عزیز دلم،
امروز
در چهار راهی که تو را به من متصل می کرد
شغالی را دیدم
که ادای شیرها را در می آورد
و به زبانی بی زبانی
تهدیدم می کرد.
- ۲۰ تیر ۹۴ ، ۲۲:۰۸
عزیز دلم،
امروز
در چهار راهی که تو را به من متصل می کرد
شغالی را دیدم
که ادای شیرها را در می آورد
و به زبانی بی زبانی
تهدیدم می کرد.
فراموش می شویم
و رشته ها می گسلد
از خاطره ها محو می شود
اشک ها
لبخندها
عشق ها.
و بی هیچ شکی
مرگ،
راه خود را خواهد رفت
و کار خود را خواهد کرد
آری،
بی هیچ تردیدی
مرگ،
زهر خود را خواهد ریخت
عزیز دلم،
هنوز،
آستینم خشک نشده بود
که دوباره گریستم برایت
گریه کردم به خاطرت.
آه ای فرشته اشک،
روحم،
نیازمند این گریستن هاست
و چشمانم،
سیراب نخواهد شد از این اشک ها
که برای تو جاری می شوند
آرام بی صدا
اشک هایی دوباره
اشک هایی هزار باره.
من باد را میان شقایق ها،
احساس می کنم.
احساس می کنم که چه سان می وزد ز شوق
تا بارور کند
این باغ خفته را.
مارکسیستهای انقلابی، نسل سوم مارکسیستها بودند و بیشتر در اوایل قرن بیستم، در جناح چپ حزب سوسیال دمکراسی آلمان حضور داشتند. همچنین، پیروزی انقلاب 1905 روسیه، تاثیر فراوانی روی این دسته از مارکسیستها گذاشت، چنانکه از آنها، به عنوان مارکسیستهای نسل انقلاب 1905 یاد می شود.
مارکسیستهای انقلابی، بیشتر در حوزه ی اطریش، روسیه، ورشو و شرق آلمان فعال بوده و به دو گروه عمده تقسیم می شدند: حوزه ی آلمان- لهستان که مشهور ترین اعضای آن، رزا لوکزامبورگ و لایبنخت بودند و حوزه ی وین یا مکتب اطریش، که اعضای آن عبارت بودند از: کارل رنر، رودلف هیلفرینگ، اتو بوئر و مارکس آدلر.
دکتر رزا لوکزامبورگ، به دلیل ارایه نظرات، نگارش کتاب هایی چند، شرکت در انقلاب 1918 آلمان و مرگش در جریان این انقلاب نافرجام، مهمترین چهره ی سوسیالیستهای انقلابی محسوب می شود. و طرفدار سوسیالیسمی انقلابی، سازش ناپذیر و مبتنی بر مبارزه طبقاتی با گرایش بین اللملی (اینترناسیونال) بود.
او در سال 1899، در جزوه یی بنام "رفرم اجتماعی یا انقلاب"، نظرات اصلاح طلبانه ی برنشتاین را نقد نموده و در سال1906، با انتشار جزوه ی "اعتصاب عمومی"، عموم کارگران را به اعتصاب و اقدام جمعی به عنوان شکل اولیه ی انقلاب فراخواند.
لوکزامبورگ، در سال 1910، با جناح میانه رو حزب سوسیال دموکراسی آلمان به رهبری کارل کائوتسکی اختلاف پیدا کرد. کارل کائوتسکی بر خلاف رزا لوکزامبورگ یک رفرمیست تمام عیار محسوب می شد. یکی از دلایل اختلاف لوکزامبورگ و کائوتسکی در حزب آن بود که، حزب سوسیال دموکراسی آلمان، در خلال جنگ جهانی اول، به اتخاذ مواضع ناسیونالیستی روی آورده و از دولت آلمان حمایت می نمود. چیزی که با برداشتهای اینترناسیونالیستی لوکزامبورگ و یارانش در تضاد بود.
او در پی این اختلاف، حزب را ترک نمود و به گروه انقلابی اسپارتاکوس پیوست. همچنین اقدامات وی بر علیه جنگ، به زندانی شدنش انجامید و او در زندان کتابی تحت عنوان "بحران در سوسیال دموکراسی آلمان" منتشر نمود که در آن، عملکرد حزب و رهبران آنرا به شدت نقد نمود.
لوکزامبورگ، پس از آزادی از زندان، طی مقالاتی، از شوراهای کارگران و سربازان، به عنوان ارگان اصلی انقلاب سوسیالیستی زودرس دفاع کرد، و سرانجام در جریان انقلاب سوسیالیستی سال 1918 آلمان، پس از سرکوب قیام برلین، در ژانویه ی 1919، در حین انتقال به زندان، به دست سربازان کشته شد.
اندیشه های لوکزامبورگ و لنین، شباهتهای فراوانی به همدیگر داشتند، و اختلاف بسیار کمی را می توان در میان تفکرات این دو انقلابی چپ یافت.
لوکزامبورگ، بیش از هر چیز دیگر، به فوریت انقلاب سوسیالیستی اعتقاد داشت، و معیار او، در انتخاب اصول و نگرشهای دیگر، همین نکته بود. همچنین، او مارکسیسم را، به خدمت انقلاب فوری گرفته، و به همین منظور، در نظریه ی انقلاب مارکس، تغییراتی اساسی ایجاد نمود.
او، شکست سرمایه داری را محصول جبر تاریخ و فایق آمدن دوره یی از آن بر دوره یی دیگر و بحرانهای اقتصادی که از درون سرمایه داری نشات می گیرد نمی دید، بلکه آنرا نتیجه ی بحران سیاسی و خیزش عمومی طبقات استثمار شده می دانست.
لوکزامبورگ، به افزایش خودآگاهی طبقاتی و سازماندهی طبقه ی پرولتاریا، به عنوان مهمترین عامل اعتقاد داشت و عوامل دیگر را بسیار کم رنگ تر می دید. او همچنین برآن بود، که سوسیالیستهای کشورهای عقب مانده، نباید به بهانه ی عقب ماندگی، از فعالیت سیاسی دست بشویند.
وی، در باره نحوه ی عمل و برخورد با دولت سرمایه داری، معتقد بود که اعتصاب توده یی، ضرورت تام داشته و به جای شیوه های نفوذ پارلمانی، که توسط برنشتاین، کائوتسکی و ... پیشنهاد می شد، به عمل توده یی باور داشت.
او همچنین اعتقاد داشت که نمی توان نشسته و دست روی دست نهاد و منتظر ظهور وضع انقلابی ماند. این دیدگاه او، بر خلاف دیدگاه کائوتسکی بود، که انقلاب را امری جبری می دانست و به انتظار جهت رخ دادن طبیعی انقلاب باور داشته و انقلاب زودرس را، بطور کامل نفی می نمود.
لوکزامبورگ، سوسیالیسم را، تنها تمایل تاریخی به مبارزه طبقاتی دانسته و از اینکه آنرا نوعی جامعه ی آرمانی و شاعرانه بداند، که پیشاپیش تصور شده باشد اباء داشت.
او هرگونه جزم اندیشی درباره ی ضرورت پایان و غایت تاریخ، و گذار خطی و اجتناب ناپذیر از سرمایه داری به سوسیالیسم را، از اساس مورد تردید قرار می داد و بر آن بود، که ویژگی اصلی انقلاب سوسیالیستی، در خصلت توده یی و حرکت از پایین آن می باشد.
در نگره ی لوکزامبورگ، انقلاب 1917 در روسیه، علیرغم حضور ظاهری شوراهای کارگری، تنها انقلابی بورژوازی بوده و جنبش سوسیالیستی، فقط به شکل توده یی می تواند تجلی یابد.
او، حتا از نظریه مارکس در باره ی انباشت سرمایه خرده گرفته و آنرا غیر قابل دفاع پنداشته و نظرات مارکس در این زمینه را مبتنی بر فرضیات غیر قابل دفاع می دانست.
امپریالیسم نیز در نگره ی او، روبنای سیاسی فرایند انباشت جهانی سرمایه بود. او امپریالیسم را، مبین تقلای شیوه ی تولید سرمایه داری، برای ادغام و سلطه بر شیوه های تولید غیر سرمایه داری می دانست. امپریالیسم در نگره ی لوکزامبورگ، به صورتی تعارض آمیز، شیوه یی برای تطویل عمر سرمایه داری و وسیله ی تسریع سرنگونی آن بود.
*خلاصه یی از کتاب: تاریخ اندیشه ی سیاسی در قرن بیستم- ج اول: اندیشه های مارکسیستی- تالیف دکتر حسین بشیریه- نشر نی
http://nasoot.blog.ir
Hassan.kazemzadeh@gmail.com
Kazemzadeh_hassan@yahoo.com
تفقه
این احتمال وجود دارد که با مطاله ی بخشهای پیشین مقاله، این شبهه در ذهن خوانندگان عزیز پدید آمده باشد که غزالی با فقیهان و فقه پدر کشتگی داشته و دشمن ایشان بوده است. حال آنکه اصلا چنین امری صحیح نبوده و خود وی فقیهی عالی مقام بوده و کتب فقهی گوناگون و کم نظیری را در این عرصه از علوم دینی خلق نموده است. در واقع، فقه تا پایان عمر با غزالی بوده و تعلق خاطر وی به تصوف هرگز موجب آن نشد گرد فقه را خط بکشد. چنانکه او همواره با اباحیان- گروهی که هر عملی را مباح دانسته و پیروی از فقه را غیر ضروری می پندارند- در دشمنی و مخالفت بوده و به عنوان فقیهی شافعی خواهان مرگ ایشان بود.
از طرف دیگر با آن گروه از صوفیان و عرفایی که با استناد به بی نیازی خداوند به عبادات ما و یا به این بهانه که عبادات برای آن است که ما را به یقین برساند و حال که ما به یقین دست یافته ایم دیگر نیازی به عبادات نداریم، در آویخته و انگاره های ایشان را به شدت نفی می نماید.
لذا محمد غزالی، هیچ پدر کشتگی با فقه و فقیهان نداشت و انتقادهای وی را باید به حساب دیدگاههای یک کارشناس علوم دینی گذارد که اولویتها را به خوبی تشخیص داشته و درصدد رفع نقیصه ها بود.
یکی از آفاتی که در کمین فقه و فقها قرار دارد حلال کردن حرام ها و حرام نمودن حلال ها و ساختن کلاه شرعی بر طبق خواست نفس یا مشتریان فقهی یک فقیه است.
شایان ذکر است که امام در مورد نحوه تفقه، مواردی را مد نظر قرار می دهد که با جو زمانه ناسازگار بوده و این موارد او را از زمره یک فقیه به معنای رایجش جدا می سازد.در زیر ما به برخی از آن دیدگاههای می پردازیم:
الف- فتوای دل
یکی از آفاتی که در کمین فقه و فقها قرار دارد حلال کردن حرام ها و حرام نمودن حلال ها و ساختن کلاه شرعی بر طبق خواست نفس یا مشتریان فقهی یک فقیه است. این فقها به این نکته استناد می نمایند که مراد فقه ظاهر امور است و چیزی که در ظاهر صحیح به نظر می رسد تکلیف را از گردن مکلف ساقط می سازد.
اما غزالی، به ظاهر اکتفاء نکرده و معتقد است که باید به فتوای دل عمل نمود. مراد او از فتوای دل آن است که انسان در حلال و حرام بودن چیزی به قلب سلیم خود رجوع نماید چرا که دل به خوبی و بدون هیچ آموزشی می داند که عمل خوب کدام است و فرق میان یک حکم فقهی با یک کلاه شرعی گشاد را به خوبی درک می نماید. در واقع از نظر غزالی قلب پاک یا سلیم از ابزارهای معرفتی ماست و ما در تشخیص نیک و بد می توانیم از آن بهره مند شویم و از این روست که در قرآن پیامبران را به عنوان ذاکر یا یادآوری کننده معرفی نموده است. چرا که در منطق قرآن، دین امری آموختنی نیست و با تولد هر انسانی در فطرت او وجود دارد و پیامبران، صرفا آنچه که در فطرت انسانی انسان ها موجود است را برای او یادآوری می نمایند.
ب- جواز عبور از فقه در موارد خاص
(اولویت ذاتی اخلاق بر فقه – حداقلی بودن احکام)
امام محمد غزالی با آنکه فقیهی بزرگ و فقه دانی مسلط محسوب می شود در مواردی خاص مسلمانان را مجاز به عبور یا عدول از برخی از احکام فقهی می داند.
او معتقد بود که گاه ممکن است بسیاری از اعمال برای مسلمان جایز باشد، اما او برای علاج دردهای روحانی مانند بخل و حرص و ... آنها را بر خود حرام نماید. در واقع امام آن احکامی را که مانند زکات و خمس بناست حرص را از دل آدمی زایل نماید را احکامی حداقلی می داند و معتقد است که گاه ما برای زدودن رزیلتی که هفتاد سال است در دل ما ریشه دوانیده است لازم می شود که روزه های سه روزه بگیریم که فقه در ظاهر با آن مخالف است.
او معتقد است که احکام ارایه شده توسط دین، بر آن است که سلامت ایمانی افراد را حفظ نماید مانند اینکه طبیبان می گویند با شکم پر به بستر نروید که مخل سلامتی است اما وقتی که سلامتی از میان رفت دیگر نمی توان به آن احکام حداقلی بسنده نمود لذا بسیاری از تلخی ها حلال و حتا واجب شده و بسیاری از شیرینی ها حرام می گردد و رژیم غذایی خاصی بر انسان واجب می شود که عمل به آن احکام حداقلی می تواند به گسترده تر شدن بیماری یاری دهد.
منابع و مراجعی که در تنظیم این مقاله به نحوی (کم و بیش)از آنها استفاده نموده ام عبارتند از:
1. احیاء علوم دین ج اول امام محمد غزالی به کوشش حسین خدیو جم
2. گفتگو های فلسفه فقه مصاحبه با جمعی از صاحب نظران دینی
3. صراط های مستقیم دکتر عبدالکریم سروش
4. سنت عقلانی اسلامی در ایران دکتر سید حسین نصر
5. سه حکیم مسلمان دکتر سید حسین نصر
6. جوان مسلمان و دنیای مدرنیته دکتر سید حسین نصر
7. مطالعات تطبیقی در فلسفه ی اسلامی سعید شیخ
8. سیر فلسفه در ایران دکتر محمد اقبال لاهوری
9. نزاع میان دین و فلسفه دکتر رضا سعادت
10. فرار از مدرسه دکتر عبدالحسین زرین کوب
11. قصه ی ارباب معرفت دکتر عبدالکریم سروش
12. عقلانیت و معنویت دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
13. عقل و وحی در اسلام آرتور جان آربری
14. غزالی و اسماعیلیان فاروق متها
15. جدال کلام ، عرفان و فلسفه دکتر محمد عابد جابری
16. میراث فلسفی ما حسن حنفی و ...
17. ماجرا در ماجرا علیرضا ذکاوتی قراگزلو
18. امام محمد غزالی در جستجوی حقیقت کاظم محمدی وایقانی
19. ماجرای فکر فلسفی در اسلام دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی
20. تاریخ فلسفه ی اسلامی هانری کوربن
چگونگی پیدایش علم فقه
هرچند غزالی ریشه فقه را حکمت بالغه ی الهی می داند اما تحلیل جالبی پیرامون آن دارد که از کاریزمای این علم در میان عوام و خواص می کاهد و آنرا در ردیف علوم درجه دوم قرار می دهد.
او معتقد است که اهم احتیاجات آدمی در زندگی مادی انسان عبارت است از خوراک، پوشاک و مسکن. و انسان برای تامین این نیازهای اولیه نیازمند پنج صنعت است که آنها نیز عبارتند از: کشاورزی، دامداری، شکار، دوزندگی، و بنایی.
برای اینکه این صنایع پا بگیرند، آدمیان نیازمند یکسری صنایع مادر هستند که عبارتند از: درودگری(نجاری)، چرم گری، و آهنگری. انسان برای اینکه این نیازها را رفع نماید و بدلیل ناتوانی اش در تهیه و تامین همه ی این علوم و مهارتها، نیازمند زندگی جمعی و تقسیم کار است.
این نیاز به یکدیگر در تامین مایحتاج، زمینه را برای زندگی شهری مهیا می سازد. و از طرف دیگر، زندگی شهری، نیازهای جدیدی را پدید می آورد که از آن جمله می توان به مهندسی، نقشه کشی، شهرداری، بیمارستاها، داروغه گان، قاضی ها و... اشاره نمود.
فقه و فقیهان نیز در این راستا قرار دارند و از آنجا که زندگی جمعی امکان نزاع و اختلاف در میان آدمیان را به وجود می آورد ضرورت فقه احساس می شود و هدف فقه، ارایه قانون شایسته ی رفتار اجتماعی آدمیان می باشد.
بر اساس موارد فوق می توان ادعا نمود که:
یکم) فقه و فقیهان در کنار چرم سازی، بنایی و... مهارت و صنفی همچون دیگر مهارتها و اصناف اند.
دوم) فقه برآمده از زندگی اجتماعی آدمیان و نیازهای برآمده از زندگی دنیوی ایشان است این دیدگاه به تنهایی برای متزلزل ساختن جایگاه کاریزماتیک علم فقه و مقدم دانستن آن از لحاظ ارزش بر سایر علوم دین کافی است.
سوم) علم فقه در کنار دیگر علوم و مهارتهای بشری جزء علوم دنیوی است و هدف آن ایجاد نظم دنیوی در زندگی اجتماعی آدمیان است و تاثیر چندانی در وضع اخروی ایشان ندارد.
حُسن علم فقه
محمد غزالی، مدح شبیه به ذمی درباره ی فقه ارایه نموده است که بسیار جالب است. او وظیفه ی اصلی فقه را، ایجاد تعادل و آرامش در زندگی دنیوی افراد می داند تا بتوانند به فقه دین ((شناخت عمیق حقیقت دین)) و امور اخروی بپردازند. چرا که در دنیای نابسامان، مومنان آنقدر گرفتارند که دیگر فرصتی نمی یابند تا به شناخت حقایق و رموز مندرج در دین نایل آیند.
از این دیدگاه موارد زیر را می توان استنتاج نمود:
الف- وجه اصلی علم فقه، دنیوی بودن آن می باشد.
ب- ارزشمندی علم فقه، به خاطر خدمتی است که برای امر مهمتری ارایه می نماید و از اصالت ذاتی و منحصر به فردی برخوردار نمی باشد.
ج- نیاز به فقه امر گریز ناپذیری نیست.
در نگره ی غزالی، چنین نیست که آدمیان ذاتا به علم فقه نیازمند و وابسته باشند و به هیچ وجه امکان انفکاک از فقه و تفقه برای ایشان وجود ندارد. بلکه انسانها به ضرورت اجتماعی بودنشان و زندگی در این دنیای خاکی و اینکه فهم دین نیاز به آرامشی دارد که فقه با قانون گذاریش آنرا فراهم می سازد، به فقه نیازمند است.
اما علم شناخت پروردگار، علمی است که آدمی چه ماهیتی فردی داشته باشد و چه از حقیقتی اجتماعی برخوردار باشد بدان نیازمند بوده و نسبت به آن موظف می باشد. در واقع در این نگره، ارزشمندی فقه، به واسطه ی نیاز به آرامشی است که انسان برای ادای تعهدات انسانی و اخلاقی خود بدان نیاز دارد. آرامشی که ممکن است به واسطه ی زندگی اجتماعی انسانها دچار اختلال واقع شده و یا مورد تهدید قرار گیرد.
او معتقد بود که اگر آدمیان به، مسالمت، قناعت و عدالت زندگی می کردند و آتش خصومت نمی افروختند هرگز نیازی به فقیهان پیش نمی آمد. از سوی دیگر، اگر بنا بود که آدمیان تنها و بدور از همدیگر زندگی نمایند باز فقه به کارشان نمی آمد. در واقع برداشت غزالی از فقه شباهت فراوانی به جایگاه قانون در جوامع امروزین دارد.
فقیهان
محمد غزالی در نقد خود از فقه، انتقادات تلخی را نیز به فقیهان ایراد نموده که بسیار خواندنی است. بسیاری از مواردی که امام برای فقها بر شمرده بی شباهت به وضعیت ایران فقه گَزیده ی ما نیست. ما در ادامه به بخشی از ویژگی های فقها در اندیشه ی امام محمد غزالی می پردازیم:
الف- فقهای جنجالی(هوچیگران فقهی)
غزالی بر آن است که بسیاری از فقها و طالبان علم فقه، تنها به موارد اختلافی فقه توجه دارند و یا به این بخش از فقه، توجه ویژه ای مبذول می دارند، و هدف آنها نیز در ورود به آن مجادلات و مناقشات، حل آن معضلات فقهی نیست بلکه هدف کسب نام و شهرت است.
غزالی به این دسته از فقها لقب سباع الانس، یعنی، انسانهای درنده یا "درندگان در لباس آدمی در آمده"، داده است. و هدفش از بکار بردن این لفظ آن بوده که نشان دهد بقاء و ارتقاء فقها وابسته به دریدن و پاره کردن یکدیگر و یا دیگران است.
به گفته ی غزالی، همه ی این فقیهان، به واجب کفایی مشغول شده اند و از واجب عینیِ که اصلاح خویش و تهذیب نفس از رزایل اخلاقی است غافل و عاجز مانده اند. مانند مردی که به بواسیر و برسام مبتلاست، اما به دنبال آن می رود که داروی درد استحاضه را بداند بدین گمان باطل که شاید روزی زنی از او چنان دارویی را بخواهد.
بدتر از آن اینکه، علاوه بر تلف نمودن زمان و عمر گران در این گونه مجادلات و فراموشی تهذیب نفس، روح این فقها بدلیل میل به تعالی نام و گرم شدن بازارشان، به انواع رزایل آلوده می شود.
ب- فقهای حیلت ساز یا مکار
بدلیل اینکه فقیهان به کار دنیا، حکومت دنیوی و عوام کالانعام(عامیانه شبیه به چهارپا) بسیار نزدیک اند، مجبور می شوند به خاطر حفظ منافع و گرم نگاه داشتن بازار و جذب مقلدان بیشتر بر گرد خود، دست به بازی و حیله سازی زده و توجیه گر بسیاری از اعمال و افعال زشت و ناپسند در قالب قواعد فقیهی باشد.
ایشان با مکر فقهی خود چنان اوضاع و احوال را درست می نمایند که افعال از جنبه ظاهری دچار مشکل نشود و فقه را یارای ایراد گرفتن بر آن نباشد حال آنکه آن عمل، در باطن، عملی زشت، ناپسند، ناروا و ویران گر محسوب می شود.
در طول تاریخ اسلام و ایران، بسیاری از فقهای حکومتی یا عوام زده ای بودند که دست به ابداع، تولید و انبوه سازی کلاه شرعی زده اند تا تیراژ مقلدانشان را در جامعه فراتر برده و یا مورد توجه و علاقه ی حاکمان قرار گیرند.
این فقهای حیله گر، بخشیدن مهریه توسط زنانی که بسیار مورد آزار قرار گرفته اند را بدلیل صحت ظاهری، صحیح دانسته و مرد را به خاطر عدم ارایه آن به همسرش قابل مواخذه نمی دانند.
برخی از ایشان، برای عدم پرداخت زکات، راههایی را ابداع نموده اند که از آن جمله اینکه مردان در انتهای سال، همه اموال خود را به همسرشان ببخشند و از همسرشان بخواهند تا همه ی آن اموال را پس از مدتی به ایشان ببخشند تا زکات بر آن مال تعلق نگیرد، غافل از آنکه هدف زکات غرامت گرفتن از مومنان نیست بلکه هدف رفع نیاز حکومت دینی و بیچارگان و درماندگان و یا زدودن بخل و مال دوستی از دلهای ایشان بوده و این هدف ها با این گونه حقه بازی ها تامین نمی شود.
او برای این گونه جنایات فقهی، سمبل و نمونه ای نیز معرفی کرده است. ابویوسف یعقوب بن ابراهیم شاگرد ابوحنیفه اولین کسی است که به مقام قاضی القضاتی دست یافت و به زعم غزالی نخستین کسی است که به مکر فقهی پرداخته و به تولید کلاه شرعی پرداخت.
او که دارای اموال بسیاری بود برای فرار از زکات به حیله سازی فقهی دست زد و به کلاه شرعی در سیستم فقهی اسلام رسمیت بخشید. غزالی در مورد وی چنین گفته است: "زیان چنین فقیهی در آخرت از هر جنایتی بیشتر و این گونه علم هاست که غیر نافع می باشد."
ج- فقهای وسواسی (ظاهر گرایی فقیهان)
یکی از آفات ظاهر گرایی در فقه، رواج وسواس فقهی در میان فقهاست. اینان از هر چیز، معنای ظاهری آن را اراده نموده و به جای آن که به باطن آن امور توجه و دقت کنند، صرفا در نازل ترین معنای آن سعی و کوشش فراوانی را مصروف می نمایند.
بعنوان مثال اگر خداوند انسانها را به طهارت فراخوانده، ایشان، طهارت روح، نفس و جان را فروگذارده و در طهارت جسم و جسد سعی و کوشش فراوان می نمایند.
غزالی از این دست فقها انتقاد می کند که چرا به ریزترین و محتمل ترین موارد فقهی که معلوم نیست آیا روزی اتفاق بیافتد یا نه مثل خواندن نماز در کرات دیگر از جمله ماه توجه می کنند آما به تزکیه و تهذیب نفس نمی پردازند و این را نشانه ی ظاهر گرایی و دنیا زدگی فقها می داند.
او معتقد بود که در صدر اسلام، مسلمانان به جای توجه به، دقایق نجاسات، به کارهای مهمتری چون تهذیب و تزکیه نفس می پرداختند و این همه وسواسی بودن در احکام فقهی و حاشیه زدگی و توجه به احتمالات در فقه، همه از ظاهرگرایی و بلاهت فقها نشات یافته است.