود را داشتند. برعکس سنت گرایان دینی که حاضر نشدند پا به دنیای جدید بگذارند و دین گریزانی که جرات نکردند پشت سرشان را ببینند و ترجیح دادند به جلو فرار کنند.

و من برای او نوشتم: 

اگر قرار باشد با تکیه بر منابع غیر سنتی مسلمان بود در این صورت کانت، پوپر و... می توانند آیت الله العظمی باشند

جناب طالبی گرانقدر، من هم از جوار زاینده رود به شما سلام عرض می کنم و متاسفم که همت شما برای اصلاح جامعه در غروب اصلاحات مانع از آن شد تا در آن مدتی که در یزد بودم بیشتر با شما آشنا شوم. از اینکه همیشه نسبت به من احترام خاصی قائل بودید ممنونم و من نیز چنین احساسی نسبت به شما داشته و دارم.

شرمنده ام که خاطرِ شما و دوستتان خانم شیما نوروزی را آزردم. امید که در آینده، اینگونه بی محابا احساسات بی شائبه تان را جریحه دار نکنم. و باز امیدوارم که با نظری باز و گشوده با دیدگاههای ناب ایشان و شما روبرو شده و به تمجید گوهرهای ارزشمندی که از قلم شیوایشان جاری می گردد بپردازم.

از اینکه با من در وبلاگ یک نفر دیگر محاجه نکردید ممنونم و خوشحالم که با آوردن آن مطلب به وبلاگم زمینه این گفتمان ارزشمند را فراهم آوردم.

فرموده بودید که "من نمی توانم درک کنم که چرا گاهی ما از بیرون گود تلاش می کنیم تا محیط عقاید دیگران را برای خودشان تعریف کنیم" راست می گویید من هم نمی توانم درک کنم لذا از شما می خواهم که اگر درک کردید لطفا به من هم بفرمایید تا اینگونه در جهل مرکب باقی نمانم.

باز فرموده بودید که "چرا شما بدون هیچ استدلالی سعی می کنید قرائت سنتی از اسلام را، تنها قرائت موجه بدانید" باید در جواب عرض کنم که من چنین تلاشی ندارم بلکه این تمامی مراجع و روحانیون عالی رتبه اسلام از جمله قم و نجف است که چنین برداشتی را دارند و بنده بسیار کوچکتر از آنم که روی حرف این بزرگواران  حرفی بزنم.

باز فرموده بودید که: "برای نامسلمانیِ روشنفکران دینی چه دلیلی دارید جز اینکه تنها بر منابع سنتی دین تکیه نمی زنند و فرزند زمانه خودشان شده اند؟" از شما دعوت کنم تا مجدداً به بازخوانی مصاحبه دکتر سروش -اصلی ترین نماد روشنفکریدینی در ایران امروز- و آن نشریه اطریشی در لایدنِ هلند بپردازید که در آن، وحی دارای ریشه ای انسانی و غیر الهی معرفی شده بود. همچنین اگر قرار باشد با تکیه بر منابع غیر سنتی مسلمان بود در این صورت کانت، پوپر و... می توانند آیت الله العظمی باشند.

فرموده بودید: "آقای کاظم زاده شما خوب می دانید که اسلام و سایر ادیان جهانی در بستر سنت بود که نازل شدند یا ابداع شدند و از این روست که پیوند وثیقی با سنتها برقرار کردند اما سوال من این است که اگر کسی ادعا کند که این پیوندها پیوندهایی جاوید نیستند و ادیان می توانند با گسستن آنها وارد جهان مدرن شوند..." در جواب باید عرض کنم که واژگان، در هر متنی معنایی منحصر به فرد دارند و ما نمی توانیم واژه ای را از زادبوم خود جدا کنیم و به مکانی غریبه وارد کنیم و بعد مدعی شویم که این همان است.

شما – اگر قبول کنید که به جریان روشنفکری دینی تعلق خاطر دارید - در واقع در پی عصری کردن دین هستید ولی این به معنای بیرون کشیدن دموکراسی و فیمینیسم از دل دین نیست این به معنای تحمیل آن دو بر دین است و دینی که شما از آن دم می زنیم تسلیم فرهنگ و مبانی غرب شده و تبدیل شده است به یک شهرک سینمایی زیبا که فقط دکور است فقط نمای بیرونی آنچه که به نظر می رسد است. اگر قرار بود که دین عصری شود و نه عصر دینی، دیگر نیاز به این همه جنگ در صدر اسلام نبود می آمدند و الله را هم در کنار هبل لات و عزی می پرستیدند و خلاص...

و آقای طالبی برایم نوشت:

استبداد و زن ستیزی هم از دین استخراج نمی شود

ممنونم که ارزش دادید و وقت گذاشتید و یک پست کامل را به این موضوع اختصاص دادید.

تمام آن روحانیون عالیرتبه ای که می فرمایید متعلق به همان قرائت سنتی هستند. در واقع حوزه علمیه مروج و پاسدار قرائت سنتی از دین است. بنابراین نظر آنها نمی تواند برای کسی که نسبت به این قرائت تردید دارد، حجیت داشته باشد.

مصاحبه دکتر سروش را هم با دقت خواندم و با اینکه تخصص و دانشی در این زمینه ندارم، حرفهایش را پذیرفتنی یافتم و احساس نمی کنم که خللی در ایمانم حاصل شده باشد. نظیر این حرفها را مجتهد شبستری هم پیشتر از این زده بود که مجله مدرسه هم قربانی نشر آن شد و اینک نیز در جلسات خود در حسینیه ارشاد به شرح و بسط آن می پردازد که جلساتی بسیار مفید است.

آقای کاظم زاده عزیز، مساله این نیست که کانت و پوپر آیت الله العظمی باشند یا کسی در پی بیرون کشیدن دموکراسی و فمینیسم از دل دین باشد. نکته دقیقا در همینجاست که روشنفکری دینی علی الخصوص از دهه هفتاد به بعد با نقد خود، به این نتیجه رسید که دین قرار نیست تکلیف ما را در همه حوزه ها تعیین کند.

کسی که دموکرات می شود از باب دیندار بودنش نیست، من هم قبول دارم که دموکراسی و فمینیسم از دین بیرون نمی آید، حرفم این است که استبداد و زن ستیزی هم از دین استخراج نمی شود و اساسا دین یا لااقل دین اسلام را با این مقولات کاری نیست. (این را در مقام یک مومن می گویم و می پذیرم که مثلا در یک نگاه جامعه شناسانه یا تاریخی ممکن است دین شامل خیلی چیزهای دیگر هم بشود، ما باید این نگاه ها را از هم تفکیک کنیم)

تعبیرهای تحمیل و تسلیم و شهرک سینمایی به نظر من در حد بازی با واژه ها است و می شود به راحتی به جای آنها چیزهای دیگری را به کار برد. از این رو من بدون اینکه ارزش منفی بر آنها بگذارم می پذیرم که تا حدی می شود آنها را به کار برد. اما یک سوال! فکر نمی کنید که در صدر اسلام هم این اتفاق برای دین افتاد؟

مثلا نوع نگاه به زن یا نگاه به خارجی ها (غیر مسلمانان) آیا اینها برگرفته از فرهنگ رایج آن زمان نبود؟ فرهنگ قبیله ای مردسالار!

دوست بزرگوار! حالا فرض کنید که پیامبر امروز می آمد. آیا قوانین اجتماعی اسلام همانهایی بود که 1400 سال پیش ارائه شد؟(البته من دارم درون دینی بحث می کنم و صرفا تلاش می کنم تا نشان دهم که روشنفکران دینی در دینداری شان هیچ از سنت گرایان کم ندارند).

از جمله درسهایی که از روشنفکران دینی و بیش از همه از دکتر سروش آموخته ام این است که قوانین اجتماعی را محصول جامعه و فرهنگ بدانم و نه دین. اینجاست که می توانم پای دین را از برخی حوزه ها بیرون بکشم. اگر من ادعای دموکرات بودن یا لیبرال بودن دارم، نتیجه مسلمانی من نیست که این دو مقوله را کاملا مجزا می دانم و بالتبع تناقضی هم در همزمانی این دو نمی بینم. تناقض آنجا پیش می آید که شما دین را در یک قرائت سنتی، تعیین کننده همه امور بدانید و بپذیرید که نمی توانید بگویید حقیقت همین است و جز این نیست.

ادامه دارد...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۹
  • سید حسن کاظم زاده

شیما نوروزی، احمد طالبی و سید حسن کاظم زاده

بالانوشت:

در تابستان سال 1387 و در پی انتشار مقاله ای از شیما نوروزی و پاسخ من به او در قالب مقاله ای دیگر، مناظره ای مکتوب میان من، او و دوست دیگرمان احمد طالبی درگرفت که توجه بسیاری را در فضای مجازی به خود جلب نمود. اینک پس از هفت سال، گزارشی کامل از مطالبی که در این مناظره های مکتوب ارایه شد تقدیم می گردد.

فلسفه زندگی من...+ چند توضیح

شیما نوروزی

چند روز پیش٬ مست از رابطه با دوستی٬ فلسفه ی زندگی ام را در این سه جمله خلاصه نمودم...

همه چیز آشغال است

همه ی انسان ها احمقند

من به زودی می میرم. ...

و چهارم: زمان حرف احمقانه ای است!!!

ناراحتم از این که او را رنجاندم. جایی برای هیچ چیز نمانده بود و ما باید حرفهایمان را محکم می زدیم. حقیقتش را بخواهید هرچه می کشم از دست این "پال مال" لعنتی است...

پ.ن۱. چند تن از دوستان پیشنهاد هایی من باب مطالعه و جورکردن گعده های اینترنتی دادند که خیلی استقبال می کنم. از همینجا برای افزایش معلوماتم دستهایم را به سوی همه ی آنها که دانشی دارند دراز می کنم.

پ.ن ۲. من انسان احمقی هستم. ببخشید که برخی اوقات اینگونه از خود بیخود می شوم. لطف کنید و زیاد حرفهای مرا به دل نگیرید.

پ.ن۳. دوستی راجع به حجاب پرسیده بود و کمی هم فحش به این و آن داده بود و از جمله اسلام. حقیقت را بخواهید برخی از مطالبی که در این حواشی می نویسم برای این مجله و آن خبرنامه ی داخلی است که مجبورم استانداردهای آنها را هم مورد تایید و تاکید قرار دهم. من اهل دست بردن در هیچ چیز نیستم حتا در نوشته های خودم. نوشتن یک بار است و درج در اینجا و آنجا هم یکبار این است که بر من ببخشید. ضمن آنکه زیاد هم دین را در همه چیز دخیل نمی کنم. بنابراین انسان مسلمانی هستم. لیکن به همان اندازه که مسلمانم و نه بیشتر!!! مومن آنگونه که خدا برای مومنینش در قرآن وعده داده نیستم. به قول سید حسن کاظم زاده  من یک لیبرال دموکرات مسلمانم(اوهم به نقل از یک اندیشمند!(

پ.ن۴. می خواهم راجع به یک موضوع جنجالی بنویسم. این که می بینید گاهی اوقات وقایع عادی زندگی ام را درج می کنم از این روست. پس، اندکی صبر کنید تا همه چیز روشن شود. من از آوانگارد بازی خیلی لذت می برم. نه این که خودم عرضه اش را داشته باشم. اما وقتی می بینم کسی ادایش را هم در می آورد لذت می برم. به آقای غالبی  هم رجوع کنید!!!!

 

و من برای او نوشتم: 

آیا زمان آن فرا نرسیده است که پوستین پاره کنید

سلام. من هرگز خود را لیبرال ندانسته ام و من تنها در مقطعی خود را سوسیال دموکراتِ...می دانستم از آن عبارت امروز تنها سوسیال دموکراتش باقی است و...بودنش بر باد رفته است.

در ضمن درک تان می کنم شما هم مانند بسیاری از دوستان روشنفکر دینی تان تنها در ظاهر مسلمانید و در شعار ولی تا کی می توانید این وضع را تحمل کنید. آیا زمان آن فرا نرسیده است که پوستین پاره کنید.

 

و او برایم نوشت: 

و این منم، به چهار میخ آزادی آویخته

دوست عزیزم (البته اگر لیاقت دوستی تان را داشته باشم) کاظم زاده گرامی، ما پوستین مان سالهاست که دریده و پرده پاره کرده ایم که دیگر از این قماش نیستیم که بخواهیم نان دین بخوریم و دکان عرق فروشی باز کنیم! هم عرق شرم بر چهره مان نشسته و هم عرق نخورده مست مستیم. روشنفکر دینی هم نیستیم. ما فقط انسان هایی هستیم که می خواهیم خودمان باشیم. جدای از همه ی آن چیزهایی که شبانه روز در همه جا و به وسیله همه کس به ما بسته می شود.

بله، شاید از مسلمانی فقط اسمش را برده ایم. از پاکدامنی فقط بدنامی اش را و از افتخار فقط عرق شرمش را! اما جان من یک بار به من نگاه کن. دلت برای که می سوزد؟ برای خودت؟ یا برای چون منی که امروز فقط آن چیزی هستم که شما می خواهید. نه آن چیزی که خودم. که اگر چنین باشم و چنین باشیم همه ی ما را دار می زنید. حتا خود تو. تو که نمی دانم روزگاری چه بوده ای و الان چه هستی(همان که در بالا گفتی) می آیی و خودت طناب دارم را می کشی. سریع تر ازهر کس دیگر تا از کیان دین یا سوسیال دموکراسی و یا هرچیز دیگر دفاع کنی. "و این منم، به چهار میخ آزادی آویخته"...

 

و باز من برای او نوشتم: 

سخن گفتن را بیهوده می دانم ولی گریزگاهی از آن نیز نمی شناسم

یکم: کلمه را حاملی شایسته برای انتقال معنا نمی دانم و از این روست که از کلمه بیزارم به ویژه از نوع فارسی آن که الکن تر، شلخته تر و بی در و پیکرتر از همه ی انواع کلماتی است که خرده آشنایی با آنها دارم. و بر آنم که معنا را نمی توان انتقال داد جز با جسم: اینکه دست بسائیم، ببوسیم، بخندیم یا گریه کنیم یا از خندانک های یاهو استفاده کنیم و... از اینرو شاید این آخرین کامنتی باشد که توی وبلاگ کسی می گذارم. سخن گفتن را بیهوده می دانم ولی گریزگاهی از آن نیز نمی شناسم

دوم: خدمتتان عرض کردم"درکتان می کنم شما هم مانند بسیاری از دوستان روشنفکر دینی تان تنها در ظاهر مسلمانید و در شعار ولی تا کی می توانید این وضع را تحمل کنید.آیا زمان آن فرا نرسیده است که پوستین پاره کنید." - که برآشفتید- و مرادم از این عبارت آن بود که تضادی را که میان مسلمان و لیبرال بودن وجود دارد را به شما نشان دهم. منظور این بود که به شما یادآوری کنم که میان زن مسلمان بودن و آزادیخواهی رابطه ای وجود ندارد اگر مسلمانید پس لاجرم باید پذیرای صیغه و نصف بودن زن هم باشید و به قول قدیمی ها شتر سواری دولا دولا نمی شود. یا شتر باشید و ببرید و یا مرغ باشید و بپرید مطلبی هم که با عنوان "زن ایرانی و سه چالش پیش رو" نوشتم در واقع خطاب به شما و آن مطلب "زن مسلمان و جهانی شدن" بود.

سوم: فرمودید "روشنفکر دینی هم نیستیم" ببخشید که روشنفکر دینی در این مملکت به یک تمسخر شبیه شده که نسبت دادن آن به شما –شما که نه، به افکارتان – اینقدر خشمگین تان کرد اما دوست عزیز مگر می شود از توی اسلام فیمینسم بیرون کشید و روشنفکر دینی نبود و مگر می شود لیبرال مسلمان بود و باز روشنفکر دینی نبود این واژگان همه از کارخانه روشنفکری دینی بیرون می آید. پس وقتی می گویم روشنفکر دینی هستید لابد درست می گویم. چرا که قراین و شواهد اینگونه نشان می دهد.

 چهارم: فرموده اید "اگر چنین باشم و چنین باشیم همه ی ما را دار می زنید. حتا خود تو. تو که نمی دانم روزگاری چه بوده ای و الان چه هستی(همان که در بالا گفتی) می آیی و خودت طناب دارم را می کشی. سریع تر ازهر کس دیگر تا از کیان دین یا سوسیال دموکراسی و یا هرچیز دیگر دفاع کنی. و این منم، به چهار میخ آزادی آویخته"

قبول دارم که روزی دوباره در این کشور طناب دار ساخته خواهد شد این سرنوشت محتوم ملت ماست که در گذر از هر مرحله ی سترگی از تاریخ، بسیاری را بر دار می کشند اما من کسی را در آن روز به دار نخواهم کشید چون مبانی فکری ام با این کار موافق نیست در آن روز اگر کسی چارپایه از زیر پای مخالفان خود بکشد حداقل باید به این چند چیز باور داشته باشد: "همه چیز آشغال است"، "همه ی انسان ها احمقند" و باز کسانی می توانند طناب دار بر گردن دیگری نهند که حتا تاب خواندن یک کامنت را هم نداشته باشند و بر منتقدان بتوپند و آنها را به جرم ناکرده (دار زدن مخالفان) متهم سازد.

پیروز باشید.

ادامه دارد...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۰
  • سید حسن کاظم زاده

شیما نوروزی، احمد طالبی و سید حسن کاظم زاده

بالانوشت:

در تابستان سال 1387 و در پی انتشار مقاله ای از شیما نوروزی و پاسخ من به او در قالب مقاله ای دیگر، مناظره ای مکتوب میان من، او و دوست دیگرمان احمد طالبی درگرفت که توجه بسیاری را در فضای مجازی به خود جلب نمود. اینک پس از هفت سال، گزارشی کامل از مطالبی که در این مناظره های مکتوب ارایه شد تقدیم می گردد.


"زن مسلمان و جهانی شدن" / شیما نوروزی

از دیدگاه سنتی جوامع مسلمانان، در همه‌ی دوران‌های تاریخی، دنیای مردان و زنان به وسیله ی پرده‌ای ضخیم‌تر ازغیرت مردانه و کدرتر از حجب و حیای زنانه از یکدیگر جدا شده‌اند. در چنین دیدگاهی، زنان در فعالیت‌های اجتماعی و اقتصادی خود با محدودیت‌های فراوانی مواجه می‌باشند. آنان تقریبا همیشه برای فعالیت‌های خارج از منزل خود در زیر یوغ نظارت مردان قرارداشته‌اند و از این نقطه نظرهمیشه دربند خواسته های مردانه حاکم بر زندگی خود بوده اند. ویس، از دانشمندان مسلمان در کتاب چالش های زنان مسلمان در دنیای پست مدرن، بر این عقیده است که « ما در جوامع سنتی مسلمانان عمدتا شاهد سیستم های کنترلی ای هستیم که سعی در محدود نمودن فعالیت ها و حرکت زنان در زندگی روزمره دارند که این امر معمولا عدم اعتماد به زنان در مسائل مربوط به « بی بندو باری جنسی« را نیز در بر می گیرد. در عوض، به عنوان یک فرم از کنترل اجتماعی، این امر تصوری از آنچه را که مورد قبول ما می باشد و آنچه را که غیر قابل قبول است به دست می دهد-که می تواند خود منجر به بروز رخدادهای جنسیتی نیز گردد- و این دقیقا همان موردی است که منجر می شود فشار برروی آزادی زنان به طور علیحده ای افزایش یابد» آنچه که در این مورد چالش بر انگیز است، این است که زنان در سیر تحول به سمت جهانی شدن چگونه می توانند چنین سنت هایی را بپذیرند و با توجه به نقش خود در جوامع به آن به عنوان یک ملاک شناسایی فرهنگ مسلمانی گردن نهند؟ آیا می توان ادعاهای اخیر در مورد غربی بودن جهانی شدن را در اینجا نیز به کاربندیم و این ایده ها را مخلوق کاپیتالیسم غربی بدانیم؟‌ آیا جوامع مسلمان امروزی، در قرن جهانی شدن همچنان زنان خود را در شهرهای ممنوعه زندانی خواهند نمود؟ پاسخ به چنین سوالی این است که شرایط اجتماعی- اقتصادی جوامع مسلمان در جهان امروز با آنچه در بسیاری از ملل دیگر در حال رخداد است تفاوت های بی شماری دارد.  مسلمانان قاعدتا باید در پی ارزیابی هویت فرهنگی خود باشند تا بتوانند بر این اساس جامعه ای مدرن و جدید بر مبنای ارزشهای والای انسانی، همانگونه که در دین مبین اسلام نیز به آن اشاره شده است بسازند. به زبان دیگر، ما باید ماهی خود را در زمانه ی خود از دریای اسلام صید کنیم و نه در پی  جیره خواری دیگر ملت ها و فرهنگ ها باشیم .

فرایند جهانی سازی  منجر به اتخاذ چنین تصمیماتی برای زنان در جوامع اسلامی گردیده است. در حال حاضر می توان دید که آنان در پی ساختن این هویت جدید بر مبنای فرهنگ اسلامی و بومی خود هستند. و این خود موجب برابری مردان و زنان در بسیاری از قوانین در کشورهای اسلامی گردیده است که نمونه های آن را  در کشور عزیزمان ایران نیز شاهدیم. برابری قانون دیه زن و مرد که برگرفته از احکام اسلامی و گامی در جهت رسیدن به معیارهای جهانی شدن تحت فرهنگ اسلامی و ایرانی است یکی از نمونه های کوچک رخداد چنین وقایع فرهنگی در کشورمان ایران است. به هرحال برای رسیدن به این هدف می توان راه هایی را پیشنهاد نمود که خود گرچه صورتی کاملا عملی دارند لیکن می توانند گشاینده راه در راهیابی زنان به روند جهانی شدن باشد: در ابتدا لازم است به زنان امکان استفاده از این حق داده شود و در مواردی با تهییج و تشویق آنان، امکان دستیابی به حقوق برابر فراهم گردد. مثال بالا در مورد دیه را می توان  در این قلمرو به شمار آورد. پس از آن، برقراری امکان کار مساوی با حقوق برابر برای زنان است که خود موجب درک  نوع کار مناسب با جنسیت و قبول آن می گردد. و پس از آن می توان به بازیابی توان فردی از طریق تقویت حس اعتماد به نفس و ایجاد حرکت های اجتماعی در درون خانواده و جمع آشنایان اشاره نمود. می توان گفت دو زمینه ی اول به طور مستقیم خروجی تغییرات اجتماعی تحت لوای پست مدرنیسم و تلاش برای رسیدن به دهکده ی جهانی است و زمینه ی سوم به طور مستقیم نتیجه ی حاصل از دو مورد اول می باشد.

از این روی میتوان نتیجه گرفت با طی شدن روند جهانی شدن در جوامع مسلمانان لازم است زنان نیز با شرکت در فعالیت های ایچنینی که منجر به افزایش پتانسیل جوامع مسلمان می شود راه را برای طی نمودن مسیر جهانی شدن هموار نمایند.

 

"زن ایرانی و سه چالش پیش رو"/ سید حسن کاظم زاده

مساله زن در ایران، صرفا مساله ای حقوقی نیست که با تحت فشار قرار دادن حاکمیت بتوان تغییرات مورد نظر را اعمال نمود بلکه این مساله در کشورمان مساله ای حقوقی– فرهنگی است و بخش فرهنگی آن بر بخش حقوق اش می چربد و فعالین حقوق زن تا در بخش فرهنگی موفق نشوند توفیقی نیز در بخش حقوقی به دست نخواهند آورد و اگر هم در حوزه حقوقی موفق شوند به دلیل مخالفت هایی که در جامعه با آن مواجه خواهند شد قادر به بهره مندی از آن حقوق نخواهند بود.

این را به آن دلیل عرض کردم که متوجه باشید زنی که آموخته این فرهنگ است و خود را جنس دوم می داند و این حق را برای همسرش قایل است که زن دیگری اختیار کند، حتا در صورت وجود قانونی که بتواند بر اساس آن بر علیه شوهرش اقامه دعوا کند باز هم چنین کاری نخواهد کرد.

اما زن ایرانی در دستیابی به "برابری" و "آزادی" با سه چالش اساس روبرو است از این رو لازم است تا در هر سه زمینه فعال باشد و تغییرات مطلوب را در هر سه مساله پیگیری نماید.

آن سه مساله و چالش عبارتند از: "سنتهای اجتماعی" -که ریشه در فرهنگ ایرانی ما دارند- "سنتهای دینی"و "نظام حقوقی- مدنی" - که ریشه در سنتهای مذهبی دارند-.

لذا که من معتقدم مبارزه ای جامع و مانع است که همزمان هر سه جبهه از این چالش ها را در بر بگیرد و بی توجهی نسبت به هر کدام از موارد فوق الذکر موجب بی اثر و بی ثمر شدن فعالیتهای انجام شده برای دستیابی به "آزادی" و "برابری" زنان خواهد بود.

متاسم از اینکه باید بگویم ساختار دینیِ نظام سیاسی موجود و حساسیت هایی که نسبت عملکرد این نظام سیاسی– دینی وجود دارد زمینه یکسویه نگری را در جنبش زنان فراهم آورده و آنها را صرفا به سوی مواجهه با بعد حقوقی سوق داده حال آنکه سنتهای اجتماعی، خود بخش فربه و قابل توجهی از موانع "آزادی" و "برابری" زن محسوب می شود.

اهمیت بیشتر دادن به فرزندان ذکور خانواده، نان خور انگاشتن دختران در ساحت خانواده، داد و ستد دانستن ازدواج به ویژه در مناطق روستایی و مرزی، مخالفت با تحصیل دختران، در پرده نگاه داشتن آنان و اعمال محدودیتهای غیر ضروری به ایشان تحت عناوینی چون ناموس و غیرت و... تنها بخش بسیار کوچکی از ستمی است که از سوی فرهنگ بومی مان بر ایشان روا داشته می شود.

شرمسارم از اینکه بگویم در برخی از مناطق کشورمان مرسوم است که مادرشوهر یک شب قبل از زفاف، عروس را وارسی می کند تا از باکره بودن وی اطمینان حاصل نماید و یا زنان تنها اجازه دارند که بعد از غذا خوردن مردان بر سر سفره بنشینند و صرفا از باقی مانده غذای ایشان استفاده کنند. (زن به مثابه لاشخور)

بر اینها بیافزایید سنت ازدواج اجباری عمو زاده ها، بده بگیری ها(پسری به این شرط از یک خانواده دختر بگیرد که پسر آن خانواده هم با خواهر او ازدواج نماید و یک نان خور از مجموعه ای از نان خورها کم شود) و ختنه زنان که هنوز در برخی از مناطق کشورمان اجرا می شود و موارد دیگری که از شرم قادر به بیان آنها نیستم.

همچنین سنتهای دینی نیز یکی از مهمترین چالش های پیش روی زن ایرانی است و سنگینی این سنتها، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل تسلط سیاسی مذهب در تمامی عرصه های فردی و اجتماعی مردم سرزمینمان نمود بیشتری یافته است.

متاسفانه برخی فعالان زن به ویژه آنها که به مجموعه روشنفکران دینی تعلق خاطر دارند با نادیده گرفتن بسیاری از سنتهای دینی و صرفا با اتکاء کلیشه ای به برخی رخدادهای تاریخی مانند جلوگیری از زنده به گور نمودن دختران و... سعی در بنا نمودن اندیشه ای نا همگون تحت عنوان جعلی "فمنیسم اسلامی" می نمایند.

اما از نظر من، مساله "آزادی" و "برابری" زن ایرانی جز با مشخص شدن رابطه زن و سنتهای دینی امکان پذیر نمی باشد و فلسفه بافی هایی چون فمنیسم اسلامی، علاوه بر اینکه نوعی استخوان لای زخم گذاشتن است زمینه سرکوبی طیف سکولار جنبش زنان را توسط نظام سیاسی موجود را فراهم خواهد ساخت. (مگر سروش با جعل واژه مرمسالاری دینی چنین کاری نکرد؟)

باید توجه نمود که در سنتهای دینی زن "جنس دوم" محسوب می شود و تحت مالکیت و یا حداقل قیمومیت مرد قرار می گیرد و مرد می تواند زن خود را در صورت هم بستر نشدن مورد ضرب و شتم قرار دهد.

برخی از توصیفاتی که در این نگره، درباره زنان شده عبارت اند از: زن "دام" و "سلاح" شیطان محسوب می شود و اگر زن وجود نداشت مردان همه به بهشت می رفتند و زنان خوب مانند کلاغی هستند که بر روی یکی از دو پایشان خط سفیدی باشد(کنایه از نایاب بودن زن صالح) و اگر زنان نبودند خداوند آنگونه که شایسته او بود پرستش می شد.

این همه ماجرا نیست و در بخشی از متون مذهبی آمده که از شر زن باید به خدا پناه برد و از زنان خوب هم باید ترسید و به مردان سفارش شده که با لباس نخریدن برای زنان و برهنه نگاهداشتن آنها، زنان را خانه نشین کنید از بیرون رفتن ایشان جلوگیری کنید.

همچنین در این نگره، زن از دنده کج آفریده شده است و اگر بخواهیم او را درست کنیم می شکند(کنایه از درست نشدنی بودن زنان) و وظیفه اصلی زن "زادن" است و زن نازا موجود بی ارزشی محسوب می شود.

زنان بنا بر سنتهای دینی حتا حق شکایت از شوهر خود را ندارند و زنی که برای شکایت از شوهرش بیرون از منزل خارج می شود، دشمن خدا محسوب می گردد و بهترین مکان برای نمازگزاردن زن قعر خانه و تاریک ترین نقطه منزل است و اگر قرار بود که خداوند اجازه سجده انسان بر انسان را بدهد پس به زنان دستور داده می شد که بر شوهران خود سجده کنند و صدها نمونه از این دست که مجال طرح همه آنها در اینجا نیست و آنها که علاقمند مطالعه در این زمینه هستند می توانند به کتب مذهبی و حدیثی مراجعه نمایند. با این همه نمی دانم روشنفکران دینی چه اصراری دارند که از دل دین، فمنیسم اسلامی استخراج نمایند.

اما سومین چالشی که زن ایران با آن مواجه است حقوق مدنی تبعیض آمیزی است که بر علیه او در قوانین کشور گنجانده شده است و دارای ریشه هایی دینی هستند.

در این قوانین، زن فی نفسه حق حضانت و سرپرستی فرزندان خود را ندارد و پدر و جد پدری در نگهداری فرزند بر زنان اولویت دارند.

همچنین در این نگره، زن از حق امارت و قضاوت محروم است و "دیه" "گواهی دادن" و "ارث" زنان نصف مردان بوده و مردان از حق ازدواج مجدد و صیغه برخوردارند و صدها مورد از این دست تضییع حقوق و ازادی های زن که برای فهم آن باید به کتب حقوق مدنی مراجعه نمود.

این سه چالش مهمترین چالش های پیشروی زن ایرانی است و زن ایرانی برای دستیابی به آزادی و برابری ناگزیر به مواجه با آنها می باشد.

ادامه دارد...

  • سید حسن کاظم زاده

چند روز پیش، مطالعه مطلبی، خاطره ای را برایم زنده ساخت. چند سال پیش به دوستی برخوردم که در دوره کارشناسی ارشد رشته علوم قرآن و حدیث پذیرفته شده بود. او در این دیدار، نظرم را پیرامون تفسیر ماثور (منقول یا تفاسیری که صرفا با اتکاء به احادیث تهیه و تنظیم شده اند) و تفاسیر عقلانی جویا شد. و من در پاسخ خاطر نشان نمودم که به تفاسیر ماثور اعتقادی ندارم و ما صرفا باید از احادیث باقی مانده به نحوی محدود و کاملا جزیی در تفاسیر خود استفاده کنیم چرا که این کار مانع بهره مندی ما  از عقل می شود و باب عقلانیت را در جهان اسلام تعطیل می کند. خاصه اینکه از نظر من اکثریت قریب به اتفاق این احادیت در زمره اسرائیلیات و جعلیات بوده و فاقد اعتبار اسنادی می باشند.

دوستم که کمی از پاسخم جا خورده بود بر من خرده گرفت که مرا چه شده که دیدگاه خود را در تفسیر کتاب خدا بر دیدگاه عترت رسول گرامی اسلام ترجیح داده ام و مگر حدیث ثقلین را نخوانده یا نشنیده ام که چنین گستاخانه سعی در جدا نمودن کتاب خدا از عترت رسول گرامی اسلام(ص) تلاش می کنم و تعطیلی عقل در برابر احادیث باقی مانده از بزرگان عین اسلام و دینداری است.

در جواب عنوان نمودم که من اصلا چنین قصدی ندارم تنها می گویم که اگر قرار باشد با استناد به احادیث، باب عقلانیت در جهان اسلام مسدود شود بهتر آن است که به این احادیث استناد نکنیم و یا به صورتی جزیی از آنها در تفسیر بهره شویم تا مبادا از محوریت عقل در تفسیر قرآن کاسته نشود.

آن روز آن مکالمه بدون نتیجه و با اندکی دلخوری از جانب آن دوست عزیز پایان گرفت. اما اگر دوباره آن دوست را با همان سوال ببینم پاسخی دیگر به او خواهم داد و به او خواهم گفت در دنیایی که ما هم اکنون در آن زندگی می کنیم انسان مجبور است که میان "دیانت" و "عقلانیت" یکی را برگزیند. و ممکن نیست که ما هم مذهبی باشیم و هم بتوانیم عقلانیتی صرف و فی نفسه از خود ارایه دهیم. و احتمالا رورتی بوده که پیش از این دینداری را پایان عقلانیت عنوان نموده بود.

در واقع تفکر برای انسان مذهبی ابزاری برای اثبات آن چیزی است که قبلا ارایه شده و چنین تفکری در واقع نوعی توجیه پاسخ هایی که در گذشته داده شده و فرد مومن مقید به اطاعت تمام عیار از آنها است.

اگر در مورد "شراب" تحقیقی ارایه شود باید توجیه گر حرمت آن باشد و اگر در مورد "آبجو" کنکاشی انجام می پذیرد صرفا باید بر محکوم بودن آن صحه بگذارد.

انسان مذهبی، فردی است که جواب سوالهایش از پیش داده شده است و سوال جدیدی هم ندارد چرا که در هراس آن است مبادا دامن دیانتش به آب "شبهه" تر گردد.

او هر کاری که می کند برای اثبات دیانت خویش است و دغدغه او دغدغه ی ایمانی است که بدان آویخته شده است. چیزی که بودش به او امنیت، آرامش و رضایت خاطر می دهد و خلل در آن برایشان از مرگ هم وحشتناک تر است.

تفکر انسان مذهبی تفکری محدود به مرزهایی از پیش تعیین شده است با هدفی که از پیش مشخص و معین شده است. او در تفکر خود تلاش می کند تا ایمانش را به اثبات برساند و تنها نسبت بدان احساس تعهد می کند. هرگز به خود  اجازه نمی دهد تا عقلش از مرزهای دینی عبور کند. عقل در بینش او درنده ای است که باید با افساری جون دین مهار و محدود گردد.

شاید در دین یا افراد دینی تعریف ها و تعارف های زیادی پیرامون عقلانیت تفکر و اندیشیدن ارایه می شود اما در نگره دینی همواره این عقل ورزی ها باید محدود به آیات الهی باشد و به موضوع اندیشه، همچون نشانه ای از جانب خدا نگریسته می شود .

البته در چنین بینشی ایمان مانع تفکر واقعی است و اگر تفکری نیز رقم بخورد برای توجیه پاسخ هایی است که از هزاران سال پیش در اختیار ما بوده اند در این بینش، همه ی علوم ابزاری می شود برای توجیه دین.

توجه به کتابها و سخنرانی های مهندس بازرگان و برخی دیگر از روشنفکران دینی به عنوان نمونه های عینی می تواند بیانگر تفاوت تفکر و عقلانیت در میان دو بینش دینی و غیر دینی باشد.

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

تفقه

این احتمال وجود دارد که با مطاله ی بخشهای پیشین مقاله، این شبهه در ذهن خوانندگان عزیز پدید آمده باشد که غزالی با فقیهان و فقه پدر کشتگی داشته و دشمن ایشان بوده است. حال آنکه اصلا چنین امری صحیح نبوده و خود وی فقیهی عالی مقام بوده و کتب فقهی گوناگون و کم نظیری را در این عرصه از علوم دینی خلق نموده است. در واقع، فقه تا پایان عمر با غزالی بوده و تعلق خاطر وی به تصوف هرگز موجب آن نشد گرد فقه را خط بکشد. چنانکه او همواره با اباحیان- گروهی که هر عملی را مباح دانسته و پیروی از فقه را غیر ضروری می پندارند- در دشمنی و مخالفت بوده و به عنوان فقیهی شافعی خواهان مرگ ایشان بود.

از طرف دیگر با آن گروه از صوفیان و عرفایی که با استناد به بی نیازی خداوند به عبادات ما و یا به این بهانه که عبادات برای آن است که ما را به یقین برساند و حال که ما به یقین دست یافته ایم دیگر نیازی به عبادات نداریم، در آویخته و انگاره های ایشان را به شدت نفی می نماید.

لذا محمد غزالی، هیچ پدر کشتگی با فقه و فقیهان نداشت و انتقادهای وی را باید به حساب دیدگاههای یک کارشناس علوم دینی گذارد که اولویتها را به خوبی تشخیص داشته و درصدد رفع نقیصه ها بود.

یکی از آفاتی که در کمین فقه و فقها قرار دارد حلال کردن حرام ها و حرام نمودن حلال ها و ساختن کلاه شرعی بر طبق خواست نفس یا مشتریان فقهی یک فقیه است.

شایان ذکر است که امام در مورد نحوه تفقه، مواردی را مد نظر قرار می دهد که با جو زمانه ناسازگار بوده و این موارد او را از زمره یک فقیه به معنای رایجش جدا می سازد.در زیر ما به برخی از آن دیدگاههای می پردازیم:

الف- فتوای دل

یکی از آفاتی که در کمین فقه و فقها قرار دارد حلال کردن حرام ها و حرام نمودن حلال ها و ساختن کلاه شرعی بر طبق خواست نفس یا مشتریان فقهی یک فقیه است. این فقها به این نکته استناد می نمایند که مراد فقه ظاهر امور است و چیزی که در ظاهر صحیح به نظر می رسد تکلیف را از گردن مکلف ساقط می سازد.

اما غزالی، به ظاهر اکتفاء نکرده و معتقد است که باید به فتوای دل عمل نمود. مراد او از فتوای دل آن است که انسان در حلال و حرام بودن چیزی به قلب سلیم خود رجوع نماید چرا که دل به خوبی و بدون هیچ آموزشی می داند که عمل خوب کدام است و فرق میان یک حکم فقهی با یک کلاه شرعی گشاد را به خوبی درک می نماید. در واقع از نظر غزالی قلب پاک یا سلیم از ابزارهای معرفتی ماست و ما در تشخیص نیک و بد می توانیم از آن بهره مند شویم و از این روست که در قرآن پیامبران را به عنوان ذاکر یا یادآوری کننده معرفی نموده است. چرا که در منطق قرآن، دین امری آموختنی نیست و با تولد هر انسانی در فطرت او وجود دارد و پیامبران، صرفا آنچه که در فطرت انسانی انسان ها موجود است را برای او یادآوری می نمایند.

ب- جواز عبور از فقه در موارد خاص

(اولویت ذاتی اخلاق بر فقه – حداقلی بودن احکام)

امام محمد غزالی با آنکه فقیهی بزرگ و فقه دانی مسلط محسوب می شود در مواردی خاص مسلمانان را مجاز به عبور یا عدول از برخی از احکام فقهی می داند.

او معتقد بود که گاه ممکن است بسیاری از اعمال برای مسلمان جایز باشد، اما او برای علاج دردهای روحانی مانند بخل و حرص و ... آنها را بر خود حرام نماید. در واقع امام آن احکامی را که مانند زکات و خمس بناست حرص را از دل آدمی زایل نماید را احکامی حداقلی می داند و معتقد است که گاه ما برای زدودن رزیلتی که هفتاد سال است در دل ما ریشه دوانیده است لازم می شود که روزه های سه روزه بگیریم که فقه در ظاهر با آن مخالف است.

او معتقد است که احکام ارایه شده توسط دین، بر آن است که سلامت ایمانی افراد را حفظ نماید مانند اینکه طبیبان می گویند با شکم پر به بستر نروید که مخل سلامتی است اما وقتی که سلامتی از میان رفت دیگر نمی توان به آن احکام حداقلی بسنده نمود لذا بسیاری از تلخی ها حلال و حتا واجب شده و بسیاری از شیرینی ها حرام می گردد و رژیم غذایی خاصی بر انسان واجب می شود که عمل به آن احکام حداقلی می تواند به گسترده تر شدن بیماری یاری دهد.

منابع و مراجعی که در تنظیم این مقاله به نحوی (کم و بیش)از آنها استفاده نموده ام عبارتند از:

1. احیاء علوم دین ج اول امام محمد غزالی به کوشش حسین خدیو جم

2. گفتگو های فلسفه فقه مصاحبه با جمعی از صاحب نظران دینی

3. صراط های مستقیم دکتر عبدالکریم سروش

4. سنت عقلانی اسلامی در ایران دکتر سید حسین نصر

5. سه حکیم مسلمان دکتر سید حسین نصر

6. جوان مسلمان و دنیای مدرنیته دکتر سید حسین نصر

7. مطالعات تطبیقی در فلسفه ی اسلامی سعید شیخ

8. سیر فلسفه در ایران دکتر محمد اقبال لاهوری

9. نزاع میان دین و فلسفه دکتر رضا سعادت

10. فرار از مدرسه دکتر عبدالحسین زرین کوب

11. قصه ی ارباب معرفت دکتر عبدالکریم سروش

12. عقلانیت و معنویت دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

13. عقل و وحی در اسلام آرتور جان آربری

14. غزالی و اسماعیلیان فاروق متها

15. جدال کلام ، عرفان و فلسفه دکتر محمد عابد جابری

16. میراث فلسفی ما حسن حنفی و ...

17. ماجرا در ماجرا علیرضا ذکاوتی قراگزلو

18. امام محمد غزالی در جستجوی حقیقت کاظم محمدی وایقانی

19. ماجرای فکر فلسفی در اسلام دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی

20. تاریخ فلسفه ی اسلامی هانری کوربن

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

چگونگی پیدایش علم فقه

هرچند غزالی ریشه فقه را حکمت بالغه ی الهی می داند اما تحلیل جالبی پیرامون آن دارد که از کاریزمای این علم در میان عوام و خواص می کاهد و آنرا در ردیف علوم درجه دوم قرار می دهد.

او معتقد است که اهم احتیاجات آدمی در زندگی مادی انسان عبارت است از خوراک، پوشاک و مسکن. و انسان برای تامین این نیازهای اولیه نیازمند پنج صنعت است که آنها نیز عبارتند از: کشاورزی، دامداری، شکار، دوزندگی، و بنایی.

برای اینکه این صنایع پا بگیرند، آدمیان نیازمند یکسری صنایع مادر هستند که عبارتند از: درودگری(نجاری)، چرم گری، و آهنگری. انسان برای اینکه این نیازها را رفع نماید و بدلیل ناتوانی اش در تهیه و تامین همه ی این علوم و مهارتها، نیازمند زندگی جمعی و تقسیم کار است.

این نیاز به یکدیگر در تامین مایحتاج، زمینه را برای زندگی شهری مهیا می سازد. و از طرف دیگر، زندگی شهری، نیازهای جدیدی را پدید می آورد که از آن جمله می توان به مهندسی، نقشه کشی، شهرداری، بیمارستاها، داروغه گان، قاضی ها و... اشاره نمود.

فقه و فقیهان نیز در این راستا قرار دارند و از آنجا که زندگی جمعی امکان نزاع و اختلاف در میان آدمیان را به وجود می آورد ضرورت فقه احساس می شود و هدف فقه، ارایه قانون شایسته ی رفتار اجتماعی آدمیان می باشد.

بر اساس موارد فوق می توان ادعا نمود که:

یکم) فقه و فقیهان در کنار چرم سازی، بنایی و... مهارت و صنفی همچون دیگر مهارتها و اصناف اند.

دوم) فقه برآمده از زندگی اجتماعی آدمیان و نیازهای برآمده از زندگی دنیوی ایشان است این دیدگاه به تنهایی برای متزلزل ساختن جایگاه کاریزماتیک علم فقه و مقدم دانستن آن از لحاظ ارزش بر سایر علوم دین کافی است.

سوم) علم فقه در کنار دیگر علوم و مهارتهای بشری جزء علوم دنیوی است و هدف آن ایجاد نظم دنیوی در زندگی اجتماعی آدمیان است و تاثیر چندانی در وضع اخروی ایشان ندارد.

حُسن علم فقه

محمد غزالی، مدح شبیه به ذمی درباره ی فقه ارایه نموده است که بسیار جالب است. او وظیفه ی اصلی فقه را، ایجاد تعادل و آرامش در زندگی دنیوی افراد می داند تا بتوانند به فقه دین ((شناخت عمیق حقیقت دین)) و امور اخروی بپردازند. چرا که در دنیای نابسامان، مومنان آنقدر گرفتارند که دیگر فرصتی نمی یابند تا به شناخت حقایق و رموز مندرج در دین نایل آیند.

از این دیدگاه موارد زیر را می توان استنتاج نمود:

الف- وجه اصلی علم فقه، دنیوی بودن آن می باشد.

ب- ارزشمندی علم فقه، به خاطر خدمتی است که برای امر مهمتری ارایه می نماید و از اصالت ذاتی و منحصر به فردی برخوردار نمی باشد.

ج- نیاز به فقه امر گریز ناپذیری نیست.

در نگره ی غزالی، چنین نیست که آدمیان ذاتا به علم فقه نیازمند و وابسته باشند و به هیچ وجه امکان انفکاک از فقه و تفقه برای ایشان وجود ندارد. بلکه انسانها به ضرورت اجتماعی بودنشان و زندگی در این دنیای خاکی و اینکه فهم دین نیاز به آرامشی دارد که فقه با قانون گذاریش آنرا فراهم می سازد، به فقه نیازمند است.

اما علم شناخت پروردگار، علمی است که آدمی چه ماهیتی فردی داشته باشد و چه از حقیقتی اجتماعی برخوردار باشد بدان نیازمند بوده و نسبت به آن موظف می باشد. در واقع در این نگره، ارزشمندی فقه، به واسطه ی نیاز به آرامشی است که انسان برای ادای تعهدات انسانی و اخلاقی خود بدان نیاز دارد. آرامشی که ممکن است به واسطه ی زندگی اجتماعی انسانها دچار اختلال واقع شده و یا مورد تهدید قرار گیرد.

او معتقد بود که اگر آدمیان به، مسالمت، قناعت و عدالت زندگی می کردند و آتش خصومت نمی افروختند هرگز نیازی به فقیهان پیش نمی آمد. از سوی دیگر، اگر بنا بود که آدمیان تنها و بدور از همدیگر زندگی نمایند باز فقه به کارشان نمی آمد. در واقع برداشت غزالی از فقه شباهت فراوانی به جایگاه قانون در جوامع امروزین دارد.

فقیهان

محمد غزالی در نقد خود از فقه، انتقادات تلخی را نیز به فقیهان ایراد نموده که بسیار خواندنی است. بسیاری از مواردی که امام برای فقها بر شمرده بی شباهت به وضعیت ایران فقه گَزیده ی ما نیست. ما در ادامه به بخشی از ویژگی های فقها در اندیشه ی امام محمد غزالی می پردازیم:

الف- فقهای جنجالی(هوچیگران فقهی)

غزالی بر آن است که بسیاری از فقها و طالبان علم فقه، تنها به موارد اختلافی فقه توجه دارند و یا به این بخش از فقه، توجه ویژه ای مبذول می دارند، و هدف آنها نیز در ورود به آن مجادلات و مناقشات، حل آن معضلات فقهی نیست بلکه هدف کسب نام و شهرت است.

غزالی به این دسته از فقها لقب سباع الانس، یعنی، انسانهای درنده یا "درندگان در لباس آدمی در آمده"، داده است. و هدفش از بکار بردن این لفظ آن بوده که نشان دهد بقاء و ارتقاء فقها وابسته به دریدن و پاره کردن یکدیگر و یا دیگران است.

به گفته ی غزالی، همه ی این فقیهان، به واجب کفایی مشغول شده اند و از واجب عینیِ که اصلاح خویش و تهذیب نفس از رزایل اخلاقی است غافل و عاجز مانده اند. مانند مردی که به بواسیر و برسام مبتلاست، اما به دنبال آن می رود که داروی درد استحاضه را بداند بدین گمان باطل که شاید روزی زنی از او چنان دارویی را بخواهد.

بدتر از آن اینکه، علاوه بر تلف نمودن زمان و عمر گران در این گونه مجادلات و فراموشی تهذیب نفس، روح این فقها بدلیل میل به تعالی نام و گرم شدن بازارشان، به انواع رزایل آلوده می شود.

ب- فقهای حیلت ساز یا مکار

بدلیل اینکه فقیهان به کار دنیا، حکومت دنیوی و عوام کالانعام(عامیانه شبیه به چهارپا) بسیار نزدیک اند، مجبور می شوند به خاطر حفظ منافع و گرم نگاه داشتن بازار و جذب مقلدان بیشتر بر گرد خود، دست به بازی و حیله سازی زده و توجیه گر بسیاری از اعمال و افعال زشت و ناپسند در قالب قواعد فقیهی باشد.

ایشان با مکر فقهی خود چنان اوضاع و احوال را درست می نمایند که افعال از جنبه ظاهری دچار مشکل نشود و فقه را یارای ایراد گرفتن بر آن نباشد حال آنکه آن عمل، در باطن، عملی زشت، ناپسند، ناروا و ویران گر محسوب می شود.

در طول تاریخ اسلام و ایران، بسیاری از فقهای حکومتی یا عوام زده ای بودند که دست به ابداع، تولید و انبوه سازی کلاه شرعی زده اند تا تیراژ مقلدانشان را در جامعه فراتر برده و یا مورد توجه و علاقه ی حاکمان قرار گیرند.

این فقهای حیله گر، بخشیدن مهریه توسط زنانی که بسیار مورد آزار قرار گرفته اند را بدلیل صحت ظاهری، صحیح دانسته و مرد را به خاطر عدم ارایه آن به همسرش قابل مواخذه نمی دانند.

برخی از ایشان، برای عدم پرداخت زکات، راههایی را ابداع نموده اند که از آن جمله اینکه مردان در انتهای سال، همه اموال خود را به همسرشان ببخشند و از همسرشان بخواهند تا همه ی آن اموال را پس از مدتی به ایشان ببخشند تا زکات بر آن مال تعلق نگیرد، غافل از آنکه هدف زکات غرامت گرفتن از مومنان نیست بلکه هدف رفع نیاز حکومت دینی و بیچارگان و درماندگان و یا زدودن بخل و مال دوستی از دلهای ایشان بوده و این هدف ها با این گونه حقه بازی ها تامین نمی شود.

او برای این گونه جنایات فقهی، سمبل و نمونه ای نیز معرفی کرده است. ابویوسف یعقوب بن ابراهیم شاگرد ابوحنیفه اولین کسی است که به مقام قاضی القضاتی دست یافت و به زعم غزالی نخستین کسی است که به مکر فقهی پرداخته و به تولید کلاه شرعی پرداخت.

او که دارای اموال بسیاری بود برای فرار از زکات به حیله سازی فقهی دست زد و به کلاه شرعی در سیستم فقهی اسلام رسمیت بخشید. غزالی در مورد وی چنین گفته است: "زیان چنین فقیهی در آخرت از هر جنایتی بیشتر و این گونه علم هاست که غیر نافع می باشد."

ج- فقهای وسواسی (ظاهر گرایی فقیهان)

یکی از آفات ظاهر گرایی در فقه، رواج وسواس فقهی در میان فقهاست. اینان از هر چیز، معنای ظاهری آن را اراده نموده و به جای آن که به باطن آن امور توجه و دقت کنند، صرفا در نازل ترین معنای آن سعی و کوشش فراوانی را مصروف می نمایند.

بعنوان مثال اگر خداوند انسانها را به طهارت فراخوانده، ایشان، طهارت روح، نفس و جان را فروگذارده و در طهارت جسم و جسد سعی و کوشش فراوان می نمایند.

غزالی از این دست فقها انتقاد می کند که چرا به ریزترین و محتمل ترین موارد فقهی که معلوم نیست آیا روزی اتفاق بیافتد یا نه مثل خواندن نماز در کرات دیگر از جمله ماه توجه می کنند آما به تزکیه و تهذیب نفس نمی پردازند و این را نشانه ی ظاهر گرایی و دنیا زدگی فقها می داند.

او معتقد بود که در صدر اسلام، مسلمانان به جای توجه به، دقایق نجاسات، به کارهای مهمتری چون تهذیب و تزکیه نفس می پرداختند و این همه وسواسی بودن در احکام فقهی و حاشیه زدگی و توجه به احتمالات در فقه، همه از ظاهرگرایی و بلاهت فقها نشات یافته است.

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

مذهب و تالیفات

غزالی در مذهب، تابع آراء فقهی امام محمد شافعی بود. اما با این همه، نسبت به پیشوایان سایر مذاهب فقهی نیز خصومت و دشمنی ابراز نداشته و در کتب مختلف خود، شافعی، مالک، ابوحنیفه، سفیان ثوری -که طریقه فقهی وی به مرور زمان و شاید به دلیل عدم ارتباط با نظامهای فکری یا سیاسی منسوخ شد- را بسیار ستوده اما این ستایش‌ها، گواه آن نیست که او خود را از ایشان پایین تر می دانست و یا هر عقیده ای که از ایشان صادر شده باشد را کورکورانه پذیرفته و تسلیم آنان بوده است.

اما برخی علمای شیعه، پیرامون مذهب وی نظری دیگر دارند. از شیخ آقا بزرگ تهرانی صاحب کتاب ارزشمند الذریعه الی تصانیف الشیعه - که در آن کتابهایی که توسط شیعیان به رشته‌ی تحریر درآمده فهرست شده است- نقل شده است که می گفت: " این گونه سرکشی و استقلال طلبی که در آثار برخی از دانشوران با ذوق و لطیف اندیشه‌ی مسلمان جلوه‌گر شده بیشتر از آگاهی و تمایل درونی ایشان به مذهب اثناعشری- دوازده امامی- مایه می گیرد. "

همچنین ملا محسن فیض کاشانی نیز در مقدمه المحجة البیضاء که بازنویسی کتاب - احیاء علوم‌الدین می‌باشد - می نویسد: "غزالی به هنگام نگارش احیاءعلوم‌الدین از پیروان مذهب عامه - اهل تسنن- بود، ولی در پایان عمر به لطف خدا این سعادت نصیبش شد که شیعه شود."

اگر این دو سخن از علمای شیعه را در کنار ارادت غزالی به حضرت امام رضا(ع) قرار دهیم، بخوبی در می یابیم که امام -ره- از نوعی تمایل به تشیع برخوردار بوده که بیانگر روحیه آزاداندیشی وی می‌باشد و همین روحیه‌ی آزاداندیشی و حقیقت جویی ممکن است در پایان عمر به استبصارش - شیعه شدن- انجامیده باشد.

مناظره‌ی او با استاد اسعد مهنه، نشانگر این است که او تا چه حدی فرد آزاد اندیشی بوده است چنانکه استاد اسعد از وی پرسید: تو مذهب ابوحنیفه داری یا شافعی؟ و غزالی در پاسخ گفت: "من در عقلیات مذهب برهان دارم و در شرعیات مذهب قرآن. نه ابوحنیفه بر من خطی دارد و نه شافعی بر من براتی." و این سخن دلالت بر آن دارد که روح آزاداندیشی وی همواره مانع از آن بوده که خود را در قالب این مذهب و یا آن مذهب محدود و یا محصور نماید.

دکتر عبدالرحمان بدوی، اسین پلاسیون، مونت گمری وات، موریس بویژ، گشه، مک دونالد و گلدزیهر از جمله شرق شناسانی هستند که تحقیقاتی را پیرامون زندگی و آثار امام محمد غزالی انجام داده اند. اما نخستین شرق شناسی که در کتابش، زیر عنوان ترتیب تاریخی تالیفات غزالی سخن گفته لویی ماسینیون - استادی که دکتر علی شریعتی از وی به بزرگی یاد می کرد و کتابهای سترگی چون سلمان پاک و حلاج را به رشته ی تحریر درآورده - است که این طبقات به ترتیب زیر می باشد:

مرحله ی اول: که از سال چهارصدوهشتادوچهار آغاز و تا سال چهارصدوهفتادوهشت ادامه داشت. و دوره یی را در بر می گیرد که امام در نظامیه ی نیشابور و گرگان تحصیل نموده و به استادی نظامیه ی بغداد رسید و در دستگاه حکومتی عباسیان و سلجوقیان عالی ترین مقامات را کسب نمود.

وی در این مرحله کتاب الوجیز را در علم فقه به رشته ی تحریر درآورد. این کتاب در نگره ی اهل فقه و فقاهت شاهکار فقهی امام محسوب می شود و امام فخر رازی که از اعاظم مشایخ اهل سنت محسوب می شود شرحی گرانسنگ بر این کتاب نوشته است.

مرحله ی دوم: که تا سال چهارصدوهشتادوهشت ادامه داشت و در این مدت کتاب های مقاصد الفلاسفه، تهافت الفلاسفه، الاقتصاد فی الاعتقاد، فضایح الباطنیه نگاشته شد.

امام در این مرحله از دوران حیات با دو گروه فلاسفه و باطنیان درافتاد و به نقد ایشان و رد عقایدشان پرداخت. البته هدف وی در این کار، مبارزه با عقلانیت نبود بلکه هدف وی برخورد با اندیشه های باطلی بود که به ظاهر، عقلانی بوده و تنها پوستینی از عقلانیت بر تن نموده بود و در باطن تکرار طوطی وار اندیشه های یونانی بوده است.

فلاسفه در آن زمان از فلسفه بعنوان ابزار فهم حقایق الهیه استفاده می کردند اما امام که همچون کانت فلسفه و عقل بو الفضول بشری را در درک آن مائده های آسمانی ناتوان و ناقابل و شهود و تصوف را تنها ابزار بشری در راه وصول به آن حقایق می دانست از این جهت که ناتوانی فلسفه به ایمان خلق آسیب وارد می سازد با اندیشه های فلسفی دوران خود درگیر شد.

مرحله سوم: این دوره تا سال چهارصدونودوپنج ادامه یافت و امام در این مرحله کتابهای المستصفی در علم اصول، کیمیای سعادت، منهاج العابدین الی جنه رب العالمین را نوشت.

آثار غزالی در این مرحله به تصوف و عرفان نزدیک تر شده و با قرائت رایج از دین در دوره ی خودش فاصله می گیرد از این رو طعن ها و تهمت ها به وی شروع شده و بارها در ادامه زندگی با خطر مواجه می شود.

هدف وی در این دوره اصلاح دین و علوم بر آمده از آن بوده و کتاب سترگ احیاء علوم الدین که بزرگترین، مهمترین و شورانگیزترین اثر از آثار غزالی نیز در این دوره تالیف شده است.

دوره چهارم: که تا سال پانصدوپنج و تا زمان وفات غزالی ادامه داشت.  وی در این دوره، پرکارترین دوره حیات خود را گذراند و آثار به جای مانده از وی در این دوره به شدت صوفیانه، عرفانی و اخلاقی بوده و نشان از پختگی شخصیت او داشت.

او  در این مرحه در روستای خود مدرسه و خانقاهی را برای تعلیم و تزکیه جوانان تاسیس نمود.

کتابهای بی شماری نیز در این دوره توسط غزالی تالیف شد که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره نمود: معیار العلم، محک النظر، المقصد السنی فی شرح اسماء الحسنی، الأجوبه المسکته، میزان العمل، جواهر القرآن، المنقذ من الظلال - که شرح زندگی و ماجرای نجاتش از شک و تردید و روی آوردنش به تصوف و عرفان است-،الجام العوام و...

برخی از صاحب نظران، پیرامون کتابهای تالیف شده توسط غزالی آنقدر غلو نموده اند که تعداد آنها را تا شش برابر رقمی دانسته اند که خود وی دو سال قبل از وفاتش عنوان نموده است.

این مساله می تواند ناشی از دو چیز باشد اول غلو از روی علاقمندی به امام و بالا بردن شان و رتبه وی در نگاه دیگران از طرق انتساب کتب مختلف بی نام و نشان به وی و دیگر اینکه بدلیل کثرت آثار باقی مانده در شرح و تفسیر و استقبال از آثار وی، عده ای به اشتباه همگی آن آثار را از امام می دانستند.

به هر حال کتب باقی مانده از امام باید کمی بیش از هفتاد عنوان باشد چرا که وی دو سال قبل از وفاتش؛ در نامه ای که به دفاع از خود به سلطان سنجر نوشت این گونه به تعداد آثار خود اشاره نمود:

"این داعی، پنجاه و سه سال عمر بگذاشت. چهل سال در دریای علوم دین غواصی کرد تا به جایی رسید که سخن وی از اندازه ی فهم بیشتر اهل روزگار درگذشت. بیست سال در ایام سلطان شهید (ملکشاه سلجوقی) روزگار گذاشت و از وی به اصفهان و بغداد اقبالها دید، و چندین بار میان سلطان و امیر المومنین رسول بود در کارهای بزرگ. و در علوم نزدیک به هفتاد کتاب کرد."

عالی ترین اثر بر جای مانده از حجت الاسلام، کتاب عظیم احیاء علوم الدین می باشد. این کتاب در دوران سوم زندگی وی تالیف شده و غزالی در این دوره پس از فایق آمدن بر شک و تردید و رسیدن به ساحل یقین و شکل گرفتن شخصیت و هویتش، دست به تالیف این کتاب ارزشمند زده است.

هدف امام از تالیف کتاب سترگ احیاء علوم الدین اصلاح در وضع موجود مسلمانان بویژه ایجاد تغییرات اساسی در نگاه آنان به علوم دین می باشد.

چرا که غزالی نگاه مسلمانان به علوم دین و اولویتهای جامعه ی مسلمانان در گرایش به هرکدام از این علوم را نمی پسندید و درصدد بود تا با تالیف چنین کتابی، علوم اصیل دین را از علومی که خود را به دین منتسب ساخته جدا نماید و اولویت هر یک از علوم اسلامی را مناسب با حقیقت دین و گوهره ی آن مشخص نماید.

دکتر عبدالکریم سروش پیرامون اینکه چرا غزالی، احیاء علوم الدین را تالیف نمود چنین می نویسد: "غزالی احیاء علوم الدین را به این سبب نوشت که می دید از وارثان راستین پیامبر کسی نمانده است و بر اکثر عالمان دین ، شیطان غلبه کرده و این شیطان زده گان، چنان به مردم وانموده اندکه گویی علم چیزی نیست جز فتاوای قضایی و جدل و مناظره برای کوفتن خصم و سخنان زیور شده و میان تهی واعظان برای صید دل عوام. اما علمی که صالحان سلف بدان می پرداختند و خداوند آن را فقه و حکمت و علم و ضیاء و نور و هدایت و رشد خوانده پاک متروک و مهجور افتاده است. در واقع غزالی نگران آن بود که از علوم دین جز ظاهری باقی نمانده است و در میان علوم آنچه که به کار تفاخر و و امر دنیای مردم می آید در اولویت قرار گرفته و فقه دنیایی عرصه را بر فقه اخروی، که اصل و اساس دین و جوهره ی آن و اولی ترین علم در میان دیگر علوم می باشد تنگ نموده و علوم دینی به علم عرضه ی فتاوای فقهی و علم جدل و مناظره و فن خطابه محدود شده و شکل عوام زده و ظاهرگرایانه ای به خود گرفته است."

در نگره ی محمد غزالی، نوع نگاه مسلمانان به علوم دینی و قرائت ایشان از آن علوم، نگاه و قرائتی ناقص بوده و وضعیت نامطلوبی که دین را در آن عصر دچار نموده بود را به شدت با تلقی مسلمانان پیرامون علوم دینی در ارتباط می دانست.

وی کتاب احیاء علوم الدین را در چهار بخش اصلی یا چهار مجلد با عناوین عبادات، عادات، مهلکات و منجیات تالیف نمود و هر بخش را در ده باب یا موضوع فرعی تر بسط داد.

یکی از ویژگی های برجسته ی کتاب که آنرا از دیگر آثار غزالی جدا می نماید نوع نگاه عریان و انتقادهای بی پرده ی وی نسبت به فقه، فقیهان، و نوع تفقه ایشان می باشد.

نظر به جایگاهی که فقه در آن دوران و اهمیتی که در نظام اسلامی حاکم بر بلاد داشته، می توان حدس زد که غزالی دارای چه درجه ای از جرات و شهامت بوده که فقه و فقیهان را تا این حد به چالش کشانده است.

این اصلاح طلبی غزالی در طول دوران زندگی اش، بویژه در دوران سلطان سنجر که – بدلیل نادانی اش – فقها بر وی تسلط بیشتری یافته بودند بارها او را با مخاطرات فراوانی مواجه ساخته است.

سخنان امام در دوره خود ، پیرامون فقه و فقها، سخنانی نادر، تازه و بی سابقه بود و اگر هم درگذشته کنایاتی از این دست در مورد فقه و فقهیان بیان شده باشد حداقل از زبان یک فقیه عالی رتبه چون امام محمد غزالی که کتب مختلفی را پیرامون فقه و اصول آن تالیف نموده، تازگی داشت.

بطور قطع می توان ادعا نمود که اگر نبود جایگاه ویژه امام در عرصه فقه و دیگر علوم دینی و آن سابقه ی سیاسی و اداری در نظام حکومتی زمان خود و آن آثار و تالیفات گوناگون در عرصه ی دین چه بسا به خاطر دیدگاهش بدیعش پیرامون فقه تکفیر شده و خونش مباح شمرده می شد.

امام به فراست دریافته بود که رنج های جهان اسلام ار آنجا نشات یافته که به دلیل دنیازدگی و ظاهرگرایی علما و افراط و تفریط ایشان، کفه های ترازوی علوم دین به سود آن علومی که با دنیای خلق و حکومت ظاهری سرو کار دارند سنگین تر شده است. لذا به قصد بازگرداندن این تعادلِ فراموش شده، این گونه به فقه که عرصه را بر دیگر دانشهای اسلامی تنگ نموده بود فشار آورده است.

دکتر عبدالکریم سروش در کتاب قصه ی ارباب معرفت در این باره می نویسد: "غزالی با تالیف کتاب احیاء علوم الدین توانست...داد باطن شریعت را از ظاهر آن بستاند و علم سلوک باطن و تفقه احوال دل را از ستم فقه و کلام و فروع بی فایده، به سیر در اطوار قلب و کشف مکاید شیطان و ستردن رزایل و تطهیر باطن و علم طریق آخرت فراخواند."

در واقع غزالی در زمان نگارش این کتاب، در کسوت تصوف درآمده بود لذا فقه را علم ظاهر می دید و از اینرو به نقد آن می پرداخت. او فقه را بدین گونه تحقیر می نمود که فقه علمی دنیوی است که با تعطیلی خصومتِ خصومت پیشگان در دنیا بازار فقیهان و فقه ظاهر پرستانه ی ایشان کساد خواهد شد.

هرچند امام ریشه فقه را حکمت بالغه ی الهی می داند اما تحلیل جالبی پیرامون آن دارد که از کاریزمای این علم در میان عوام و خواص می کاهد و آنرا در ردیف علوم درجه دوم قرار می دهد.

ادامه دارد...

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده