ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

مرکز بررسی کتاب

ناسوت|Nasoot

سید حسن کاظم زاده
راهنمای کتابخوانی

زندگی

ابوحامد محمد بن محمد بن محمد غزالی، یکی از بزرگترین تئوری‌پردازان دینی در جهان اسلام بوده و از چنان شأن و منزلتی برخوردار می‌باشد که کمتر عالم دینی مسلمانی را می‌توان با وی قیاس نمود.

در مورد او دیدگاههای مختلفی مطرح بوده چنانکه گروهی وی را در شمار اولیای صاحب کرامت دانسته و برایش کرامات و مکاشفاتِ مبالغه‌آمیز نقل کرده‌اند و برخی نیز برای انکار فضایل واقعی وی تا بدان حد از راه انصاف منحرف شده‌اند که به ناروا مادی، زندیق و گمراهش شمرده‌اند.

غزالی در سال چهارصدوپنجاه هجری قمری، در طابرانِ طوس دیده به جهان گشود و در همان ایام کودکی از نعمت داشتن پدر محروم شد.

پدرش مردی پارسا بود که به مشایخ صوفیه علاقه‌ای وافر داشت و برای گذران زندگی، به ریسمان‌فروشی می‌پرداخت. از این‌رو خانواده‌یِ وی به غزالی(ریسمان فروش) شهرت یافتند. زمانی که پدر در بستر مرگ افتاد، فرزندانش محمد و احمد را به مردی از هم ‌مسلکان صوفی مشرب خود سپرد و تمامی اندوخته‌ی خود را به وی داد تا برای تعلیم و تربیت آنان خرج نماید.

قیم محمد و احمد، بر حسب وصیت پدر به تعلیم و تربیت ایشان همت گمارد تا زمانی که ثروت باقی مانده از پدرشان پایان یافت و از اداره زندگی و تحصیل ایشان بازماند لذا به آن دو پیشنهاد کرد تا برای گذران زندگی و ادامه تحصیل به مدارس دینی رفته و علاوه بر ادامه تحصیلاتشان با شهریه‌ای که این مدارس در اختیار طلاب خود قرار می‌داد به تأمین معاش مورد نیاز خود بپردازند این چنین بود که هر دو برادر از سیزده سالگی قدم در مدرسه گذاردند.

غزالی در ابتدای نوجوانی، در طوس به کلاس‌های درس فقه استاد احمد بن محمد رادکانی شتافت و پس از اتمام دوره فقه به گنبد قابوس که در آن زمان از شهرهای علم و ادب محسوب می‌شد شتافت و از محضر امام ابونصر اسماعیلی کسب علم نمود و در طول سه سال، از جلسات درس این استاد یادداشت برداری کرد و سپس بطور موقت به طابران که زادگاهش بود بازگشت تا دروس استاد را مورد دقت نظر بیشتری قرار دهد.

این درنگ در وطن، سه سال طول کشید و او پس از این مدت به نیشابور رفت تا در نظامیه این شهر به سلک شاگردان امام‌الحرمین ابوالمعالی جوینی در آمد و به چنان جایگاه علمی دست یافت که استاد برای داشتن چنین شاگردی بارها به خود بالیده و فخر نمود.

در سال چهارصدوهفتادوهشت هجری قمری بود که امام الحرمین درگذشت و غزالی به پیشنهاد خواجه نظام‌الملک طوسی وزیر بزرگ و قدرتمند سلجوقیان، به لشگرگاه ملکشاه - پادشاه قدرتمند سلجوقیان- دعوت شد.

غزالی در آن زمان بیست و هشت ساله بود اما در مناظره با دانشمندان کهنسال، فقیهان کارآزموده و مخالفان عقیدتی پیروز می‌شد لذا چیزی نگذشت که نامش در سراسر جهان اسلام بعنوان دانشمندی نابغه بر سر زبانها افتاد.

خواجه نظام‌الملک طوسی به پاس خدمات علمی‌اش وی را به زین‌الدین و شرف الائمه ملقب نموده و دوبار او را بعنوان سفیر ملکشاه روانه‌یِ بغداد - مرکز خلافت عباسیان- کرد و بدینوسیله کارایی وی را آزموده و در سی و چهارسالگی وی را به مقام استادی در نظامیه بغداد منصوب نمود.

من اطمینان دارم که خواجه نظام‌الملک در پی آن بود که با اثبات کفایت این استاد جوان او را برای جانشینی خود در وزارت سلجوقیان مهیا سازد اما تقدیر به گونه ی دیگری رقم خورده بود.

محمد غزالی نخستین کسی است که در تاریخ اسلام به لقب حجت‌الاسلام ملقب شده و پس از دریافت حکم استادی دانشگاه-نظامیه- بغداد از دست خواجه نظام‌الملک طوسی، در سال چهارصدوهشتاد و چهار هجری قمری، با شکوه و جلال فراوان و وارد شهر بغداد شد.

مردم در استقبال از این استاد فرزانه، مقدمش را گرامی داشتند و  حشمت  و شوکتش در جهان اسلام به پایه‌ای رسید که حتا در امیران، وزیران و پادشان نیز اثر گذاشته و آنان را به ادای احترام و فروتنی در برابر وی وا می‌داشت.

اما پس از اقبال عموم مردم و سلاطین به وی بود که امام دریافت، از این راه نمی‌توان به آسایش و آرامش روحی و معنوی دست یافت.

لذا پس از تردیدهای فراوان و مستولی شدن شک بر کلیه مبانی عقیدتی و علمی‌اش، سرانجام دنباله‌رو صوفیان وارسته و بی‌نام و نشان شد و راه خود را از دنیا‌طلبان و رکابداران قدرت جدا نمود و بصورت گمنام و با لباس‌هایی مندرس که مانع از شناخته شدنش بودند به بهانه‌ی زیارت کعبه از بغداد بیرون رفت و هرگز به آنجا باز نگشت و مدتها به سیر در آفاق و انفس پرداخت تا حقیقتی را که در جستجوی آن بود بیابد.

غزالی دو سالی را در حجاز، شام و فلسطین گذراند و در فلسطین بر تربت پاک حضرت ابراهیم علیه السلام شتافت و در آن مزار پاک، سه عهد با خدای خود بست که تا آخر عمر بر آن پایبند ماند چنانکه خود وی در این باره می‌نویسد: "...چون بر سر (تربت) خلیل - علیه‌السلام- رسیدم در سنه‌ی تسع و ثمانین و اربعمائه(چهار صد و هشتاد و نه هجری قمری) - و امروز قریب پانزده سال است- سه نذر کردم: یکی آنکه از هیچ سلطانی، هیچ‌گونه مالی قبول نکنم، و دیگر آنکه به سلام هیچ سلطانی نروم. و سوم آنکه مناظره نکنم. اگر در این نذر نقص آورم، دل و وقت شوریده گردد."

در سال چهارصدونودونه هجری قمری بود که امام محمد غزالی، پس از دوازده سال عزلت و گوشه‌نشینی، جهت تدریس به نظامیه‌ی نیشابور دعوت شد. خود وی در این باره چنین نوشته است:" نویسنده‌ی این حرفها، - غزالی‌را- تکلیف کردند ... که به نیشابور باید شد و به افاضت علم و نشر شریعت مشغول باید گشت که فترت و وهن به کار علم راه یافته است."

امام در نظامیه‌ی نیشابور، با وضعیتی جدید مواجه شد. روحانیون حنفی مذهب که در دستگاه حکومتی سلطان سنجر، شوکت و قدرتی به هم زده بودند با فقهای مذهب فقهی مالکی متحد شده بودند تا شافعیان را که غزالی نیز به مذهب فقهی او وابستگی داشت از دستگاه حکومتی - که وی روزی آن را سخاوتمندانه به دیگران واگذاشته و ترکش گفته بود- و مدارس و دانشگاهها - که به اصرار پس از سالهای سال به تدریس در آنها دعوت شده بود- دور نمایند.

این روحانیون که با دیدن امام در نظامیه نیشابور، موقیت خود را در برابر توانمندی‌های علمی امام در خطر یافته و بازارشان را در معرض کسادی می‌دیدند، شروع به شایعه پراکنی، حسدورزی و نسبت دادن مسایلی کذب به وی نمودند.

علمای قدرت طلب‌حنفی و مالکی، سنجر را در مورد غزالی تحت فشار قرار داده و وی را به دشمنی با نعمان ابوحنیفه مؤسس مذهب فقهی حنفیان متهم نمودند.

سنجر طی نامه‌ای از امام بازخواست نمود و امام نیز در نامه‌ای پاسخ سنجر را چنین داد: "...اما آنچه به علوم عقلی تعلق دارد: اگر کسی را بر آن اعتراض است عجب نیست، که در سخن من غریب و مشکل، که فهم هرکس بر بدان نرسد بسیار است. لکن من یکی‌ام. آنچه در شرح، هر چه گفته باشم، با هر که در جهان است درست می‌کنم و از عهده بیرون می‌آیم، این سهل است. آما آنچه حکایت کرده‌اند که من در امام ابوحنیفه - رحمة الله علیه- طعن کرده ام، احتمال نتوانم کرد."

البته شایان ذکر است که غزالی از آن جهت که نظریه‌پردازی دینی بود، خرده‌گیری و انتقادهایی به طریقه‌ی فقهی امام ابوحنیفه و برخی از رهبران این مذهب فقهی داشته‌است. اما اینکه وی را به استهزاء گرفته باشد، نه با مشی و طریقه‌ی امام سازگار بوده و نه مدرکی برای این کار در دست است. این امر، بیشتر می‌تواند ساخته و پرداخته‌ی حنفیان متعصب و قدرت‌طلبی باشد که از قوت گرفتن مجدد شافعیان در سیستم آموزشی و سیاسی سنجر هراسان بوده و موقعیت خود را با ورود امام به سیستم آموزشی نظامیه‌ها متزلزل می‌دیدند از اینرو سعی داشتند با شایعه‌سازی در مورد شافعیان و از جمله محمد غزالی، به زعم خود، قدرت و اقتدار ایشان را در حکومت و جامعه محدود نمایند. اما غزالی نیز با ارسال نامه‌ای که بخشهایی از آن را در بخش پیشین مطالعه نمودید و بیانگر درایت و در عین حال استواری در دیدگاهها حتا در گاه خطر و ضرر می‌باشد، شر این گروه را بازگرداند.

اما کار خاتمه نیافت و باز مدتی دیگر، حسد حاسدان در دل سنجر اثر نمود و شاه، وی را از طابران طوس که محل زندگی، تدریس، و عبادات وی بود به لشگرگاهش در تروغ - نزدیکی‌های مشهد- فراخواند.

غزالی که متوجه خشم بیش از اندازه‌ی سلطان سنجر- که پادشاهی نادان، متعصب و بی کفایت بود - شد از مشهد مقدس پبش‌تر نرفت و از آنجا در نامه‌ای که به سنجر فرستاد از وی به خاطر عدم حضورش در تروغ این‌گونه عذرخواهی نمود: "...این داعی... مدتی در بیت‌المقدس و مکه مقام کرد، و بر سر مشهد ابراهیم- صلوات الله علیه - عهد کرد که نیز پیش هیچ سلطانی نرود و مال سلطان نگیرد و مناظره و تعصب نکند و دوازده سال بدین عهد وفا کرد و امیر‌المؤمنین- منظور خلیفه‌ی وقت عباسیان است- و همه سلطانان وی را معذور داشتند. اکنون شنیدم که از مجلس عالی اشارتی رفته است به خاطر آمدن. فرمان را به مشهد رضا آمدم و نگهداشت عهد(بر تربت) خلیل - علیه‌السلام- را به لشگرگاه نیامدم. پس بر سر این مشهد (حرم امام علی بن موسی الرضا) می‌گویم: ای فرزند رسول، شفیع باش تا ایزد تعالی مَلِکِ (پادشاه) اسلام را در مملکت دنیا از درجه‌ی پدران خویش بگذارند و در مملکت آخرت به درجه‌ی سلیمان - علیه‌السلام- برساند که هم مَلِک بُود و هم پیغامبر، و توفیقش ده تا حرمت عهد خلیل، ابراهیم- علیه‌السلام- نگاه دارد و دل کسی را که روی از خلق بگرداند و به تو که خدایی- تعالی شأنه- (روی)آورده، بشولیده نکند. "

محمد غزالی، پس از رحلت شمس الاسلام کیا، فقیه عالیرتبه‌ی فقه شافعی در جهان اسلام، و استاد صاحب کرسی نظامیه‌ی بغداد، از جانب خلیفه‌ی عباسی مأمور شد تا جانشین کیا در نظامیه بغداد شود اما وی به این بهانه که نمی‌تواند آن یکصدوپنجاه شاگردی که در خراسان از وی طلب علم می‌کنند را رها نموده و راهی بغداد شود، از خلیفه‌ی عباسی عذرخواهی نموده و از رفتن به نظامیه‌ی بغداد خودداری کرد.

محمد غزالی، در روز دوشنبه چهاردهم جمادی الآخر سال پانصدوپنج هجری قمری درگذشت و در بیرون روستای طابران، در نزدیکی‌های طوسِ امروزی، پیکرش را به خاک سپردند.

یکی از نویسندگان معاصر وی، از قول برادرش احمد غزالی پیرامون نحوه‌ی رحلت این استاد فرزانه چنین نوشته است "روز دوشنبه به هنگام صبح، برادرم وضو ساخت و نماز بگذارد، و گفت: کفن مرا بیاورید. آوردند. گرفت و بوسید و بر دیده نهاد و گفت: سمعاً و طاعتاً لِلْدُّخولِ عَلَی الْمَلِک (یعنی: شنیدم فرمان ورود به سرزمین پادشاهی‌ات را و اطاعت نمودم از آن)، آنگاه پای خویش را در جهت قبله دراز کرد، و پیش از برآمدن خورشید راهی بهشت گرددید."

غزالی در مذهب، تابع آراء فقهی امام محمد شافعی-ره- بود. اما با این همه، نسبت به پیشوایان سایر مذاهب فقهی نیز خصومت و دشمنی ابراز نداشته و در کتب مختلف خود، شافعی، مالک، ابوحنیفه، سفیان ثوری -که طریقه فقهی وی به مرور زمان و شاید به دلیل عدم ارتباط با نظامهای فکری یا سیاسی رایج منسوخ شد- را بسیار ستوده اما این ستایش‌ها، گواه آن نیست که او خود را از ایشان پایین تر می دانست و یا هر عقیده ای که از ایشان صادر شده باشد را کورکورانه پذیرفته و تسلیم آنان بوده است.

ادامه دارد...

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

نه این تنفس معیوب

که بعضی وقتها

کارم را به بیمارستان می کشاند

و نه این قلب بیمار

که هر لحظه مرا به زحمت می اندازد

نمی توانند

تو را از خاطر من محو کنند

و کاش می دانستی

در اینجا

بله دقیقا همینجا

در میانه ی دالانهای تودرتوی قلبم

که خون سیاه

با اکسیژن آلوده به دود سیگار

در هم می آمیزد

چه می گذرد

چه خبر است.

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

چند سال گذشته، در حوزه های فکری و روشنفکری ایران، دیدگاههای نوینی پیرامون عرصه های فقهی بوجود آمد و فقه توسط پرسشهای بنیادینی که از سوی روشنفکران دینی همچون دکتر عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان طرح شد با چالشهای نظری مواجه شد.

اهمیت این امر از آنجا ناشی می شود که نظام سیاسی حاکم بر ایران، حکومتی مبتنی بر اصول و قوانین فقهی بوده و خصایل فقاهتی آن، فربه تر از دیگر خصایل دینی اش می باشد.

در راس این نظام سیاسی، فقیهی عالی رتبه قرار می گیرد که حکومت، مشروعیت خود را از وی اخذ نموده و ولایت مطلقه ی فقیه، اساس و جوهره ی نظام جمهوری اسلامی ایران را تشکیل می دهد.

همچنین شورای نگهبان، که شش عضو از دوازده عضوش، فقیه منصوب می باشند، بر انطباق قوانین مصوب مجلس شورای اسلامی با شرع اسلام و فقه شیعه، نظارت کاملی دارند.

چگونگی و عملکرد حکومت فقاهتی در ایران، خود زمینه یی برای طرح این سوال های بنیادین که آیا فقه پاسگویی زندگی امروزین و نیازها و ضرورتهای جامعه ما می باشد یا خیر، و یا اینکه آیا می تواند، به تنهایی، بار سیاست، معیشت و مدیریت جامعه را بر دوش بکشد را مهیا نمود.

این امر اندیشمندان دینی را بر آن داشت، تا فقیهان را به ایجاد تحول در اصل و اساس فقه فراخوانند.

مرحوم آیت الله خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، از نخستین فقها و مجتهدانی است که ضرورت تحول در فقه شیعه را احساس و آن را در عمل پیگیری نمود.

او با طرح مسایلی چون فقه پویا، احکام ثانویه و مصلحت نظام در صدد برآمد، تا فقه را، به چهره یی امروزی و کارآمدتر بیارآید.

رهبر انقلاب اسلامی ایران، مجمع تشخیص مصلحت نظام را در سالهای آخر عمر خود تاسیس نمود، تا هرگاه قوانین فقهی، با مصالح ملی یا حکومتی در تضاد بود آن احکام را بطور موقت تعطیل نمایند. همچنین، وی با فتوا دادن بر حلیت شطرنج و موسیقی، که احادیث و روایات بی شماری در حرمت و یا مذمت آنها در منابع شیعه وجود داشت، سعی نمود تا گستره ی جدیدی را در برابر فقه بگشاید. اما متاسفانه به دلیل جو قشری گری موجود در حوزه های دینی، موضعگیری منفی برخی علمای معاصر و همچنین درگذشت نا بهنگام وی، موجب شد تا پروژه ی تجدد فقهی ایشان بصورت پروژه یی نیمه تمام، بر زمین بماند.

حال با گذشت چندین سال از درگذشت وی، میوه های درختی که او بر زمین حوزه های دینی ایران قرص نمود، در حال ثمردادن می باشد. چنانکه آیت الله غروی، حکم بر مساوات زن و مرد در شهادت داده و آیت الله مکارم شیرازی مجازات جایگزین را به سنگسار ترجیح داده و آیت الله صانعی، زنان را، شایسته ی قضاوت، اجتهاد، ولایت و حکومت دانسته و شیخ محمد ابراهیم جناتی، از شاگردان برجسته بنیان گذار جمهوری اسلامی و نویسنده کتاب های ارزشمند "ادوار فقه" و "منابع اجتهاد"، با فتاوای جدید خود، عرصه ی فقه شیعه را، به طور کامل دگرگون نموده و تصویر کاملا جدیدی بدان بخشیده است.

اما متاسفم از اینکه هنوز هم، اراده حاکم بر حوزه های علمیه، و قاطبه ی مجتهدان و مراجع طراز اول، با اذعان به ضرورت نوسازی بنیانهای فقهی، در عمل، بر سنت گذشتگان، فقه جواهری و استاتیک قرون قبلی عمل کرده و از مسایل جدید کناره گیری نموده و یا با احتیاط کامل به آن عرصه وارد می شوند که از آن جمله می توان به مرحوم آیت الله منتظری اشاره نمود.

وی، یکی از سنتی ترین فقهای شیعه عصر معاصر بود، و در طول سالیان سال، که بر مسند مرجعیت شیعه قرار داشتند، کمتر تغییری را در فتاوای خود انجام داده و رساله ی عملیه ی وی، لبریز از احتیاط های فراوان می باشد.

در سال هزار و سیصد و هفتاد و هفت خورشیدی، ماهنامه ی وزین کیان، با طرح سوالاتی پیرامون جهاد ابتدایی، ارتداد، نجاست کفار، امر به معروف و نهی از منکر از حضرت آیت الله منتظری، نظر وی را در زمینه ی خشونت دینی جویا می شود.

وی مقاله یی را تحت عنوان در باب تزاحم، در اختیار نشریه ی کیان می گذارد که در شماره چهل و پنج آن نشریه منتشر می شود.

پس از آن، دکتر عبدالکریم سروش، مقاله یی در پاسخ آیت الله نگاشت که در شماره ی بعدی کیان، با عنوان فقه در ترازو منتشر شد و در آن به پاسخ های آیت الله منتظری، ایرادهایی اساسی وارد آمد و سعی شد، به پارادوکس های مطرح در مقاله ی آیت الله منتظری پاسخ داده شود.

آیت الله منتظری نیز در پی آن مقاله، پاسخی را خطاب به دکتر سروش به نشریه ی کیان ارسال نمود که دو مقاله ی اخیر در کتاب "اندر باب اجتهاد" منتشر شده است. پس از آن بود که، بسیاری از منتقدان از سر غیرت دینی!!!، به شکل بی ادبانه یی، هجوم خود را علیه دکتر سروش آغاز نموده، و در نشریات زرد افراطی، به فحاشی علیه او پرداختند.

اما کار به اینجا ختم نشد، و اساتید دیگری نیز شروع به پاسخگویی و یا ارایه نظرات خود نمودند. که در این بین، مقالات آقای "احمد عابدینی" و آیت الله"جعفر سبحانی" از اعتبار بیشتری برخوردار بوده و در کتاب منتشر شده اند.

پاسخی که آیت الله منتظری، به دکتر عبدالکریم سروش ارایه می دهد، پاسخ مناسبی نیست. مرحوم از کنار بسیاری از سوالات بنیادین سروش، به آرامی عبور نموده و آن سوالات را به صورتی کلیشه یی جواب گفته و ارایه ی پاسخ برخی از آنها را نیز به زمانی دیگر موکول می نماید.

اما جعفر سبحانی، علی رقم پاسخی مناسب تر از دیگران به سروش، به دلیل عدم تسلط کافی به زبان ،ادبیات و مبانی فکری وی، گاه برخی از سوالات مطرح شده توسط سروش را، به درستی درک ننموده و پاسخهایی نامربوط به آنها ارایه نموده است.

ایرادی دیگری که می توان بر کار سبحانی گرفت، انتشار مقاله اش در روزنامه ی اطلاعات می باشد. چرا که این مباحث، مباحثی کوچه و بازاری محسوب نمی شود و باید تنها در حیطه ی نخبگان عرضه گردد و مطالعه ی این گونه مقالات توسط افرادی با بنیه ی علمی اندک، ممکن است شبهات فراوانی را برای آنان ایجاد نماید.

دو مقاله ی دیگر نیز، توسط آقایان "سعید عدالت نژاد" و " مجتهد شبستری " در کتاب گنجانده شده که مطالعه ی آنها نیز خالی از لطف نبوده و هر یک از این عزیزان از موضعی متفاوت به موضوعات مورد مناقشه نگریسته اند.

کتاب "اندر باب اجتهاد"، در صفحاتی بسیار کم، حاوی شش مقاله ی کوتاه اما خواندنی است که توسط شش نظریه پرداز دینی، در باب فقه ارایه گردیده و چاپ دوم آن، به قیمت هزار و چهار صد تومان، توسط انتشارات طرح نو، روانه ی بازار شده است.

اندر باب اجتهاد/ طرح نو / 1382

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

"این همه در باره سال و زمان حساسیت نشان ندهید. شما که در کار شعر و شاعری هستید نباید زیاد سخت بگیرید. مگر زمان چیست؟ خطی قراردادی که یکطرفش گذشته است و آن قدر می رو د تا به تاریکی برسد. طرف دیگرش هم آینده است که باز دو سه قدم جلوتر می رسد به تاریکی. خب همه این جوری راضی شده ایم و داریم زندگی می کنیم. بعضی وقت ها می بینی یکی از ما از این خط ها خارج می شویم . پای مان سر می خورد این ور خط که می شود گذشته یا یک قدم آن طرف خط به آینده می رویم."(پشت جلد کتاب)

سفر در زمان و سرک کشیدن به گذشته یا آینده، یکی از آرزو های دیرین، اما دست نیافتنی بشر است. آرزویی که چون در واقعیت نمی توانیم به آن دست یابیم، در عرصه ی داستان و سینما به جستجویش می پردازیم.

احمد پوری، که پیش از این، او را به عنوان مترجم اشعارِ بزرگترین شاعران جهان، از جمله آنا آخماتووا، نرودا و...می شناختیم این مساله را دستمایه خلق اولین رمان خود نموده، و داستانی به سبک رئالیسم جادویی را به نگارش درآورده است.

در ابتدا که خبر انتشار کتاب را در مطبوعات خواندم، نتوانستم آنرا جدی بگیرم. طبیعی هم بود، نخستین رمان یک مترجم، چه چیزی می تونست برای من داشته باشد. از این رو کتاب را برآمده از بلند پروازی این مترجم ایرانی می دانستم تا نبوغ و خلاقیتش.

خوب زندگی پر است از همین قضاوت های شتابزده و پیش داوری های ناصحیح. چند ماه پس از انتشار رمان موفق شدم تا به شکلی کاملا اتفاقی رمان را بخوانم و آنرا داستانی یافتم متفاوت از داستانهایی که در این چند ساله از نویسندگان ایرانی خوانده بودم.

داستانی که نویسنده در آن خود را روایت نموده و نقش نخستین را به خود داده است. پوری در رمانش همان احمد پوری مترجم است که با ترجمه هایش سرگرم است.

او در داستان خود از جانب ناشناسی که از زمانی دیگر آمده وسوسه می شود تا به گذشته برود و نامه ای عاشقانه از  آیزیا برلین را به آنا آخماتوا برساند.

او از تونل زمان عبور می کند و ناگهان خود را در آذربایجانِ پس از سرکوبی دموکرات ها می یابد و روایت شخصی خود را از ماجرای آن سالها به خواننده ارایه می کند و آنگاه که قدم به اتحاد جماهیری شوروی می گذارد هول و هراس زندگی و تنفس در چنین کشوری را به خوبی به خواننده انتقال می دهد.

او در کتاب خود، تصویری واضح از درماندگی های آخماتوا - شاعره روس - ارایه نموده و از ارتباط عاشقانه برلین و آخماتوا پرده برمی دارد.

از مهمترین ویژگیهای این رمان، می توان به عبور آرام خواننده از دیواره ی زمان و قدم نهادن به گذشته اشاره نمود و خواننده در هنگام عبور از این دیواره، چنان آنرا واقعی می پندارد که دچار کوچک ترین بهت و تردیدی نسبت به آن نمی گردد. آنرا دروغ و ساخته ذهنی رویا پرداز نمی داند و چنان با آن مواجه می شود که تو گویی با امری روزمره مواجه شده است.

دو قدم این ور خط/احمد پوری/نشر چشمه/چاپ اول: پائیر 1387 / 2000 نسخه / ۳۵۰۰ نومان

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

ترجمه و انتشار داستان معرکه، اثر لویی فردینان سلین- رمان نویس فرانسوی-، یکی از مهمترین اتفاقات نیمه نخست سال 1387در عرصه داستان و ادبیات کشورمان بود. پیش از این نیز مرگ قسطی، دسته دلقک ها و سفر به انتهای شب از همین نویسنده ترجمه و راهی بازار کتاب کشورمان شده بود و هر سه اثر و به ویژه مرگ قسطی و دسته دلقک ها به دلیل قرار گرفتن نام زنده یاد مهدی سحابی به عنوان مترجم بر روی جلدشان، از اقبال فراوانی در میان خوانندگان ایرانی سلین برخوردار شدند.

من در میان تمامی آثار باقی مانده از سلین، که به زبان فارسی برگردانده شده اند تنها همین "معرکه" را خوانده ام و شناختم از این نویسنده فرانسوی به همین داستان و چند مقاله ی دیگری که در اینترنت یافته و خوانده بودم محدود می شود.

بی شک، اهمیت سلین در آن است که با گشودن روزنه ای جدید بر روی ادبیات جهان که تا سلین یکسره در سیطره زبان پرتکلف و پر فیس و افاده ی بالاشهری و بورژوا قرار گرفته بود زبان آرگو را که زبان اراذل، اوباش، دزدان، گدایان، و لات و لوت هاست را وارد ادبیات نمود. کاری که از سوی منتقدان به شدت مورد طعن قرار گرفت. آنها که سلین را نویسنده ای فاقد سبک می دانستند که صرفا همانگونه که سخن می گوید می نویسد.

در واقع سلین نخستین کسی است که به این وسعت، دایره المعارفی از کلمات رکیک، فحش ها و ناسزاها، تهدیدها و توهین ها را در داستانهای خود و به ویژه معرکه به کار گرفته و به ساختار شکنی دست زده است. کاری که او در عرصه ادبیات انجام داد بی شباهت به کاری که محسن نامجو در موسیقی سنتی ایرانی انجام داد نیست. او نیز با سه تار و ترانه هایش کاری را انجام داد که سلین پیش از او با قلمش انجام داده بود.

همچنین سلین در کنار زبان شلخته بی در و پیکر آرگو، انبانی از سر و صدا و ازدحام خلق می کنند. سر و صدایی که خواننده را دچار سرسام می سازد.

انصاف نیست که از زحمات سمیه نوروزی - مترجم داستان - در ترجمه چنین اثر دشواری به زبان فارسی، آن هم به شکلی که به روح زبان حاکم بر این نوشتار آسیب وار نشود قدردانی نکرد. من ترجمه چنین اثری را حتا توسط مترجمان مرد، کاری دشوار می دانستم و برایم باور کردنی نبود که زنی قادر باشد تا ظرافت های زبان آرگو را که زبانی مردانه محسوب می شود به این خوبی به فارسی ترجمه نموده و از عهده آن برآمده باشد.

کل داستانِ "معرکه" در یک شب اتفاق می افتد. داستان معرکه از سر شب با ورود سربازی مانند سربازان دیگر، به پادگانی فرانسوی آغاز و تا سپیده دم صبح فردا ادامه می یابد و مضحکه ای  از خشونت و حماقت را به نمایش می گذارد.

او در این اثر، به خوبی توانسته نظامی گری را مورد استهزاء و ریشخند قرار دهد و آنرا به کاریکاتوری تهوع آور و غیر قابل تحمل تبدیل سازد. طنزی سیاه بر علیه نظامی گری که هر ایست - خبرداری را برای خواننده منفور می سازد.

بسیاری، داستانهای سلین را آئینه تمام نمای زندگی پرفراز و نشیب وی می دانند. از نظر آنان، معرکه محصول تجربه شخصی سلین از نظامی گری در قشون فرانسه است.

به هر حال اگر هوس کردید کلماتی چون: "...می خواین برینین به همه چی..."،  "...بدو! کون گنده ها! بس که کونش گنده اس جلو راهشو گرفته..."، "...گه بگیردت..."، "...اگه به خاطر این فانوسه نبود چنگکمو تا ته می کردم تو ماتحتش..." را بخوانید این شما و این هم داستان معرکه.

معرکه / لویی فردینان سلین / سمیه نوروزی / نشر چشمه / چاپ اول: تابستان 1387 / 111 صفحه / 2000 نسخه / 2000 تومان

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

"آنگاه که به سراغ دیگری می روی، آفتابه ات را به همراه داشته باش"

از تو می خواهند که متعارف باشی و از قواعد، آداب و رسوم، عرف و آنچه که دیگران فهمیده یا نافهمیده بدان پا فشاری می کنند تبعیت نمایی اما شایسته است که بی توجه به این همه، بکوشی که همواره بر خلاف جریان آب شنا کنیچه، تنها در این صورت است که موجود خواهی بود اثری خواهی گذاشت و دیده خواهی شد.

شاید که در این بین دیگران تو را آدم مشکل داری فرض کنند که مساله دار شده ای و شبهه در افکار و کردارت رسوخ یافته و شاید به سحر شعر، جادو و جنبل و قدرت خواهی متهمت سازند دیوانه و شاعر و ساحرت بخوانند و حتا کمر به قتلت ببندند و تصمیم بگیرند که نابودت کنند و ببرند سر این خروس بی محل را که این گونه بی محابا در میانه شب سیاه، دیوانه وار و از سر شوریده گی، ندای قوقولی قوقو سر می دهد و خواب این خفته چند را بر می آشوبد.

راستی ما را چه شده که این گونه از "خود" گریزانیم و از نگاه "دیگری"، از منظر و چشم انداز "دیگری"، به جهان می نگریم و چرا چشم اندازی بیگانه را بر چشم انداز خود ترجیح می دهیم.

راستی چرا برای دیگری زندگی می کنیم و از خود فارغ می شویم؟ تنها برای اینکه محبوب و مجذوب دیگری باشیم؟! وای بر ما که این گونه خود را فراموش نموده برای دیگری زندگی می کنیم و برای دیگری می میریم و از خود فارغ می شویم  و می کوشیم تا در برابر دیگری سرافکنده نباشیم. کارهایی می کنیم، (ریا، تملق، چاپلوسی و تعارف) حرفهایی می زنیم که با خویشتن ما بیگانه است و تنها، چیزی است که دیگری می پسندد و توقع اش را دارد. خودمان را قربانی توقعات این و آن و می کنیم. آیا زمان آن نرسیده که دیگری را فرو گذاریم و خود باشیم.

وای که چه سخاوتمندانه "خود" را زیر پا نهاده ایم تا صدای تشویق و هوراهای دیگران رابشنویم و باعث افتخار این و آن باشیم. برای دل دیگران، لذت دیگران، نگاه دیگران، لبخند دیگران، تعریف و تمجید دیگران، از "خود"مان چشم پوشی کرده ایم.

کاری را می کنیم که دیگران دوست دارند، دیگران می پسندند، و دیگران از آن لذت می برند. و بالعکس، کاری را که خودمان دوستش داریم و از آن لذت می بریم فدای دوست داشته ها، پنداشته ها، پسنده ها و لذت های این و آن می کنیم.

سوار بر ارزشهای رایج جامعه می شویم، تا به کسب محبوبیت بپردازیم. محافظه کاریم و جرات نداریم که درگیر شویم و تغییر دهیم. ترجیح می دهیم که همرنگ جماعت باشیم.

جان ما در برابر دیگری تسلیم شده و ما خود را از خودمان رانده ایم به خواستهای خودمان بی توجهی کرده و تا توانسته ایم خود را در برابر  دیگران سانسور کرده و "خود"مان را فدای محبوبیت در برابر دیگران کرده ایم .

خود و احساساتمان را محدود می کنیم برای اینکه دیگری ما را دیوانه نخواند از ما فرار نکند ترکمان نکند و نگریزد.

ما، همواره در حال "تکدی" "تحسین" از دیگرانیم و باور نداریم که "دیگری" قاتل است. او تا "منِ" شما را نکشد و شما را در وجود خود حل نکند رهایتان نخواهد کرد.

"دیگری" خاصیت انگل را دارد در کالبد ما زندگی می کند و از ما ارتزاق می نماید. و آداب، رسوم، مسلمات، مشهورات، بدیهیات، عرف و سنت اموری هستند که "دیگری" از طریق آنها خود را بر ما "فرو" می کند.

متعارف بودن و قاعده مندی، ما را محدود نموده و مانع بروز استعدادهایمان می شود. این قالبها و این سنتهای از پیش تعیین شده، ما را به ظاهر سازی وا می دارد و فریبمان می دهد که گویی برای خوشبختی، تنها همین یک قالب وجود دارد.

انسان در عینیت با "دیگری" است که "خود" را گم کرده و فراموش می نماید. دیگری را مایوس کن. همان دیگری را که درونی ات شده و از درون صدایت یا به جای تو سخن می گوید به جای تو تصمیم می گیرد و تو چون بنده ای ذلیل در درونت به سوی او کرنش می کنی.

بسیاری از این قالبها و قوانین که ما خود را اسیر آن ساخته ایم، قوانینی احمقانه و غیر قابل دفاع اند اما ما کورکورانه از آنها پیروی می کنیم تا مبادا در نظر دیگران متهم شویم. راستی چرا باید تبعیت کنیم و تابع باشیم.

شایسته است که در برابر بتهایی که در برابر ما سر برآورده اند شورش کنیم، بدانها اعتراض نماییم نظم کهن را براندازیم و نظم دلخواه خودمان را در اندازیم.

پیر می شویم و خود را در مواجهه با مرگ می یابیم و درست آنگاه است احساس می کنیم تمام عمر خود را به جای دیگران زندگی کرده ایم. استعدادها و فرصتهایمان را به تمامی در اختیار دیگران قرار داده ایم بی آنکه خود از این استعداد ها و فرصتها بهره ای برده باشیم. آه از آن لحظات و آن احساس غبن، آه از آن خسارت و زیان بزرگ و جبران ناپذیر. آه از آن حسرت عظیم و افسردگی شدید.

پس وقتی که می خواهی کاری بکنی حرفی بزنی یا تصمیمی بگیری از دیگری خالی شو. خودت باش و اجازه نده که دیگری با خوشحالی ، ناراحتی، تشویق، تهدید و ... در تصمیم تو سهیم شود.

مهارناپذیر باشید، هیچ عیبی ندارد که دیگران بر شما خرده بگیرند، و از دست شما و کارهایتان عصبانی شوند و حتا دق کنند.

خر ما هستیم اگر دوست داشته باشیم، با کسانی هم صحبت شویم که ما را می فهمد به ما احترام می گذارد و جدی مان می گیرد و شهوت خودپرستی مان را با تعریف و تمجید و عرض ارادت سیراب می سازند.

خر ما هستیم اگر که ما نیز خود ایشان ماشیم.

دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده

من از دیرباز می دانستم

که آبی بیکران زنده رود

مرا با خود خواهد برد

و سپیده صبح

در آغوشم خواهد کشید

می دانستم

که از شاخسار ثریا

ستاره خواهم چید

و راه، همسفر من خواهد بود

من،

باور داشتم

تحقق رویا را


دریافت نسخه PDF

  • سید حسن کاظم زاده