ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

خواندن برخی کتابها و شرکت در بعضی سخنرانی ها، می تواند مسیر حرکتی انسان را دگرگون سازد. البته نه به این دلیل که آن کتابها و سخنرانی ها پاسخی شایسته در برابر سوالات ما گذاشته اند- همانگونه که دین می گذارد- بلکه بر عکس، درست به این دلیل که سوالات جدیدی را در ذهن ما ایجاد می کنند.

این، موجب می شود تا ما حرکنی کنیم و تکانی به خود بدهیم، در مسیر جدیدی بیافتیم، چیز جدیدی را جستجو نمائیم و با چشم اندازی جدیدی روبرو شویم.

"لذت متن" رولان بارت از این دست کتابهاست که به مدد پیام یزدانجو در اختیار ما قرار گرفته است. اعتراف می کنم که این کتاب مرا از پا انداخت و گرفتارم کرد و من، هرچه بیشتر تلاش نمودم، تنها موفق شدم تا به فهمی ناقص، حداقلی و پاره پاره از این کتاب دست یابم.

چنانکه در تمام این مدت، همانگونه که یهودیان، تورات را بر زمین نمی گذراند،"لذت متن" بر زمین نگذاشته ام. کتابی که افقی جدیدی در برابرم نهاد و مرا به راهی نو رهنمون ساخت.

این را گفتم تا بدانید که لذت متن- به عنوان یک ایده و نه صرفا یک کتاب- تا چه حدی ذهنم را به خود مشغول داشته و در این باب که چگونه ما در موجهه با دو متن "A" و "B" از "A" لذت می بریم و نه از "B" ایده هایی دارم در ادامه با یکی از آنها آشنا خواهید شد.

شاید مسخره به نظر برسد ولی باور کنید که هنوز به دقت نمی دانم که چه تشابهات و تفاوتهایی میان لذت بردن از یک ارتباط جنسی و لذت از خوانش یک متن وجود دارد. لذت جنسی برای من امری غیر قابل فهم، غیر قابل توجیه، تعریف ناشدنی، و بسیار مبهم است و بیشتر در حکم نوعی معجزه یا سحر است- چه کنم که بیولوژی نخوانده ام و از این رو نسبت به این مساله جاهلم- اما بر آنم که "لذت" از "خوانش" یک "متن" را نیز نمی توان با فرمولی واحد تحلیل نمود و لذت بردن از متن، شاید میلیونها الگو و فرمول داشته باشد که ما هنوز که هنوز است از آنها بی خبریم اما من معتقدم که یکی از آن فرمولها، "فرمول این همانی لذت است" می باشد.

نمی دانم که آیا هرگز به کاربرد و مکانیسم دکمه هایی که از دو قسمت نر و ماده تشکیل شده اند دقت نموده اید. آنچه در لذت بردن ما از یک متن رخ می دهد شباهت بسیاری به چنین مکانیزمی دارد.

ذهن ما، مجموعه ای است از نیازها، کنش ها، واکنش ها، علایق و سلایق و صدها چیز ناشناخته یا شناخته شده دیگری که در خودآگاه یا ناخودآگاهمان جا خوش کرده و ذهنیت ما را شکل داده و می دهند و اگر میان آن ذهن یا ذهنیت و متنی که می خوانیم یا می بینیم، همسویی وجود داشته باشد، از مواجهه با متن لذت خواهیم برد.

هم از اینروست که ما متنی دنبال می کنیم که همسویی خاصی با ما داشته باشد و متن ناهمسو را پس از صفحاتی چند کنار می گذاریم. و اگر خواندنش را ادامه دهیم این خوانش، خوانشی زجر آور و کسالت بار خواهد بود.

هر یک از ما جستجویی داریم، و هر کدام به دنبال چیزی یا کسی در تکاپو هستیم و شاید نسبت به آنچه جستجویش می کنیم آگاهی هم نداشته باشیم و صرفا، چیزی که جستجویش می کنیم در ناخودآگاه ما جا خوش کرده باشد اما هنگامی که مادینگی ذهن ما با نرینه گی موجود در یک متن مواجه می شود، دقیقن در پی این مواجهه است که با خود زمزمه می کنیم:" آه ، خدای من این همان است" و لذت اتفاق می افتد.

در واقع خوانش یک متن، جستجو در آن متن نیز هست و ما با خواندن آن، گمگشته های خود را در متن جستجو می کنیم و چون می یابیمش لذت می بریم.

پس آنچه که با من نسبت دارد لذت بخش است. از همین رو است که چون به سوالم و به نیازم و به کنجکاوی ام پاسخ داده می شود و وقتی که نگاه پرتمنایی نگاهم را پاسخ می دهد لذت می برم.

لذا "کشف کردن" نیز "لذت" است همین که اسراری را می یابی و با امر مجهول و نامکشوفی مواجه می شوی راه می افتی که علت آن را بیابی و کشفش کنی و راز آن را دریابی لذت می بری و در واقع، ما با کشف به "این همانی" هم می رسیم.

کشف یافتن چیزی است که دنبالش می گشتیم. متن فی نفسه واجد هیچ امر لذت بخشی نیست ما نمی توانیم هیچ متنی را فی نفسه و بالذاته لذت بخش بدانیم. بلکه متن در مواجهه با ذهنیت من است که لذت بخش می نماید و متن لذت بخش است چون من از آن لذت می برم.

متنی خلق می شود، مولف در تالیف آن منفعل نیست و بر اساس ذهنیت خود خلقش می کند. خلقش می کند تا حرفی بزند معنایی را انتقال دهد  ذهنیتی را تکثیر نماید. اما هیچ خواننده ی متنی و هیچ ذهنی در خوانش آن متن، متن را فارغ از ذهنیت اش نمی خواند از هم اینروست که ذهنیتی متنA را مزخرف و ذهنی دیگر آنرا لذت بخش می داند و این دو نگره، رجحانی بر یکدیگر ندارند.

به معنای مندرج در کلمه "وجد" و "واجد" دقت کنید. "واجد" در زبان عرب "یابنده" است کسی که کشف می کند و می یابد و "وجد" به شوق آمدن از یافتن است.


نکته: هر گاه در این نوشتار از متن و خوانش آن گفتم مرادم نه "کتاب" و "مطالعه" که  تعبیری هایدگری از این دو واژه بود. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۳۰
  • سید حسن کاظم زاده

در بینش توحیدی اسلام، جایی برای لذت وجود ندارد نه از آنجا که اسلام چون برخی ادیان شرقی با لذت مخالف می باشد بلکه این دین در تبیینی پرومته ای از انسان، بنابر آنچه که در قرآن ذکر شده در رنج آفریده شده است* درصدد است که او را موجودی همواره در رنج به تصویر بکشد.

در این نگره، رنج، تقدیر محتوم تمامی انسانها، برای همیشه ی تاریخ است و انسان ها، محکوم اند تا واپسین لحظه حیاتشان، متحمل رنجی دائمی باشند.

اما آنچه که ما در زندگی خود تجربه می کنیم در تضاد با این نگرش است چرا که ما می خندیم، خوشحال می شویم و لذت می بریم آیا این با رنج مداوم بشر در تضاد نیست؟ آیا می شود این بدیهی ترین امور زندگی را نادیده گرفت؟ پس چرا قرآن لحظه لحظه حیات بشری را حیاتی رنج بار عنوان می کند؟

واقعیت این است که در بینش توحیدی اسلام، اگرچه انسان هرلحظه تلاش می کند تا رنجی را که او را فراگرفته بر طرف نماید اما برای بر طرف نمودن آن رنج  مجبور به تحمل رنجی دیگر می شود. و رنج نخستین را با رنجی دیگر جایگزین می سازد.

او از تنهایی در رنج است رنج های جنسی بر او فشار می آورد پس رنج ازدواج را با رنج تنهایی و بی همسری جابجا می کند، و خود را در رنج کار بیشتر، دردسرهای زندگی، و هزینه های بالای زندگی مشترک و ... می افکند.

در این نگره، بشر یا در رنج است یا در رنج بر طرف کردن رنج است و اگر موفق شود و  بتواند رنج اول را مرتفع نماید مجبور به تحمل رنج برطرف نمودن رنج اول خواهد بود. مثل بسیاری از ما که مجبوریم برای رفع رنج اجاره نشینی رنج اقساطی بلند مدت و گزاف آن هم با بهره یی بسیار را تحمل کنیم.

اما اگر نتواند آن رنج را بر طرف کند این تلاش، تبدیل به یک قوز بالای قوز می شود. در این صورت او مجبور خواهد شد که هم رنج را تحمل کند هم رنج بر طرف نمودن رنج را و هم رنج ناتوانی خود را در بر طرف نمودن رنج نخستین، و باز در هر حال، انسان همواره در گردابی از رنج اسیر است و قادر به خروج از این گرداب نیست.

با این وصف، باید گفت که در بینش توحیدی اسلام، اصالتا چیزی بنام لذت بالذاته وجود ندارد و هرچه هست "اصالتا" رنج است و اگر هم لذتی احساس می شود، حاصل منطقه الفراغ بین دو رنج است. یعنی اگر رنج دوم، کمتر از رنج نخست باشد و در رنجی بف صَرفه وارد شده باشیم، توهمی از یک احساس لذت بر ذهن ما سایه می افکند. اما این احساس لذت، اصیل نیست، مطلق نیست، حتا وجود خارجی هم ندارد، و چیزی است وابسته به رنج. چیزی که زیربنا و تکیه گاهش همان رنج است.

در بینش اسلامی، ما لذت فی نفسه و قائم بر ذات نداریم. و اگر رنجی که برای رفع رنج نخست متحمل می شویم، کمتر از رنج اول باشد، احساس لذت می کنیم اما این احساس لذت احساسی اصیل و واقعی نیست سودی حاصله از کسر دو رنج از یکدیگرند.

تلاش ما، و دست و پا زدن ما برای بیرون رفتن از گردونه رنجی که در آن گرفتاریم، هرچند امری غریزی است اما کاری عبث و بیهوده است. و چه بسا که هر حرکت ما برای تفوق بر رنج، مانند حرکت انسانی باشد که در مردابی افتاده است هر حرکتش او را بیشتر در مرداب فرو می برد.

* لقد خلقنا الانسان فی کبد – همانا ما انسان را در رنج آفریدیم 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۵
  • سید حسن کاظم زاده

خلاصه شده از کتاب وجدان بیدار نوشته اشتفان تسوایگ

سباستین کاستلیو در سال 1515 میلادی در منطقه‌ای مرزی میان فرانسه ، سوییس و ساوواین بدنیا آمد. زبان مادری اش ایتالیایی بود و در بیست سالگی بعنوان دانشجو وارد دانشگاه لیون شد و در آنجا علاوه بر ایتالیایی و فرانسه در زبانهای عبری، یونانی و لاتینی به مقام استاد کاملی دست یافت.

کاستلیو در ابتدای جوانی به هنر‌های بوطیقایی علاقه پیدا کرد اما بعد از مدتی  به امور روز متمایل شد. چرا که در آن برهه‌ی زمانی، بیشتر جوانان و اساتید به جای بحث در مورد قوانین رم باستان، افلاطون و ارسطو به مسایل روز زمان خود متمایل شده و دوست داشتند بین باورهای مذهبی و عصر و زمانه‌ی خود همدلی ایجاد نمایند. یعنی در واقع به عصری سازی دین بپردازند و دین را با نیازها و مقتضیات زمانه سازگار نمایند.

کاستلیو هم که به همین سمت کشیده شده بود می‌خواست مکتبی را بنیان نهد که به نحوی "مداراگری" را ترویج نماید لذا در بیست و پنج سالگی جنبش اصلاحات دینی را در فرانسه مطرح ساخت و اولین کسی بود که اندیشه نوزایی و احیاء فکر دینی را در اروپای مسیحی عنوان نمود.

کاستلیو به جهت مطرح نمودن چنین دیدگاهی و از ترس جان، ناچار به جلای وطن شد و در ژنو سکونت یافت. اما وضع آنجا هم به مراتب بدتر از فرانسه بود، چرا که ژان کالوّن با دیکتاتوری تمام عیاری به این بخش از اروپا حکم می‌راند و فرمان خود را بنام "دین" و "مذهب" توجیه می نمود.

کاستلیو در ژنو به دلیل خوش‌کرداری بعنوان مدیر مدرسه ژنو انتخاب شد و در آنجا گوشه‌هایی از تورات و انجیل را با هدف تقویت حافظه کودکان ژنو به لاتین برگرداند. این کتاب کوچک از لحاظ ادبی و تربیتی با کتاب گفتگوهای آراسموس قابل مقایسه می‌باشد و بارها تجدید چاپ شده است.

کار بعدی کاستلیو، ترجمه کتاب مقدس به زبان لاتین و فرانسه بود. این اقدا م او با مخالفت کالوّن حاکم مذهبی و خودکامه مواجه شد. کالون مجوز چاپ و نشر کتاب مذکور را به کاستلیو نداد و آنرا نوعی بدعت‌گذاری دانست، حال آنکه پیش از کاستلیو، یکی از اقوام کالون بنام وولگات، کتاب مقدس را به لاتین برگردانده و با پیشگفتار کالون منتشر نموده بود. و چون کالون نمی خواست دستی بالای دست او پیدا شود و بازارش کساد گردد در پی آن بود که با زدن برچسب "بدعت‌گذاری" به وی، کاستلیو را تحت فشار قرار دهد تا ژنو را ترک کند.

کاستلیو پس از ترک ژنو، نتوانست در ممالک اطراف کاری مطابق شأن خود پیدا کند چرا که ممالک اطراف ژنو، از لحاظ سیاسی به  شدت  به ژنو وابسته بودند و از ترس کالوّن جرأت نمی‌کردند او را به کار بگمارند. از این رو کاستلیو با همه بزرگی‌اش، مجبور شد برای سیر نمودن شکم خانواده پرجمعیت هشت نفری‌ خود در چاپخانه (اوپورین) به کار غلط گیری مشغول شود.

او علاوه بر کار در چاپخانه مجبور شده بود که بخشی دیگری از هزینه‌های خانواده را از راه گِل‌کاری و تدریس خانگی تأمین نماید و با دستان خود با گِل، خانه محقری در اطراف "بازل" بنا نمود.

مبارزات اصلی کاستلیو با قتل "سِروه" آغاز شد و قتل این آزاد‌اندیش فرانسوی تأثیر بسیار بدی بر روح و روان و کاستلیو نهاد و موجب تحول و تهور فکری در او شد. سروه یکی از آزاد اندیشانی بود که به خاطر اختلاف نظر در بعضی اعتقادات و باورها، از سوی کالوَن به کفرورزی محکوم و زنده در آتش سوزانده شد.

سباستین کاستلیو نتوانست در مورد این جنایت که در حق هم فکرش اِعمال شده بود ساکت بنشیند. لذا قلم به دست برد و مقالاتی را با نام مستعار "مارتینوس بلینوس" علیه این جنایت هولناک به رشته تحریر درآورد. مقالات او در حمایت از سروه و "آزاداندیشی" و "آزادباوری" و "مُداراگری" در کتاب "کافران" با موضوع جنایات کالون در حق سروه جمع آوری شد.

کاستلیو مردی دانشمند، نرم خو، و بیزار از جنگ و خشونت بود. به همین دلیل، از راه قلم مبارزه را آغاز کرد او معتقد بود هر انسانی آزاد است که نظر و عقیده خود را مطرح نماید و هیچکس حق ندارد کسی را به اتهام مطرح کردن عقیده و باورهایش به مرگ محکوم نماید. او در کتاب کافران خطاب به کالون می‌نویسد:"وای بر تو که به نام خدا و مسیح آدم می‌کشی. در کجای کتاب مقدس آمده است که انسان را به خاطر باور و عقایدش بکشی؟ تو سروه و سروه ها را به اتهام کفر در آتش می‌سوزانی حال آنکه آنان همه مؤمن و خداپرست و معتقد به مسیح اند و اگر چنین نبودند چرا در میانه‌ی آتش خدا و مسیح را صدا می‌زنند؟"

کاستلیو معتقد بود: "هر انسانی حق دارد عقیده و باورهایش را مطرح سازد و اگر این باورها درست بودند که هیچ، اما اگر با عقیده غالب متفاوت بود یا دیگران آنرا اشتباه دانستند نمی‌توان با استناد به باورهای دیگر او را کافر انگاشت و باید از طریق مسالمت آمیز او را دعوت به گفتگو نموده و بدین‌وسیله او را از اشتباهی که ممکن است گرفتارش باشد رهانید و هیچ کسی حق ندارد هر که را دگراندیش می‌پندارد متهم به کفرورزی کرده و مورد شکنجه،تعقیب، و نابودی قرار دهد. چرا که هرگز خدا و مسیح راضی نیستند کسی که دگر اندیش است یعنی باورهایش با باورهای ما و عموم مردم در مورد کتاب مقدس تفاوت دارد را سوزانده شود و سوزاندن انسانها نه تنها دفاع از مکتب محسوب نمی‌شود، بلکه جنایتی آشکار است که باعث خشم خدا میگردد".

کاستلیو برگ برگِ کتا ب مقدس را جستجو می‌نماید و درمی‌یابد که در کتاب مقدس از منکران خداوند و ضرورت به کیفر رساندن آنان سخن به میان آمده، اما این سؤال در ذهنش ایجاد می‌شود: "آنهایی که سوزانده می‌شوند همه‌‌شان خدا و مسیح را قبول دارند پس مشکل اصلی خدا و مسیح نمی‌باشد بلکه این کالون است که مشکل اصلی می‌باشد".

کالونِ دیو سیرت، برای حفظ کرسی قدرت و نفوذ همه جانبه‌اش، هر اندیشه و تفکری را از بن نابود می‌کند و تنها برای حفظ موقعیت خودش از نام خدا و مسیح برای نابود کردن مخالفان و منتقدانش بهره می‌برد. این در حالی است که خدا به انسانها جان داده و کسی حق ندارد به جای خدا نشسته و به بهانه‌های واهی جان ایشان را بستاند.

کاستلیو تنها راه نجات بشر از این همه تفتیش ، شکنجه، زندانی شدن و اعدام را رواج مداراگری در بین ابنای بشر می‌داند. به نظر او جهانِ به این وسعت و بزرگی برای همه جهان‌بینی‌ها، عقاید، باورها و تفکرها جای کافی دارد.

او در پیشگفتار کتاب کافران چنین می‌نویسد:" ای مسیح آیا وقتی در میانه میدان شهر به نام تو قصابی هولناکی را به راه می‌‌اندازند و دگراندیشان را به شعله‌های آتش می‌سپارند حضور داری؟"

سباستین کاستلیو، این چنین با قلم خود در برابر استبدادگران که جز سرکوب، سانسور و زبان‌دوختن دگر‌اندیشان کاری از دستشان بر‌نمی‌آید ایستادگی می‌کند.

کاستیلو معتقد است:"باورها، عقاید و تجربه ها امری درونی هستند و نمی توان با اعمال فشار بر معتقدان به یک اندیشه از علاقه‌ی ایشان به آن دیدگاه کاست. و اگر عقیده ای هزاران بار به نام خدا ، مسیح و ملکوت تشبث یابد، هرگز صاحب این حق نیست که به جان آدمیان، این گوهره‌ی مقدس دست درازی نماید".

کاستلیو در ادامه کتاب کافران پس از آنکه به این پرسش‌ها می‌پردازد که کفر یعنی چه؟ و چه کسی را بی‌آنکه عدالت را پایمال کنیم می‌توانیم کافر بدانیم؟ این سؤال بنیادین را مطرح می‌سازد که آیا پیگرد و جزا دادن کافران به خاطر دگراندیشی آنان روا و مجاز است؟ او در این بین اولا میان کافران و منکران تفاوت قایل می‌شود و از طرف دیگر مجازات کفار را وظیفه‌ی خدا می‌داند و معتقد است، کسانی را که امثال کالون‌ها کافرشان می‌دانند کافر نیستند و ما دلیلی بر حقیقی بودن و اصالت ادعای کالون‌ها نداریم. و عموما اینگونه افراد مستبد و خودرای، افرادی هستند که به نام کفر در صدد تسویه حساب خود با مخالفانشان هستند.

او معتقد بود که در هرعصری گروهی هستند که قربانیان نگون بختی را جستجو می‌کنند تا خشم و نفرت خود را بر سر آنان خالی نمایند و "کفر" در کنار "رنگ پوست" یا "نژاد" و "تبار" و .... یکی از همان بهانه‌هایی هستند که حاکمان بدانوسیله عطش خونخواری خود را فرومی‌نشانند و در این بین هرچند شعارها عوض می‌شوند اما روشهای کار یکسان است و اینان در این راه از تهمت، قتل، تبعید، حصر و زندانی کردن مخالفان و منتقدان خود بهره‌مند می‌شوند.

اما همانگونه که در همه جوامع استبدادی، قهر بر وجدان غالب می‌یابد، قهر کالوَن بر وجدان بیدار کاستلیو غلبه یافته و روزگار را برای این مؤسس مداراگری سیاه‌تر می‌سازد.

جریان از این قرار است که در بازل، مردی بنام ژان دو بروژ که بازرگانی خارجی و ثروتمند بود زندگی می‌کرد و از آبرو و جایگاه ویژه‌ای در نزد مردم بازل برخوردار بود. چرا که فردی نیکوکار بود و زمانی هم که درگذشت، بازلی‌ها برایش سنگ تمام گذاشته و جسدش را در کلیسای لئونارد به خاک سپردند.

اما سالها پس از مرگِ دوبروژ گذشته بود خبر رسید که این مرد نیکوکار، همان کافرکیشی است که توانسته بود از "قتل‌عام فلاندِر" بگریزد و کتاب شگفتی‌ها را، پیرامون آن واقعه دردناک بنویسد و منتشر سازد. لذا دادگاهی تشکیل شد و جسد پوسیده او را از قبر بیرون کشیده و همراه با کتاب و دیگر نوشته هایش در وسط میدان بازل سوزاندند.

کاستلیو که در زمان حیات دوبروژ با وی دوستی داشت به دلیل ارتباط با این فرد متهم به کفر و الحاد گردید و دادگاه بازل دریافت که این کاستلیو همان کسی است که با نام مستعار "مارتینیوس بلینیوس" کتاب کافران را در نقد عملکرد و دیدگاههای کالوَن در جریان قتل سروه منتشر ساخته و جرایم او وقتی سنگین‌تر شد که راز ارتباطش "با برناردو اَکینو" راهبی که به اتهام کفر از زادگاهش همراه فرزندانش تبعید شد و در راه کوهستان از سرما و ضعف جان سپرد فاش گردید.

او که نگران جانش بود و می‌دانست که بزودی چون سروه در آتش افکنده خواهد شد کم کم بیمار گشته و دچار ضعف شد و در نهایت زمانی که بیش از چهل و هشت سال نداشت در بیست و نه دسامبر هزار و پانصدو شصت و سه در گذشت. یارانش بر این باورند که خداوند بوسیله مرگِ طبیعی، او را از مرگِ هولناک رهایی بخشید.

در پایان شایان ذکر است که در اروپا، کاستلیو یکی از گمنام‌ترین اصلاح‌طلبان دینی محسوب می‌شود و اروپائیان، بطور عام لوتر و یارانش را سرآغازِ اصلاح‌طلبیِ دینی در این قاره می‌پندارند. حال آنکه برای اولین بار، این کاستلیو بود که اندیشه اصلاح دینی را مطرح ساخت و برای نخستین بار، سخن از آزادی اندیشه و مداراگرایی را بر زبان جاری نمود و سالهای سال هزینه‌یِ گزافِ زندگی‌یِ مخفی و محرمانه را برای خود برگزید و لوتر سالها بعد، با توجه به آثار باقی مانده از کاستلیو بود که مکتب خود را بنیان نهاد.

دریافت نسخه PDF

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۵۵
  • سید حسن کاظم زاده

اگر شما هم جزو کسانی باشید که فیلم حسس ششم (Sixth Sense) به کارگردانی ام. نایت شیامالان(M. Night Shyamalan) و بازیگری هالی جوئل اوسمنت- Haley Joel Osment (کول سی یر)، بروس ویلیس(مالکوم) و تونی کالت(لین سی یر)... محصول سال1999 کشور آمریکا را دیده اند، می توانید فضایی را که حسین مرتضائیان آبکنار در رمان گونه ی "عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک یا از این قطار خون می چکه قربان" ترسیم نموده درک نمائید.

نویسنده ی این رمان گونه، تلاش نموده تا بدون وارد ساختن آسیبی به قداست شهدای دفاع مقدس، دست به خلق روایتی تازه، غیر تکراری و غیر کلیشه ای از جنگ بزند. او به خوبی توانسته، از عهده خلق چنین رمانی برآید و به جای تکرار روایت اسطوره ای از جنگ، روایت خود را به زیبایی با عنصرِ خیال گره بزند و داستان منحصر به فردی بیافریند.

اما این کتاب، علی رقم همه ی شایستگی هایش، پس از کسب مجوز انتشار برای سه چاپ، توقیف شده و نسخه های چاپ سوم کتاب هم در انبار نشر نی باقی و اجازه پخش نیافت.

شاید یکی از مهمترین دلایل توقیف کتاب، کسب عنوان رمان برتر سال 1385 از سوی بنیاد گلشیری بود. این جایزه می توانست اعتبار ویژه ای به کتاب داده و زمینه را برای رشد گرایش عمومی نسبت به رمان عقرب... را فراهم آورد.

ممکن است مسوولین فرهنگی و اداره ممیزی کتاب نگرانِ از سکه افتادن روایت رسمی و کلیشه ای از جنگ و پیدایش جریانی هم عرض ادبیاتِ به اصطلاح دفاع مقدس شده باشند که این چنین بی رحمانه راه را بر رمان حسین مرتضائیان آبکنار بست.

بی شک توقیف این کتاب به مثابه اخطار به کسانی است که به جای بیان روایت هایی مبتنی بر تلقی رسمی و حکومتی از جنگ درصددند تا از خطوط قرمز ترسیم شده عبور نمایند.

* این نوشته مربوط به سالهای گذشته می باشد

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۵
  • سید حسن کاظم زاده

پس از مرگم

بر سنگ قبرم ننویسید نامم را

داستان عشقم را بر آن حک کنید

بنویسید:

اینجا زنی مدفون است

که عاشق کاغذ بود

و در مرکب غرق شد

  • سید حسن کاظم زاده

"شعری از نزار قبانی در ستایش بلقیس الراوی"

عزیز دلم

تو

مهمترین زن در تاریخ منی

زنی هستی

ساخته شده از میوه های شعر

و تزئین شده با زیورهای رویا

تو

تنها زنی هستی

که از ملیونها سال پیش

میهمانِ جانم بودی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۴۲
  • سید حسن کاظم زاده

"شعری از نزار قبانی در ستایش بلقیس الراوی"

بانوی من

جز صدایت،

صدای دیگری را به خاطر نمی آورم

آنگاه که نواخته می شوند ناقوس های عید.

و جز عطرت،

عطری دیگر را به یاد نمی آورم

آنگاه که می خوابم روی کاغذ های کاهی

تو تنها زن تکرار ناپذیری در تمام تاریخ گل سرخ

و در تمام تاریخ شعر

و در خاطره گل و گیاه...

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۳۹
  • سید حسن کاظم زاده